مادر شهید الیاس حاجیانی در بیان خاطره‌ای از فرزند رشید خود می‌گوید: روزی الیاس به من گفت؛ مادر بیا من را ببوس شاید دیگر مرا نبینی.


قبل از تولد الیاس خواب عجیبی دیدم. در خواب دیدم که؛ امیرالمومنین(ع) آمد. یکجای بلند داشتیم مثل بالاخانه نشسته بودم آنجا. دیدم که امیرالمومنین(ع) نماز می‌خواند. بعد من در را باز کردم که یک دفعه نور پراکنده شد او از طرف چپ برگشت و به من نگاه کرد.

من گریه کردم. به من نگاه کرد و گفت: چرا گریه می‌کنی؟ ولی من هیچ جوابی ندادم و گریه کردم و بعد از آن بود که الیاس را حامله شدم.

آخرین دیدار کنار در ایستاده بودم که آمد، با همه بچه‌ها خداحافظی کرد آخرین نفری که باقی ماند من بودم. گفت: مادر بیا من را ببوس شاید دیگر مرا نبینی. مرا حلال کن.

من گفتم: این چه حرفی می‌زنی؟ انشاالله به سلامتی بر می‌گردی.

او راهی جبهه شد.

الان وقتی یاد آن روز می‌افتم خودم را سرزنش می‌کنم که چرا نبوسیدمش.


منبع: کتاب درخت آلبالو(انتشارات موسسه فرهنگی دریادلان)

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده