گفتگوی اختصاصی با جانباز هفتاد و پنج در صد "رجبعلی قهرمانی"
ما سوار شدیم و دیدیم کریم بالا نیست به ما اشاره کردند که دوستتون افتاده، رفتیم پشت ماشین و دیدیم که کریم وقتی که می خواست سوار شود و پایش را روی سپر گذاشته، سرش از پشت خاکریز دیده شده و دشمن او را زده بود، گلوله به پشت گردنش خورده بود و به شهادت رسیده بود و چند لحظه قبلش هم ما یک عکس یادگاری با هم گرفته بودیم و شهید کریم سیامی را گذاشتیم، پشت ماشین کنار همان شهید و تحویل معراج شهدا دادیم و کریم برای همیشه پیش شهدا رفت...
نوید شاهد البرز: متولد بوئین زهرا واقع در استان قزوین می باشد و دانش آموخته علوم فنون نظامی است و
عکاسی را از دوران نوجوانی بصورت آماتور آغاز و از سال 58 با شروع جنگ تحمیلی به عنوان عکاس و فیلمبردار در جبهه ها حضور داشت .
در عملیات و الفجر 4 در منطقه مریوان با اصابت راکت ، کمر و دستانش آسیب جدی دید و ناگزیر فعالیتش را متوقف کرد.
با بهبودی نسبی دوباره به منطقه بازگشت و در عملیات مرصاد بازهم عکاسی کرد.
حاصل تلاش ایشان در دوران دفاع مقدس حدود 5000 فریم عکس از عرصه های مختلف دوران دفاع مقدس و فیلمهای اوایل جنگ تحمیلی که در صداو سیما استفاده می گردد.
وی تاکنون در نمایشگاههای متعدد عکس در زمینه دفاع مقدس حج و جانباز و مستند اجتماعی شرکت داشته ، نفر برگزیده چندین نمایشگاه بوده و داری جوائز متعدد از آنها می باشد.
برترین افتخارات این عکاس دریافت لوح زرین از دست مقام معظم رهبری بعنوان هنرمند جبهه و جنگ و نائل شدن به جانبازی است .
اوهم اکنون با عضویت در انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس و انجمن شاهد و ایثارگر به فعالیت خود در زمینه های مستند، طبیعت و فرهنگ ایثارگران ادامه می دهد.

شکارچی لحظه های ایثار،  مقاومت و پیروزی در قاب تصویر و تعبیر
      
  *گفتگو اختصاصی نوید شاهد با جانباز هفتاد و پنج درصد رجبعلی قهرمانی:

من در یکی از روستاهای قزوین بدنیا آمدم، در سال 1354 به تهران رفتم و یک بخش از تحصیلاتم را در تهران گذراندم که انقلاب شد و جنگ شروع شد.
در سال 58 وارد سپاه شدم، جز اولین های سپاه بودم، در سال 1359 بعنوان فیلم بردار و عکاس به جبهه رفتم و در عملیات والفجر چهار بشدت مجروح شدم که پنج، شش سال تحت مداوا بودم. به دلیل اینکه جانبازی من از ناحیه دست بود، یک مدت دوربین را کنار گذاشتم و کارهای تبلیغاتی انجام دادم، اما علاقه زیادی به عکاسی داشتم و بین من و عکاسی پیوند عمیقی برقرار بود، تصمیم گرفتم برگردم و باز عکاسی را به صورت جدی شروع کنم.
در حال حاضر دوازده سال است که بصورت جدی کار عکاسی می کنم و نمایشگاههای متعددی در داخل کشور و خارج کشور داشتم از جمله در کشور الجزایر و لبنان نمایشگاه گروهی از طرف بنیاد شهید و امور ایثارگران داشتم.
در مورد زندگی خانوادگی؛ همسرم خانه دار هستند و پنج تا فرزند داریم،فرزند اولم داروساز هست، دومی مهندس عمران و سومی دندان پزشک و چهارمی هم در رشته عکاسی تحصیل کرده و پنجمی هم پیش دانشگاهی درس می خواند.

از جنگ برایتان بگویم؛ جنگ زمانی اتفاق افتاد که من در اوج جوانیم بودم،  آن زمان همه از هم سبقت می گرفتند برای اینکه به جنگ بروند  و بتوانند نقشی در جنگ داشته باشند، جنگ که نه بهتر است بگوییم؛ دفاع مقدس زیرا که ما از کشورمان دفاع می کردیم.

من به عنوان فیلم بردار و عکاس به جبهه رفتم و مافوق من به سختی پذیرفت، در آن زمان فیلم بردار و عکاس نقشی در جنگ نداشت اما حالا افسوس آن زمان را می خوریم زیرا که هر لحظه آن زمان باید ثبت می شد. خیلی از رزمنده ها و افراد شاخص در دوران جبهه و جنگ  از دوربین فراری بودند.

شکارچی لحظه های ایثار،  مقاومت و پیروزی در قاب تصویر و تعبیر

             
*در زمان فتح خرمشهر وعملیات بیت المقدس هم بودید و عکاسی کردید؟ خاطره ای از آن موقع دارید؟


من در سال 59 در جبهه حضور پیدا کردم و تا والفجر چهار که بشدت زخمی شدم، بطور مستمر در جبهه حضور داشتم.
در سال شصت و یک، در فتح خرمشهر و عملیات بیت المقدس هم حضور داشتم . در مدت سه سالی که من در جبهه بودم سه تا از همراهها و همکاران من  که با هم در جبهه کار می کردیم،شهید شدند.


خاطره ای که من از عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، دارم این است که؛ قرار بود برای تهیه گزارش و فیلمبرداری به خط مقدم برویم،  من و همکارانم نیاز به یک نیروی دیگه هم داشتیم که از "شهید کریم سیامی" که در آن زمان در جبهه کارهای فرهنگی می کرد، کمک گرفتیم.

شهید سیامی آن شب به ما قول داد که با ما به خط مقدم بیاید و در خرمشهر فیلم برداری بکند. ما برای فیلم برداری، امکانات بسیار ابتدایی داشتیم و به این شکل بود که ما موتور برق پشت وانت می گذاشتیم و برای فیلمبرداری می رفتیم، دستگاههای که با باطری کار می کردند، خیلی گرون بود و تهیه اش در حد امکان ما نبود.
برای فیلم برداری به یک موتور برق 220 ولت نیاز داشتیم، که  پشت وانت می گذاشتیم. جنگ با امکانات خیلی کم و محدود پیش رفت.
ما فقط به خاطر عشق و علاقه ای که از ثبت لحظه جانفشانیها و دلاورمردیهای رزمندگان کشورمان داشتیم، تمام سختیها برایمان عین راحتی بود. گروه ما سه نفره بود.
در شبها اجازه فیلم برداری نداشتیم، صبح عملیات که بیدار شدیم و می خواستیم به طرف منطقه و حق مقدم حرکت کنیم، دیدیم کریم سیامی جایی که خوابیده بود،نیست و متوجه شدیم که نصف شب رفته توی محور و تصمیم گرفتیم منتظرش بمونیم . منتظر کریم بودیم که دیدیم، چند تا ماشین از محور بر می گردند و اسیرعراقی دارند  و کریم سیامی هم بالای یکی از این ماشینهاست. یک اسلحه هم دستش بود. خلاصه اینکه اسیرا رو به یک بسیجی سپرد و خودش با ما آمد. به طرف خط مقدم و خروشهر راه افتادیم.

در خرمشهر هم اولین جایی که آزاد شده بود، گمرک خرمشهر بود. درست تو دل خرمشهر بود، دو تا محور کناری درگیری بود و خط وسط آزاد شده بود.   ما به نقطه ای که اوج درگیری بود، رفتیم و کار فیلم برداری و عکاسی را با موفقیت انجام دادیم، حدود ساعت یازده بود که باطری تموم شده و مجبور شدیم، برگردیم.
آنجا یک عکاس به ما ملحق شد و ما یک وانت داشتیم که سه نفر بیشتر جا نمی شد و به عکاس گفتیم: شما باید برین عقب ماشین بنشینید و در عقب ماشین  هم یک شهیدی بود که ما بایدبه معراج شهدا تحویل می دادیم.
شهید کریم سیامی گفت: من دوست دارم، پیش شهید باشم. عکاس را جلو پیش ما فرستاد و خودش رفت که بالا ماشین سوار شود.
ما سوار شدیم و دیدیم کریم بالا نیست به ما اشاره کردند که دوستتون افتاده، رفتیم پشت ماشین و دیدیم که کریم وقتی که می خواست سوار شود و پایش را روی سپر گذاشته، سرش از پشت خاکریز دیده شده و دشمن او را زده بود، گلوله به پشت گردنش خورده بود و به شهادت رسیده بود و چند لحظه قبلش هم ما یک عکس یادگاری با هم گرفته بودیم و شهید کریم سیامی را گذاشتیم، پشت ماشین کنار همان شهید و تحویل معراج شهدا دادیم و کریم برای همیشه پیش شهدا رفت.


شکارچی لحظه های ایثار،  مقاومت و پیروزی در قاب تصویر و تعبیر

    
  *در کدام عملیات شما مجروح شدید و به درجه جانبازی نایل آمدید؟


درعملیات والفجر چهار من مسئولیت یک گروه فیلمبرداری را داشتم، و همچنین هر تیم فیلم برداری را که  برای تهیه خبر به منطقه می آمدند، من باید توجیه می کردم. ساعت یازده بود که ما بچه ها را به محورهای مختلف برای تهیه گزارش فرستادیم. ما یک لنکروز داشتیم، از وانت به لنکروز پیشرفت کرده بودیم . آنتن ماشین لنکروز مثل سیبل برای دکلهای عراقی عمل می کرد و عراقیها ما را شناسایی کرده بودند. گویی همان هواپیمای ساعت یازده ما را شناسایی کرده بود.
 یک لحظه متوجه چیزی از طرف نور خورشیدشدم که داشت به سمت من می امد، دقت کردم، ببینم چیه...  آنها شلیک کرده کردند،  راکت بود و در یک لحظه خودم را بین زمین وهوا دیدم .  افتادم روی زمین و دیدم دوتا دستام پیچیده به همدیگه و به یک پوست وصل است. کمرم هم داغون شده بود.
خودم را برای شهادت آماده کردم، می خواستم ببینم لحظه شهادت چه جوریه... که دیدم نه صداها رو می شنوم صدای یک پیرمردی بود که بالا سر ما بود و می پرسید؟ چرا اینجوری شدین؟...
با اون راکت که من مجروح شدم، پانزده، شانزده نفر مجروح شدند. همکار من هم از ناحیه شکم مجروح شده، همان لحظه شهید شده بود. من را گذاشتن توی وانت و به بهداری رساندند.
در بهداری، یک دکتر پاکستانی بود، خیلی با تجربه بود و گفته بود اگر خواستند، دستهاشو قطع کنند، موافقت نکنید. ببرین تهران و مارو بردن شیراز و در شیراز خیلی در حق من محبت شد. یک دانشجویی که اتفاقی من را قبول کرد، روزی هفت، هشت روی دستهای من کار می کرد که خیلی در ترمیم و درمان من تاثیر داشت و بعد برای درمان به انگلیس رفتم.


*آقای قهرمانی شما شهید آوینی را هم می شناختید؟ همکاری داشتید باهم و یا خاطره ای دارید؟


بله؛ با شهید آوینی که فیلم بردار بود هم همکار بودم، ایشان در گروه جهاد بودند و من در گروه جنگ. ما در محورهای مختلف کار می کردیم و دورا دور همدیگه رو می شناختیم ما زیر نظر سپاه بودیم و آنها زیر نظر جهاد بودند، کم وبیش با هم همکاری داشتیم ولی پیش هم نبودیم و شهید آوینی کلا برنامش برای تلویزیون بود ولی ما برای گزارش برنامه تهیه می کردیم. من ساعتهای زیادی از شهید باقری، شهید همت و شهدای شاخص دیگر فیلم گرفتم.


در زیر، عكس دست جمعى رزمندگان بعد از پيروزى رزمندگان درعمليات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر است كه بهترين عكس سال انتخاب شد و در هفته دفاع مقدس سال ٩٢ دربيلبوردهای شهری سراسر ايران نصب شد.


شکارچی لحظه های ایثار،  مقاومت و پیروزی در قاب تصویر و تعبیر


*در مورد این مکانی که درست کردید؛ بفرمایید به چه منظور احداث شده و چه کاربردی می تواند، داشته باشد?


من چند سال پیش که آمدم اینجا را بعنوان زندگی انتخاب کردم، سعی کردم زمینی را انتخاب کنم که نزدیک به زمین کشاورزی نباشد و این زمینها قبل از انقلاب تفکیک شده بودند. وقتی کار را شروع کردم توی این کوچه هیچکس نبود، اولین کسی بودم که کار را در اینجا شروع کردم. درختها رو خودم کاشتم و طراحی و فضا سازی را خودم انجام دادم و سعی کردم نما و فضا از چوب باشد فضایی 2500 متری است که یک بخشش بنا هست و یک حالت روستایی و سنتی داشته باشد و از چوبهای پرت و چوبهایی که برای سوزاندن بود در اینجا استفاده کردم.
در ابتدای امر اینجا را به عنوان محیط زندگی انتخاب کردم و از آنجایی که به عکاسی علاقه داشتم، یک گالری برای خودم درست کردم که فقط کارهای خودم را بذارم و شروع کردم یک گالری به مساحت پنجاه شصت متر درست کردم بعد یک آتلیه هم ساختم و کم کم همینطور وسعت یافت. تصمیم گرفتم، یک جوری اینجا را فضاسازی بکنم تا بتوانند دانشجوهای هنری و نقاشی بعنوان لوکیشن استفاده کنند و در کنار این کار آموزشی داشته باشیم و همچنین تورهای عکاسی داشته باشیم. فضا سازی و آتلیه هست و باغ هست. قرار بود، بهار امسال افتتاح کنیم، شرایط فراهم نشد. ان شالله عید فطر افتتاح می کنیم.




گفتگو از نجمه اباذری
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده