شهدای شاخص
شنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۴۹
به نام پیمان باشکوهی که میان خالق و مخلوق بسته شده، به نام آرزوهای طلای به نام عاشقانه معنویت به نام مردانی که پول، مقام و شهرت آنان را از ذکر خدا باز نمی دارد. به نام درخت تنومند آزادی که جامه سرخ بر تن دارد. به نام پرارج ترین نامهای عشق، ایثار و درود به روان پاک کسانی که عاشقانه رفتند و حسین وار ایثار نمودند و درود به روان شهید زنده یادی که با خون سرخش بر سیاهی فرش ظلم چنین نوشت: خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون سرخ من است و درود به رهبر کبیر انقلاب امام خمینی.

نام شهید: محمدرحیم محسنی

تاریخ تولد : 1337

محل تولد: بهبهان

تاریخ شهادت: 59/12/15

محل شهادت: فیاضیه آبادان

زندگینامه

شهید محمدرحیم محسنی در سال 1337 در یکی از محله های فقیرنشین بهبهان چشم به دنیا گشود. او در خانواده مذهبی بزرگ شد از کودکی علاقه شدیدی به مسجد و محراب و روحانیت داشت ظهرها و شب ها همراه پدرش به نماز جماعت می رفت و اکثر مواقع اذان می گفت. هنوز هم عبای کودکیش موجود است که یادگار افکار و روحیه زمان کودکیش است. در سن شش سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس پنجم ابتدایی را در آنجا گذراند بعد تمام خانواده به گچساران عزیمت کردند در حین درس خواندن به برادران خودش کمک فراوان می کرد در همین دوران آشنایی او نسبت به فقر و تنگدستی مردم شکل گرفت و مانند دیگر مبارزان راه حق درصدد پی جویی علت اساسی این امر بر آمد و در این رابطه بود که رژیم منفور پهلوی را علت فقر مالی و فرهنگی جامعه دانست و رسالتی عظیم را به عهده خود محول ساخت. به طوری که بعضی شبها که گرد هم جمع می شدیم برای ما کتابهای مذهبی می خواند و شبهای پنجشنبه پس از نماز همه را به گرد خود فرا می خواند و دعای کمیل قرائت می کرد. در قرآن خواندن ذوق و سلیقه خاصی به کار می برد به طوری که در دوران دبیرستانش از طرف استان مسابقه قرآن انجام گرفت و شهید محسنی توانست مقام اول را کسب کند و در حین کارهای خستگی ناپذیر خود دوران دبیرستان را به اتمام رساند در سال 1337 از خدمت سربازی معاف شدند. در دوران انقلاب روز 19 آبان وقتی که دژخیمان رژیم شاه مسجد شهیدان را به گلوله بستند او نیز جلو مسجد ایستاد و همراه دیگر برادران خود به علیه رژیم مشغول بود که تیراندازی شروع شد و عده ای از بهترین جوانان ما را به زیر خاک و خون کشیدند که تا سه ساعت بعد از آن مشغول حمل شهدا و مجروحین بودند پس از آنکه به خانه مراجعت کرد حدود نیم ساعت بیهوش بود وقتی به هوش آمد وضو گرفت و نماز و قرآن خواند وی در تشکیل کمیته ها نقش بسیار مهمی داشت. اوایل پیروزی انقلاب اسلامی شبها به محافظت از شهر می پرداخت وی در کمیته ها و ارگانهای انقلابی جوشیده از انقلاب فعالیت بسیار داشت به هنگام فوت آیت الله طالقانی در شیراز بود وقتی خبر فوت او را شنید همان موقع بیهوش می شود و به بیمارستان منتقل می شود و حدود دو روز آنجا بستری می شود. بعد او را به گچساران می آورند شبی که او را آوردند تا صبح 4 دکتر برایش آوردند ولی معالجه نشد گفتند که باید او را به آبادان یا آلمان ببرند تا شاید بتوانند او را خوب کنندوگرنه اصلاً خوب نمی شود. او را به امیدیه به قصد آبادان بردند در آنجا هم حدود یک شبانه روز در بیمارستان بستری شد و دست و پایش را با زنجیر به تخت بستند ساعت 4بعدازظهر موقعی که به ملاقاتش رفتیم دیدیم که خواب است موقعی که بیدار شد به مادرش گفت مادر تویی که بالای سرم نشسته ای مادرش جواب داد بله منم رحیم. رحیم گفت می دانی که من دیگر خوب شده ام و به دکترهای آبادان و یا آلمان هم احتیاجی ندارم آقای طالقانی مرا خوب کرده. خواب دیدم آیت الله طالقانی در بهشت زهرای تهران نماز جمعه می خواند و من هم آنجا پاسداری می دادم موقعی که نماز تمام شد آیت الله طالقانی گفتند بیا تفنگت را به من بده تا خطبه بخوانم در آن موقع مردم صلوات فرستادند در آن موقع به بعد دستها و پاهایش را از تخت بیمارستان باز کردند و او از بیمارستان مرخص شد. چند ماه بعد برای معلمی امتحان داد و قبول شد و حدود یک ماه در اصفهان ایدئولوژی، فلسفه، اصول عقاید و ... را فراگرفت.

در این هنگام جنگ تحمیلی شروع شد. او که دیگر معلم شده بود برای رفتن به جبهه ثبت نام کرد. بار اول حدود دوازده روز از رفتنش به جبهه نگذشته بود که در حین انجام وظیفه با ماشین تصادف می کند و از قسمت پا شکستگی پیدا کرد مدتی در بیمارستان سوسنگرد و اهواز بستری می شود بعد او را به گچساران منتقل می کنند و تا چند ماه هم در خانه استراحت کرد تا کمی پایش بهتر شد بطور داوطلب در بسیج مستضعفین شروع به فعالیت کرد وقتی که پایش کاملاً خوب شد از طرف بسیج مستضعفین برای بار دوم عازم جبهه گردید. حدود سه ماه در جبهه آبادان بود. گویا خدا وعده داده بود که شهید می شود. این بار مصمم تر از گذشته برادرانی که از نزدیک حرکات او را مشاهده کرده اند می گفتند رحیم را هیچ وقت بیکار نمی دیدند گاهی درگیری در جبهه کمتر بود فوراً با ماشین های راهسازی که جهاد آبادان در اختیار آنان قرار داده بود به سنگرسازی و راهسازی می پرداخت.

برادر شهیدمان در جبهه سنگری ساخته بود که همه از آن تعریف می کردند و بارها دشمن آن منطقه را کوبیده بود ولی نتوانسته بود آسیبی به آن سنگر برساند فیاضیه آبادان که همیشه زیر بارش توپ و خمپاره و انواع سلاح های آمریکایی و روسی قرار گرفته بود تاکنون بهترین برادران پاسدار و بسیجی را به خاک و خون غلتانده و بالاخره در روز جمعه 59/12/15 درگیری شدیدی آغاز می گردد و برادرانی که در اطراف شیر پاستوریزه مورد حمله دشمن قرار داشتند احتیاج به مهمات پیدا می کنند و برادر شهید ما بی محابا مهمات را تهیه و عازم شیر پاستوریزه می شود که مورد اصابت توپ قرار گرفته و به آرزوی دیرینه اش همان چیزی که شب و روز در فراقش می سوخت می رسد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده