خاطرات و نامه ها
دوشنبه, ۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۰۰
می دانی انصارحسین و اصحاب حسین چه کسانی هستند؟ وخودش در جواب گفت: شهید تو و تمامی دیگرشهدا هستند ؛بعدازدیدن این خواب به این باور رسیدم که فرزندم به شهادت رسیده وان شااله همانطورکه در خواب دیدم، او نیز جز یاران و انصار امام حسین (ع) ...

نوید شاهد البرز: خاطره فرزند شهید برای مادر، تنها یک خاطره از سالهای دور نیست بلکه رویایی شیرین و شاید باید گفت: خود زندگیست، گویی مادر در رویای روزهای رفته و گذشته که فرزندش در آن حضور داشته زندگی می کند.

نامه و خاطرات شهید علیرضا ناصرترابی به روایت از مادر

شهید "علیرضا ناصرترابی" در سال 1343 درکرج درخانواده ای متوسط دیده به جهان گشود و در زمان اوج گیری انقلاب او نیز همانند دیگرجوانان غیوراین مرزو بوم در راهپیمائیها و تظاهرات شرکت فعال داشت.

او پس از پیروزی انقلاب بطور رسمی به خدمت بسیج در آمد و در این دوره خدمات شایسته ای داشت، ازجمله دستگیری منافقین کوردلی که باعث شهادت برادرشهید احمد فروغی گشتند و درگیری که مجاهدین خلق درحصار کرج یا برادران حزب الله داشتند، حضورداشت.

با شروع جنگ تحمیلی اونیز همانند دیگرجوانان غیورو شیردلان این مرز و بوم با دیدن آموزشهای لازم عازم جبهه های نورعلیه ظلمت گردید و به رزم با دشمنان خدا پرداخت و سرانجام در تاریخ هفتم مرداد 1361 در عملیات رمضان در کوشک به درجه رفیع شهادت نائل گردید.



مادر شهید از خاطرات شهید در زمان خدمت در بسیج چنین بیان می کند:

زمانی که شهید در بسیج خدمت می کرد به دلیل مظنون شدن به یک کامیون مرغ کامیون را متوقف می کند و بعد از رفع اتهام ازراننده کامیون هنگام عبور از عرض خیابان با خودرویی تصادف می کند. پس از بستری شدن دربیمارستان کسری کرج به دلیل بد حجابی پرستاران بیمارستان افتخار پرستاری ازخود را نصیب مادرش نمود.

قبل از آنهم با اطلاع یافتن ازوجود فساد و فحشا د رمنزلی به اتفاق بسیج رفع فساد می نمود و در عین حال مراقب بود تا آبروی شخصی در این بین صدمه نبیند.

در سال 61 در حالی که 18 سال بیشتر نداشت، بامیل و اشتیاق قدم درراه جبهه حق علیه باطل نهاد. دو ماه قبل از اعزام به جبهه وقتی برمزارمادر مرحوم خودرفته بودم، برتربت مادرم قسم خوردم که پسرم را راهی جبهه های نبرد نمایم. در همان لحظه احساس نمودم، کسی به من می گوید؛ مگرغیر ازآن است که فرزندت به شهادت می رسد.درهمان لحظه نگاهم متوجه پرچم مزارشهیدان شد و با خود فکرکردم مگراین شهیدان کمترازفرزند من بودند.

یک ماه بعداز رفتن علیرضا به جبهه های نبرد در حالیکه شهادت فرزندم به من الهام شده بود، روز دهم خرداد سال 61 هنگام غروب آفتاب دو نفرازبرادران بسیج شهید فروغی به منزل مراجعه نموده و بعد ازتلاوت آیه انا لله و انا الیه راجعون خبر شهادت فرزندم را به من اعلام نمود. درهمان لحظه یاد قسمی که برتربت مرحوم خوردم، افتادم و در حالیکه ظاهر آرامی داشتم طوفانی دروجودم برپا شد.

فردای خبر شهادت فرزندم، من و مرحوم پدرش را برای تحویل پیکر مطهردر ماشینی سوارنموده، که رانندگی آن راخانمی ازهمکاران دخترم برعهده داشت،به سردخانه بردن د رحالیکه به سردخانه بیلقان درکرج نزدیک می شدیم؛ خانم راننده خطاب به من گفت؛ ای کاش قبلا آمادگی تحویل پیکر را در شما بوجود می آورند. شاید پیکرشهید دست یا سر نداشته باشد.

که همان لحظه این جملات برزبانم جاری شد، که خدا را شکر که پسرم با نداشتن سربا امام حسین(ع) ودست با ابوالفضل(ع) محشورمی شود.

وقتی به سردخانه بیلقان کرج رسیدیم؛ من و پدرش تقاضای دیدن پیکرفرزندم رانمودیم. ولی مسئولین درجواب ما گفتند: پیکر شهید دیدنی نمی باشد و نمی توانید ازاو عکس بگیرید، که متوجه شدم، سخنان خانم راننده واقعیت داشته و فرزندم سر و دست ندارد و در آن شرایط فقط سعادت داشتم پاهای خونین فرزندم را زیارت کنم.

دوروز بعد از برگزاری مراسم خاکسپاری دونفربه منزل ما آمدند و اعلام نمودند که علیرضا شهید نشده است. همه دوستان علیرضا با روشن نمودن چراغهای اتومبیل و بوق زدن شادی و سرور نمودند. ولی لحظاتی بعددوباره اعلام نمودند که شهید خود علیرضا ناصرترابی می باشد.

در این حال دوباره لباسهای مشکی برتن کردیم و من در حالت بیهوشی قرارگرفته و دیگرچیزی نفهمیدم.

وقتی ازطرف بنیاد شهید مبلغی پول نقد به پدرشهید پیشنهاد شد پدرش در جواب آنان گفت اگر فرزندم را کشتند برابروزنش ازشما پول میگیرم ولی اگردرراه قرآن و اسلام فرزندم را ازدست داده ام، وظیفه ام را انجام داده ام .اگرفرزند من و امثال فرزند من به جبهه نروند؛ چه کسی اسلام را زنده نگه می دارد .

اززمانی که به من گفته شد؛ فرزندت شهید نشده همیشه چشم انتظارآمدن فرزندم بودم و به یاد مادران اسرا و مفقودین بودم که چه لحظاتی برآنها می گذرد. تا اینکه یک سال بعد پدرشهید دکتر "توزنده جانی" به من گفت: صدای فرزندت را ازرادیو عراق شنیده ایم. برایم حتمی شد، فرزندم زنده است وامید داشتم که روزی چهره فرزندم را ببینم.

دوسال بعد از شهادت فرزندم شبی صحنه کربلا را در خواب دیدم که اسب سواران نیزه بدست و با سرعت ازمقابل من می گذشتند .

ناگهان نوری ازسمتی توجه مرا جلب کرد وقتی به نورنگاه کردم چهره حضرت سید الشهدا (ع) را در نور دیدم .

سه بارجمله السلام علیک یا اباعبدالله را گفتم؛ ولی کسی جوابم رانمی داد تا اینکه درخواب پاسداری ازپشت سر به من گفت: می دانی انصارحسین و اصحاب حسین چه کسانی هستند؟ وخودش درجواب گفت:

شهید توو تمامی دیگرشهدا هستند ؛بعدازدیدن این خواب به این باور رسیدم که فرزندم به شهادت رسیده وان شااله همانطورکه در خواب دیدم، او نیز جز یاران و انصارامام حسین (ع) باشد.

مراسم تشیع خاکسپاری و ختم شهید علیرضا ناصرترابی با شکوه برگزارگردید و عده بسیاری ازاقوام همسایگان وبستگان درمراسم شرکت نمودند؛ چهل روز بعد ازخاکسپاری فرزندم همسرم نیز دارفانی را وداع گفت: ومرابا 8 فرزند تنها گذاشت درمدت این 19 سال تنها با یاد همسر و فرزندم زندگی نموده ام .

با درود فراوان به رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران خميني بت‌شكن.


شهید علی رضا ناصر ترابی در نامه ای به برادرش می نویسد:

با عرض سلام به برادران عزيزم بهرام و ارسلان و احمد شعباني اميدوارم كه حالتان خوب باشد. اگر از حال اينجانب خواسته باشيد بحمدالله تا تاريخ پنجم مرداد 1361 خوب هستم.

بهرام جان شب عيد فطر تاريخ سی یکم تیر 1361 يك حمله به خاك عراق داشتيم. بهرام جان نزديك به چهارصد تانك عراقي و 2100 تن عراقي را كشتيم. بهرام جان من امروز تاريخ پنجم مرداد 1361 نامه مي‌نويسم.

بهرام جان امشب تاريخ پنجم مرداد 1361 يك حمله ، دوباره به خاك عراق داريم. بهرام جان اگر خدا خواست، برگشتيم با هم و ارسلان به مشهد مقدس خواهيم رفت، آماده باش. بهرام جان سلام مرا به پدرم برسان و بگو تا تاريخ پنجم مرداد1361 حال عليرضا خوب است. بهرام جان به محض اين كه از حمله برگشتيم، نامه مي‌نويسم و يا مرخصي مي‌آيم. بهرام جان به پدر خود و برادر خود خسرو و بهمن سلام مرا برسان. بهرام جان سلام مرا به علي آقا مكانيك و شاگردش ناصر برسان. بهرام جان سلام مرا به محمود آقا و بهرام رزمي برسان. اميدوارم كه صحيح و سالم از حمله برگردم و به پا بوس امام رضا برویم.

راستي بهرام جان موقعي كه ما به جبهه مي‌رفتيم از ما فيلمبرداري كردند، تلويزيون نشان داد يا نه، در نامه بنويس و مرتضي سلامتي كه بنا بود آن موتور 750 را بخرد موتور را خريد يا نه در نامه بنويس و به مرتضي سلامتي سلام برسان. بهرام جان از اين ناراحت نشوي كه زياد نوشتم ولي خوب چه كنم، دلم تنگ شده چه كنم.

 به اميد پيروزي حق عليه باطل. تك تيرانداز و تهيه آتش آرپي‌جي 7 عليرضا ناصرترابي. والسلام

آدرس ـ اهواز گلف تيپ محمدرسول الله گردان حمزه گروهان يك دستغيب دسته 3 عليرضا ناصرترابي


نامه و خاطرات شهید علیرضا ناصرترابی به روایت از مادر


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده