شهید اردیبهشت
يکشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۵۴
شهید محمد پورمحمدی ماهونکی فرزند حبیب در سال 1343 در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. او در تاریخ 10/2/61 در جبهه طراح در عملیات بیت المقدس ندای حق را لبیک گفته و به وصال حق شتافت.

شهادت محمد دقیقا شب چهلم علیرضا بود یعنی اولین شب عملیات بیت المقدس. محمد در عملیات فتح المبین مجروح شده بود. تیر به پایش و همینطور نزدیک نخاعش خورده بود و خیلی اذیتش می­کرد. زمانی که می­فهمد عملیات بیت المقدس است، به سپاه می­رود که به منطقه اعزام شود. به او می­گویند تو با این وضع که نمی­توانی بجنگی. محمد عصایش را پرت می­کند و می­دود و می­گوید ببینید من می­دوم. اما به او اجازه نمی­دهند و می­گویند هنوز چهلم برادرت نشده، ان شاءالله بعد از چهلم ایشان. خانه که آمد خیلی ناراحت بود که نتوانسته برود جبهه، تا اینکه آقای حاج قاسم سلیمانی که آن موقع فرمانده تیپ بود و الان یکی از فرماندهان سپاه است، می­خواستند بروند منطقه و چون با پدرم رفیق بودند برای خداحافظی پیش پدرم آمدند که پدرم او را برای نماز به خانه آورد. محمد هم از خدا خواسته گفت من هم با شما می­آیم منطقه. ایشان هم قبول کردند. یکی از همرزمانش تعریف می­کرد که شب عملیات از رود کرخه عبور کند و به آن طرف کرخه بروند و بدون سر و صدا و به طور نفوذی پشت خاکریز دوم دشمن برسند و تیر بارچی­های دشمن را که روی کرخه می­زدند، بدون سر و صدا بکشند که نتوانند روی کرخه را تیر باران کنند. و بچه­ها زمان آغاز عملیات بتوانند از کرخه عبور کنند.

عملیات بسیار سختی بود. متأسفانه در اثر یک اشتباهی که گروه کرد و یکی از شیارها را با خاکریز اشتباه گرفت، به جای اینکه گروه از پشت شیار بیاید از جلوی شیار درمی­آید، یعنی دقیقا به جای اینکه در پشت تیر بارچی­های دشمن قرار بگیرند در جلوی آنها قرار می­گیرند. یکدفعه دشمن بالای سرشان نورافکن روشن می­کند. چند نفر همان لحظه شهید می­شوند. محمد به بچه­ها می­گوید هر کس می­تواند از این شیار فرار کند، یک عده زخمی می­شوند و یک عده هم اسیر می­شوند و یک سری هم به عقب برمی­گردند. اما مشخص نمی­شود که چه بلایی سر محمد می­آید. نه جزء اسرا بود، نه جزء زخمی­ها و نه جزء شهدا. پس از 6 روز آمدند قم و گفتند هیچ اثری از محمد نیست. برادر کوچکم حسن به همراه پدرم و پسر عمویم به منطقه رفتند تا خبری از محمد بگیرند. یک هفته رفتند همۀ مناطق و سردخانه­ها را گشتند ولی اثری از او پیدا نکردند، تا اینکه تقریبا بعد از دو هفته یعنی زمانی که پادگان حمید به تصرف ایران درآمده بود، نزدیک پادگان حمید جنازۀ محمد را پیدا کرده بودند.

وقتی که جنازه­اش را آوردند فک محمد خرد شده بود و از هم باز شده بود. و چون دو هفته جنازه­اش در زیر آفتاب مانده بود، سوخته شده بود. محمد صورت بسیار زیبایی داشت و قرآن را بسیار زیبا تلاوت می­کرد. زمانی که زخمی می­شود به بیمارستان اراک منتقل می­شود. وقتی که بی­هوشش می­کنند تا تیر را از پایش خارج کنند، با یک لحن بسیار زیبایی شروع می­کند به قرآن خواندن در آن لحظه همۀ دکترها و پرستارها شگفت­ زده می­شوند. «روحش شاد و یادش گرامی باد»

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده