بمناسبت هفته معلم:
شهيد علي‌ اصفهاني‌نژاد فومني‌ فرزند احمد به‌ سال‌ 1339 در شهر شهيد پرور فومن‌، چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. و سرانجام مدتي‌ از حضور سبز او در ميادين‌ نبرد نگذشته‌ بود كه‌ اين‌ رزمنده‌ جان‌ بركف،‌ در سي‌ و يكم‌ تير 1361 در عمليات‌ رمضان‌ براثر اصابت‌ تير در جبهه‌ي‌ شط‌‌العرب‌ به‌ درجه‌ رفيع ‌شهادت‌ نايل‌ گرديد و آسماني‌ شد. ستاد معراج‌ الشهداي اهواز، پيكر پاكش‌ را تحويل‌ بنياد شهيد شهرستان‌ فومن‌ داد و در نهايت‌، بعد از مراسم‌ تشييع‌ توسط‌ اهالي‌ فومن‌، در زادگاهش‌ به‌ خاك‌ سپرده‌شد
با نام خداي شهيدان و خدايي خوب و مهربان که شهداي ما را به ميهماني انبياء و اولياء صالحان در راهش دعوت نمود و صداي يا رب يا رب آنان را در تاريكي سنگرها و شبهاي عمليات پذيرا شد. اينجانب حسن اصفهاني نژاد خاطره اي از بسيجي و معلم شهيد مان علي اصفهاني نژاد را در آخرين وداع با مادر و خانواده اش بازگو مي كنم.
آخرين وداع با مادر و خانواده/ خاطراتی از معلم شهيد علي‌ اصفهاني‌نژاد
ماه رمضان سال 61 براي آخرين بار بعد از مرخصي گرفتن از آموزش و پرورش كه با مخالفت آنان روبرو مي شود با گروهي از برادران بسيجي شهرستان فومن عازم مي شود قبل از اعزام براي خداحافظي نزد مادر مي آيد و مادر كه برايش از جايي خواستگاري كرده بود از او خواهش مي كند كه از رفتن صرف نظرکند و او با بوسه زدن بر صورت مادر او را راضي مي كند و به مادر مي گويد مادرجان امروز روز يكشنبه است انشاءالله يكشنبه هفته ديگر بر مي گردم و هر امري داريد حاضرم برايتان انجام دهم و مادر با اين حرف برادر شهيدم علي راضي مي شود كه ايشان بروند و طبق قولي كه داده اند يكشنبه هفته ديگر برگردند و بعد از روبوسي با مادر و پدر و برادران و خواهران از آنان حلاليت مي طلبد و برادران را سفارش به نماز و خواهران را سفارش به حجاب و ادامه دهنده راه زينب سلام الله عليه و همچنين مواظب مادر و پدر باشند مادر او را از زير قرآن رد مي كند و پشت سرش آبي مي ريزد.
در موقع رفتن حالت عجيبي داشت انگار حال برگشتني دوباره به خانه را نداشت. ساعت همچنان سپري مي شد او در تب و تاب رفتن در موقع سوار شدن ماشين به برادران بسيج توصيه مي كند كه در انجام كارهاي بسيج كوتاهي نكنند تا دشمنان از اخلاق و رفتارشان سوء استفاده كند.
بعد از رفتن به جبهه جنوب اعزام مي شوند و در لشكر علي ابن ابيطالب تيپ 25 كربلا آنان را تقسيم مي كنند. بعد از دوسه روز از رفتن او به جبهه نامه اي از او بدستمان مي رسد كه در اين نامه به مادر مي نويسد كه مادر اينجا زمزمه هاي فتح بصره نزد رزمندگان است و ما در اينجا با امام زمان و خميني پيمان بسته ايم كه كربلا بپا كنيم و هميشه عاشورا داشته باشيم و ما با ديدن اين نامه اشك از چشمانمان جاري شد كه علي ما ديگر زنده به خانه باز نمي گردد و بعد از چند روز از آمدن نامه عمليات رمضان در ماه رمضان شروع مي شود و او شب قبل از عمليات به حمام مي رود غسل شهادت مي كند و لباس تازه كه مادر برايش خريده بود تنش مي كند (اين روايت از طرف يكي از دوستان او بعد از شهادتش براي خانواده بازگو شد) و به دوستان و همسنگرانش مي گويد امشب شب دامادي من است پس فردا هم يكشنبه است و قرار است بعد از عمليات به خانه برگردم و شب عمليات مصادف بود با شب عيد سعيد فطر و به همسنگرانش مي گويد امشب اگر ما شهيد شديم مهمان شهيد بهشتي خواهيم بود و فطريه ما را شهيد بهشتي خواهد داد و بعد از رفتن به ميدان جنگ و شركت در عمليات رمضان در شب عيد فطر با خوردن تركش خمپاره به سرش بديدار مولايش ابا عبدالله الحسين مي رود و طبق قولي كه به مادر و خانواده اش داده بود روز يكشنبه با تن خونين در ميان دستان بسيجيان و مردم شهر تشيع مي شود.
روحش شاد و راهش مستدام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده