شنبه, ۰۲ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۰۳
بهترین لحظات واسه اونایی که چشم انتظار رفتن به منطقه عملیاتی بودن زمانی بود که اتوبوس ها از واحد موتوری به گردان میومدن. اون موقع بود که دیگه دل تو دلت نبود که کی راه میفتیم. خدا شاهده قند توی دل تک تک بچه ها آب میشد.

بهترین لحظات واسه اونایی که چشم انتظار رفتن به منطقه عملیاتی بودن زمانی بود که اتوبوس ها از واحد موتوری به گردان میومدن. اون موقع بود که دیگه دل تو دلت نبود که کی راه میفتیم. خدا شاهده قند توی دل تک تک بچه ها آب میشد.

شاید واسه بعضی ها که اون ایام رو ندیدن یا جبهه نرفته بودن این تصور پیش بیاد که رزمنده ها واسه شهادت و شهید شدن دست و پا می شکستن و فقط فکرشون شهید شدن بود، که اصلا واقعی نیست اون زمان فرهنگ جبهه حاکم بر همه چیز بود یعنی در وحله اول نیت و عمل در جهت انجام رضای پروردگار، گذشت در برابر برادر، همرزم خودت، ایثار و از خود گذشتگی، خودسازی در اخلاق و ادب، عشق به رهبر و اطاعت محض از ولی امر و فرمانده مافوق، حس وطن پرستی و دفاع مشروع از خاک و ناموس و درآخر اگر خدا لایق می دید شهادت فی سبیل ا... .

این ها رو گفتم واسه اون عده ایی که فکر می کردن رزمنده ها فکر و ذکرشون فقط شهید شدن بود.

خلاصه بگذریم. اتوبوس ها می اومدن یه جایی واسه پارک کردن انتخاب می کردن، راننده هاشون توی یه چادری که معمولا چادر تدارکات بود یه استراحتی می کردن. دستور آماده شدن و جمع کردن وسایل به ترتیب گروهان و دسته ها و بعد سوار بر مرکب عشق می شدیم.

قسمت بامزه اش اونجا بود که نمی دونستیم کدوم منطقه دارن می برنمون و هر کسی آهسته با بغل دستیاش تبادل تجربه می کرد وسعی می کردیم آنچه از اینور و اونور شنیده بودیم و با حدسیات سرهم کنیم تا یه جوری حس کنجکاوی یا به عبارتی حس فضولیمونو راضی کنیم.

معمولا توی گردان غواصی شهید علیرضا ضرابیان یکی از معدود افرادی بود که حس ششم فوق العاده ایی داشت و توی این مواقعه کمک خوبی به علامت سوال های ذهن ما می کرد. توی مسیر تنها چیزی که آزارت نمی داد ترس بود و هیچکدوم ازبچه ها ساکت و آروم نبودن و هر کسی سعی می کرد جو اطراف رو گرم و گرمتر کنه.

بعضی ها هم که خیلی مخلص بودن توی مسیر گاه گداری قرآن تلاوت می کردن یا کتاب دعای جیبیشون رو در می آوردن و فرازهایی از اونو می خوندن که اونم اینقدر باقی بچه ها شلوغ می کردن که نمی شد با خیال راحت دعا بخونی.

بهترین اتوبوس ها اونایی بود که توش افراد شاخص شوخ طبع بیشتر بود مثلا شهید علی منطقی، شهید محمد خلیلی، علی آقا شمسی پور، شهید ضرابیان وخیلی دیگه از بچه ها.

این افراد معمولا توی زمان استراحت و یا نماز ماشینشونو عوض می کردن و سعی می کردن ماشین های دیگه رو هم شلوغ کنن.

کمتر کسی رو می دیدی که روی صندلی خودش نشسته باشه و به صورت خودکار و غیرارادی هر چند دقیقه یکبار جاشو عوض میکرد. در طول سفر با یکی همتعریف می شدی حالا بماند که هرکسی هم خوراکی، چیزی، از قبل داشت و توی کوله اش بود، بین همه تقسیم می کرد. حتی اگه به اندازه چندتا دونه کشمش می شد و این جابجایی ها رو باخاطرات شیرینش هیچ رزمنده ایی فراموش نمی کنه.

تازه لذت سفر اون زمانی که توی کامیون و کمپرسی سوار می شدیم و به سمت خط مقدم می رفتی که بماند، ولی امان از اون موقعه ای که بعد از عملیات به عقب برمی گشتیم وجای خالی اونایی که شهید یا مجروح شده بودن خالی بود و هر کسی زیر لب زمزمه می کرد

ای از سفر برگشتگان کو شهیدان ما

خدایا دلمان بد تنگ رفقای شهیدمان است. زود ما را بهشون برسان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده