خاطرات سردار حسنی سعدی از عملیات بیت المقدس؛
شهید ابراهیم نجفی وقتی فشنگ هایش تمام شد، تسلیم نشد و با پرتاب متوالی کلوخ به عراقی ها حمله می کرد، عراقی ها نیز وی را به رگبار بستند و به شهادت رسید، وقتی بدن مبارکش جلوی من روی زمین افتاد دیدم پشت پیراهنش نوشته؛ مسافر کربلا!!
نوید شاهد کرمان، به مناسبت سالروز عملیات بیت المقدس خاطرات  سردار محمدرضا حسنی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان را مرور می کنیم:

"ساعت 12.30شب دهم اردیبهشت بود و قرار بود خرمشهر را از چنگال عراقی ها نجات دهیم، از چند روز قبل شناسایی ها انجام شده بود و جلسات توجیهی را گذرانده بودیم و آماده بودیم تا در عملیات شرکت کنیم.  نماز مغرب و عشا که به امامت آیت الله حقیقی برگزار شد ،  به سمت خط دشمن حرکت کردیم.

من وشهید اصغر ایرانمنش که هر دو نفرمان جانشین گردان ادغامی  بودیم قرار گذاشته بودیم که یک گردان به خط اول عراقی ها بزند ودیگری با دو گروهان ادغامی خط دوم دشمن را بزند،شهید ایرانمنش رو بمن گفت :شما کدام را انتخاب می کنید گفتم برای من فرقی نمی کنداگر موافق باشید شیر وخط می کنیم.

بعد از اینکه قرعه انداختیم قرار شد شهید ایرانمنش به خاکریز اول بزند و من هم با بچه های گردان خاکریز دوم دشمن را هدف قراردهیم.

بعد از آنکه شهید ایرانمنش خاکریز اول را فتح کرد و پاکسازی کردند، ما رفتیم به سمت خاکریز دوم ، فاصله ما بین خاکریز اول و دوم تقریبا 4کیلومتر بودو این 4 کیلومتر را با شتاب دویدیم و خاکریز دوم را نیز فتح کردیم و 12 اسیر عراقی گرفتیم و به پشت خط فرستادیم.

جناح سمت راست ما دست تیپ نور و سمت چپ در دست تیپ بیت المقدس بود که متاسفانه موفق عمل نکرده بودند و نتوانستند ما را در خط حمله کمک کنند، ما مانده بودیم و مقاومت می کردیم تا این که صبح روز بعد پاتک عراقی ها آغاز شد.

بدلیل اینکه نیروی کمکی به ما نرسیده بود وبین خط اول و دوم هم کاملا پاکسازی نشده بودمحاصره شدیم ، من هم که از ناحیه شکم مجروح شده  به اسارت عراقی ها درآمدم.

شهیدی داشتیم به نام ابراهیم نجفی که از میناب بندرعباس آمده بود تقریبا 57تا 58 سال سن داشت، علی رغم سن بالایش قدرت وشجاعت مثال زدنی داشت، درست یادم هست جلوی ما به سمت عراقی ها تیراندازی می کرد، وقتی فشنگ هایش تمام شد عراقی ها به وی گفته بودند اسلحه ات را زمین بگذار و بیا جلو ولی وی تسلیم نشده و با پرتاب متوالی کلوخ به عراقی ها حمله می کرد، عراقی ها نیز با کمال قساوت وی را به رگبار بستند و به شهادت رسید وقتی بدن مبارکش جلوی من روی زمین افتاد دیدم پشت پیراهنش نوشته؛ مسافر کربلا!!

چند وقت قبل بعد از بیست سال به خانه اش در میناب رفتیم و برای خانواده اش ماجرا را تشریح کردیم ؛ از آنجایی که پیکر مطهر این شهید هنوز برنگشته بود کروکی محل شهادت ایشان را کشیدم و تحویل خانواده ش دادم."
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده