خاطره از شهید مسعود ساوئی
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۳۶
ما فکر می کردیم راهیان کربلا در حال هجوم قهرمانانه ای می باشند. صبح شد و هوا روشن شد و پرده از همه ابهامات برداشته شد و تعدادی از برادران گردان به درجه رفیع شهادت رسیده بودند و تعدادی هم از دشمن به هلاکت رسیده بودند. دو نفر از برادران که همراه...

نوید شاهد البرز: به نام خداوند تبارك و با درود و سلام به پيشگاه مقدس حضرت صاحب (عج) و نايب برحقش امام خميني و به تمامي شهداي اسلام و خدمت گذاران به اسلام چند جمله‌اي در وصف ماجراي يكي دو روز گذشته براي شما مي‌نويسم.


حمله قهرمانانه راهیان از غرب اروند بر دشمن / خاطره ای با قلم شهید + دستنوشته

روز قبل يعني بیستم بهمن ماه 1362 بعد از ظهر بود به ما اطلاع دادند که باید به ماموریتی برویم که از قبل در جریان آن بودیم، برویم. از همان ساعت اول، هواي ابري و بادهاي كند و باران كم ،خيلي پيام‌ها با خود به همراه داشت. خلاصه خود را جهت انجام فريضه، تجهيز کردیم و با اشتياق اينكه خلاصه خداوند فرصتي داده كه اگر لايق باشيم، در راه صراط مستقيم قدم برداريم و اگر شايسته باشیم، ما را بپذيرد.

نوازش باد و باران نم نم كه مي‌باريد مثل اينكه چيزي براي گفتن داشت يا اينكه رهروان حق را با زبان بي‌زباني نوازش و تشويق به لقاء خود مي‌نمودند. خلاصه هواي آن روز با روزهاي ديگر خيلي فرق داشت، زيرا تعدادي از برادران برادراني را كه جهت انجام ماموريت مي‌رفتند بدرقه مي‌نمودند. ماشين حركت كرد و هر چند نفر را جهت انجام وظيفه در موقع مقرر به سوي منطقه رسانيد كه ما نيز با تعدادي از برادران كه تعدادمان هشت نفر می شد، با ماشین چهار نفر چهار نفر به مقصد مورد نظر رسانید، من در گروه چهار نفر اول بودم و ما به یک سنگر رفتیم و در حال استراحت بودیم تا اینکه موقع عملیات فرا برسد. گروه دوم آمدند اما سه نفر بودند و یک نفر آنها موقع پیاده شدن از ماشین مورد اصابت ترکش قرار گرفته است و به درمانگاه منتقل شده بود.

خلاصه کارهای محوله را انجام دادیم وبعد به کمک بچه هایی که مجروح شده بودند ، رفتیم،البته حمل آنها بسیار مشکل بودچون از مسیری باید می رفتیم که خودرو نمی توانست عبور کند و عبور از آن منطقه بسیار سخت بود. از اکیپ خودمان دوتا از برادران را دیدم که یک نفر انها را موج گرفته بود و دیگری مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود. به یکی از سنگرها رفتیم ، آتش دشمن به اندازه ای سنگین بودکه ما فکر می کردیم راهیان کربلا در حال هجوم قهرمانانه ای می باشند. صبح شد و هوا روشن شد و پرده از همه ابهامات برداشته شد و تعدادی از برادران گردان به درجه رفیع شهادت رسیده بودند و تعدادی هم از دشمن به هلاکت رسیده بودند. دو نفر از برادران که همراه ما بودند را ما قبل از اتمام عملیات به پشت فرستاده بودیم و منتظر بودیم، ماشین بیاورند که دیدیم برادران راهیان از غرب اروند به قلب دشمن یورش بردند.

آتش دشمن به اندازه‌اي سنگين بود كه اگر ما فكر مي‌كرد كه راهيان كربلا در حال هجوم قهرمانانه اي مي‌باشد كه خلاصه اينكه صبح شد كه تعدادي از برادران گردان به شهادت رسيده و مجروح و تعدادي از دشمن به هلاكت رسيده بودند كه هوا كاملاً روشن بود ما كه دو نفر از برداران همراه را قبل از پايان كار به پشت فرستاده بوديم و نيز به پشت خط آمده بوديم كه منتظر بوديم ماشين بيايد كه هوا روشن شد، ديدم كه برادران راهيان كربلا از سمت غرب اروند به قلب دشمن يورش برده بودند.

 

خاطره ای دیگر با قلم شهید:

بسم الله الرحمن الرحيم

اكنون ساعت حدود 10 شب است و بنده نماز را خوانده و شام را خورده‌ام و سر بند بودم که تصمیم گرفتم، نامه ای نوشته ومژده ترک سیگار سه روزه خودم را به شما بدهم و اینکه ورزش نيز مي‌كنم و در حال سنگرسازی نيز هستيم و يك نامه هم كه نوشته‌ام، هنوز پست نكرده‌ام و اين را بگويم كه درست 3 روز و 3 شب است كه سيگار را ترك كرده به ورزش مي‌پردازم. تاريخ ترك سيگار بیست و چهار مهرمهر 1365 است يعني از شب 23بیست وسه مهر 1365 ديگر سيگار را ترك كرده و تصميم قطعي دارم كه ديگر سيگار نكشم و حدود 10 روز است كه از مرخصي آمده‌ام ولي هنوز نامه را پست نكردم و به شهر نرفته‌ام تصميم دارم كه سنگر را تمام كنيم و بعد به شهر برويم. والسلام.

شب بیست وهشت مهر 1365 ساعت 10شب است؛ حدود ساعت 9 شب بود كه ديدم برادران احساني احمد و حاجي بخشي و برادران ديگر از مسافرت آمدند و به ستاد گفتند كه تعدادي از برادران به سمت فاو عزيمت كردند تا هدايا را به برادران رزمنده برسانند كه از جمله پدربزرگوارم و دائي حسين از جمع ايشان بودند كه ما آنشب را مانديم و فرداي آن روز بعد از نماز و صرف صبحانه دوستان به بيرون از ستاد يعني جلوي ستاد (پاركينگ ستاد) چند ساعتي ایستادیم كه با دائي احمد و حاج عباس و برادر غلامي و دائي عرب كوشكي و نيز حاج آقاي ديگر كه اسمش يادم نيست ، چند عكسي به يادگار گرفتيم و بعد از آن چاي خورديم و بعد از چند لحظه دائي احمد استخاره‌اي كرد و بعد با ما خداحافظي كرد و به دوكوهه رفتند و بعد ما نيز آن روز را نيز با برادران حاج آقا يداله آسارائي و حسين آقا پسر ايشان و عيسي غلامي تا ساعت 4 گذرانديم كه مشهدي اسماعيل نيز آمده بود.

مشغول پنچرگيري ماشين ايشان شديم كه در همان گيردار بوديم كه پدربزرگوارم با دائي حسين و ديگر دوستان و برادران آمدندكه خيلي خوشحال شدم و بعد از احوال پرسي گرم تصميم گرفتيم كه شبي برادران و دائي علي و دائي رحمت و عموحيدر و آقاسيد تراب و مشهدي عليجان و يوسف و لايترودي و آقا مصطفي و قربان ساوه‌اي برويم و رفتيم و ايشان را ديدم و خيلي خوشحال شديم و بعد به ستاد آمديم و به نماز ايستاديم و بعد شام صرف شد و مقداري صحبت كرديم و بعد خوابيديم.

صبح بعد از اقامه نماز صبحانه صرف شده و برادران استاد محمد حسيني و چندتاي ديگر از برادران رفتند و ما نيز يك ظرف ماست و يك كارتن نان كه پدر عزيزمان آورده بود و يك جعبه نوشابه كه داشتم، پشت ماشين گذاشتم و به پادگان بردم و دوباره آمديم به ستاد تا اينكه برادران كه بار خود را خالي نكرده بودند، خالي كنند و برويم به دوكوهه از آن فرصت استفاده كرده و روغن ماشين و كاپوت ماشين را درست كرديم و بعد به سوي دوكوهه رفتيم، در بين راه يك بار چاي درست كرديم و خورديم و بعد مجدداً به چهار راه شوش و دزفول رسيديم و در آنجا نهار صرف شد و بعد رفتيم و تمام برادران را ديديم و بعد از صرف چاي عده‌اي از برادران براي سواركردن قايق به كاميون و آوردن تعدادي ترازو به دوكوهه رفتند و ما بسوي زيارتگاه سبزه قبا رفتيم و يك فاتحه‌اي هم براي كل شهداي دزفول خوانديم و بعد به زيارت سبز قبا رفتيم و زيارت كرديم و ديداري هم با برادر سيد جواد رئيسي تازه كرديم و بعد از صرف يك عدد پرتقال خداحافظي كرديم و به سوي اهواز روانه گشتيم و به منطقه آمديم و اكنون در سنگرهستم در كنار برادران حياتلو و سرگروهبان پيرائي هستم كه ايشان خواب هستند و اكنون يك خبري هم رسيده است كه يكي از برادران را مار نیش زده است و تعدادي از برادران براي ديدن مار به بهداري رفته اند و ساعت 5:5 بعد از ظهر مي‌باشد.

خدايار و نگهدار همه رزمندگان اسلام التماس دعا . خداحافظ  

64/1/27


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده