آری باز هم سخن از شهادت است
زمانی که قرار بود علی به دنیا بیاید شبی خوابی دیدم که بعد از گفتن جریان شخصی به من گفت که فرزندت که بزرگ میشه از همه فرزندانت نیز عزیزتر خواهد شد و این باعث دلگرمی من میشد تا اینکه در تاریخ هفتم مرداد سال 1344 موقع اذان صبح دیده به جهان گشود از آن تاریخ به بعد، در طول 18 سالگی خود را برای تولدی بزرگتر از تولد اول آماده میکرد. برای هجرت از دنیا به سوی نور، برای تولدی از رحم دنیا به جهان آخرت

به نام خدا


غلامعلی صبوحی                        نام پدر: حبیب ا...

آری باز هم  سخن  از شهادت است، سخن از شهادت عاشقان  وصال معشوق، سخن از سوختن پروانه‌وار  سخن از شهادت انصار روح ا... و چه زیبا شهادتی که فلیس فرقه بر، که بالاترین نیکوئی‌هاست، آری هنوز سیمای علی جلوی چشمان مبهوت دوستدارانش مجسم است گویی هنوز کسی باور ندارد که علی از این قفس پرواز کرده است آنها هنوز باور ندارند  که علی آزاد شده است و آخر علی در همه جا حضور داشت و دارد، علی هنوز در صف جماعت،  در یادهاست، زمانی که خود را معطر میکرد و در صف پرصلابت  نماز جای میگرفت، هنوز  نوای صلواتهای علی در  خاطرهاست،  کوچه و خیابان  و هر گوشه‌ای از محله یادی از علی دارد،  هنوز آوای زمزمه علی در گوشهاست که الهی لاتکلنی الی نفسی طرفه عین ابداً  که خدایا در دنیا و آخرت حتی مرا یک لحظه به خودم وامگذار.

و حال مادر علی از زندگی فرزندش سخن میگوید:

زمانی که قرار بود علی به دنیا بیاید شبی خوابی دیدم که بعد از گفتن جریان شخصی به من گفت که فرزندت که بزرگ میشه از همه فرزندانت نیز عزیزتر خواهد شد و این باعث دلگرمی من میشد تا اینکه در تاریخ هفتم مرداد سال 1344 موقع  اذان صبح دیده به جهان گشود از آن تاریخ به بعد، در طول 18 سالگی خود را برای تولدی بزرگتر از تولد اول آماده میکرد. برای هجرت از دنیا به سوی نور، برای تولدی از رحم دنیا به جهان آخرت.

علی کم کم بزرگ میشد و هر روز مهر و محبتش بیشتر در دل ما جای میگرفت او از کودکی علاقه زیادی به نماز و روزه داشت و این اعمال عبادی را در زمان کودکی به خوبی فراگرفته و انجام میداد و او تحصیلات ابتدایی را در دبستان علوی‌نیا گذراند  و بعد از آن برای تحصیلات دوره راهنمایی وارد مدرسه شهید  سعید مدبر شد، او از آنجا که قرار بود رسالت  سنگینی را بر دوش بکشد، از طرف  خداوند آزمایشهای سختی برای او تقدیر شده همچون آزمایشهایی که پیامبر اسلام را نیز  مثل کوه استوار کرده بود علی در سن 11 سالگی برادر 24 ساله خود را از دست داد، هنوز غم  این داغ فروکش نکرده بود که در سن  13 سالگی پدر او فوت کرد و به دنبال آن دوسال بعد خواهرزاده او که علی علاقه شدیدی  به او داشت به رحمت ایزدی پیوست ولی  این سختیها و غمها علی را میساخت. تحمل این مشقتها کار ساده ای نبود ولی بر خدا توکل داشت.

تحصیلات دوره راهنمایی  او مصادف شد با انقلاب شکوهمند امت مسلمان به این وسیله او امام خمینی را شناخت و از همان اوائل انقلاب وارد مبارزات شد حدود سالهای 1357 فعالیتهای مذهبی خود را در مسجد بیشتر کرد و به خودسازی و تقویت مذهبی خود پرداخت.  علی دیگر آرامش نداشت و دوستان خود را تشویق به شرکت در تظاهرات و راهپیماییها  و گفتن ا... اکبرها و شعار مرگ بر شاه میکرد گرچه علی هنوز سن زیادی نداشت ولی من دیگر نمیتوانستم  سدی برای او باشم حتی به یاد دارم اگر میخواستم مانع شرکت او در تظاهرات شوم از دیوار فرار میکرد و خود را به تظاهرات میرساند. و...

انقلاب شکوهمند اسلامی ایران در 22 بهمن 1357  با تقدیم 70 هزار شهید و بالغ بر 100 هزار نفر معلول به پیروزی رسید علی اکنون یکی  از عاشقان امام امت  بود. تمام فکر و ذکرش امام بود،  حتی از شرکت در میهمانی‌هائی که احتمالاً مخالفین انقلاب در آنجا حضور داشتند خودداری میکرد و رفت و آمد و معاشرت خود را با آنان قطع مینمود.

علی به لباس و غذا اهمیت زیادی میداد و خیلی کم اتفاق میافتاد که چند دست لباس داشته باشد او در این ایام علاقه شدیدی به بهشت زهرا پیدا کرده بود و زیادی بر سر مزار  شهدا آماده میشد و به نماز جمعه و دعای کمیل علاقه فراونی داشت و خلاصه علی در حال خودسازی بود که جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران سرگرفت. به دنبال جنگ و با شروع شدن فعالیتهای بسیج مستضعفین  عضو بسیج مسجد سپهسالار حسین(ع)  شد و ورودش به بسیج تحولات عظیمی در او بوجود آورد. دیگر علی را شبها در منزل نمیدیدیم  او مشتاقانه شبها به پاسداری از شهر میپرداخت و خط جدیدی در این ایام در او دیده میشد  و آن عشق به شهادت  بود و من میدانم که این خوبیها و تحولات او به خاطر دوستان خوبی بود که در بسیج با آنان  آشنا شده بود.

به خاطر خوفی که از خدا داشت  آرزو داشت به جبهه‌ها اعزام شود و   خود را به میدان نبرد حق علیه باطل برساند، راجع به شهادت همیشه میگفت من لیاقت شهادت را ندارم بارها شب علی را میدیدم که به اطاق جلوئی منزل میآمد و پرده‌ها را میکشید  و خیلی آرام  و باوقار مشغول نماز میشد گاهی اوقات روی سجاده اشک میریخت و زاری میکرد و به خدا التماس میکرد  گاهی دست به سوی آسمان بلند میکرد  نمیدانم که چه میخواست نمیدانم چه میگفت انسان در دل شب از خدا چه میخواهد وقتی دوستانش شهید میشدند میگفت  من از خودم شرمگین هستم گاهی اوقات نیز به من میگفت مادرم دوست دارم راه کربلا باز شود و خودم تو را به کربلا ببرم بارها این کلام  را تکرار میکرد  و خیلی اوقات  با  چشمان پر از اشک این حرف را میزد علی کم‌کم  خود را برای رفتن به جبهه‌ها  مهیا میکرد و در تاریخ 15/12/61 جهت آموزش  به پادگان امام حسین(ع)  اعزام شد و  این آموزش نقطه عطفی  در زندگی او شد.

 به گفته یکی از دوستانش  از زمانی که قرار شد به پادگان برود در پوستش نمیگنجید  و بارها میگفت یعنی ما هم قرار است در صف رزمندگان اسلام قرار بگیریم و خلاصه اخلاق و رفتار برادران سپاهی تأثیرات عمیقی در او گذاشته بود و یک روز که به منزل آمد یک کله ا... و دو عکس امام و یک عکس بیت المقدس را به طرز زیبایی روی دیوار منزل نصب کرد و خلاصه بعد از اتمام دوره  آماده اعزام به جبهه شد در آن روزها به خاطر مشکلاتی مربوط به خانواده  من راضی به رفتن او نبودم ولی علی با من صحبت کرد و با صحبتهای الهی و منطقی چنان تأثیری  در من گذاشت که خودم با شوق و اشتیاقی زیاد او را بوسیدم و از زیر قرآن رد کردم و او را  راهی جبهه کرده و به خدای بزرگ سپردم او به سوی دیار عاشقان روانه شد از طرز رفتار  و صحبتهایش به من الهام شده بود او میگفت  این دنیا زود گذر است البته من که لیاقت شهادت  و این همه افتخار را ندارم میگفت مادرم  اگر حتی 50 سال دیگر هم عمر کنم و تازه بعد از آن  اگر شهید هم بشوم آن مقام والا را نخواهم داشت  زیرا در دنیا در آن مدت گناه بیشتری نیز مرتکب شده‌ام و خلاصه علی از همه دوستان و آشنایان  حلالیت طلبید و عازم جبهه شد.

و اما آنچه که در جبهه از او میگویند او در جبهه مشتاقانه  کار میکرد و توأم با کار مشغول خودسازی بود تا اینکه شب 15/2/62 خواب میبیند که به یکی  از دوستانش میگوید بیا  جبهه و بعد از کمی  صحبت به دوستش میگوید من در حال رفتن هستم هرچه زودتر  تو به اینجا بیا و صبح که  از خواب بیدار میشود  با گشاده‌روئی  و خوشحالی این موضوع را با دوستانش در میان میگذارد و صبح همان روز  با یک گروه جهت بررسی مسائل تبلیغاتی به شهر  گیلانغرب و سپس به خطوط مقدم میرود روز 16/2/62  را به جبهه‌های  تنکاب میروند و بعد از ظهر همانروز  با چند نفر از برادران مستقر در تپه امام صادق(ع)  به سنگر تفنگ 57 میلیمتری میروند و از آنجا به درگیری با بعثیان کافر مشغول میشوند بعد  از شلیک چند گلوله از طرف دیده‌بان  مورد تشویق قرار میگیرند و به گفته دیده‌بان  گلوله‌ها خیلی خوب به مواضع صدامیان کافر  اصابت میکند و بعد از آن عراقی‌ها  حدود 5/1 ساعت به طور  متناوب موضع آنها را زیر آتش میگیرند که به لطف پروردگار کسی آسیب نمیبیند  و فردای آن روز....    در تاریخ  17/2/62  در ساعت  9 صبح انفجار  یک خمپراه موجب تولدی برای او شده و اینبار تولدی دیگر  تولدی به سوی نور خیلی آرام  و مطمئن با لبان خندان که لبهای خندانش مصداق آیه  راضه مرضیه شده و علی در خون غرق شده و خونش حیات جاوید او را تضمین کرد و امروز علی شاهد است،  علی ناظر است،  شاهد و ناظر اعمال ما و.....

علی در جریان زلال کربلا جاری شد و این جریان  تا قیام حضرت مهدی (عج)  ادامه دارد تا ان الارض یرثها عباد الصالحین.

به امید زیارت کربلای حسینی در کنار رهبر عزیز امام خمینی.  السلام علیکم و رحمت ا... و برکاته. 19/3/62

منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده