در یکی از روزهای نخستینِ فروردین ۱۳۶۵ شمسی بود که طبق معمول در لاهیجان روبروی کتابفروشی توقف کردیم. شهید کریمی از کتابفروشی نزد پدر آمد، کتاب هایی به ایشان داد و گفت: «این آخرین دفعه ای است که از من می توانید کتاب بگیرید.»
حجت الاسلام رضا مظفری خاطره ای مشترک از دیدار خودش و پدر مرحومش حجت الاسلام حسن مظفری با شهید کریمی در آخرین روزهای حیات این شهید بزرگوار دارد. این خاطره که به مناسبت ایام شهادت شهید کریمی منتشر شده است، در آن شهید کریمی گویا که خبر از شهادتش می دهد و این پدر و پسر را دچار حیرت می کند. متن کامل یادداشت حجت الاسلام رضا مظفری به این شرح است:


حجت الاسلام رضا مظفری در کنار پدرش مرحومش حجت الاسلام حسن مظفری- یک سال پیش از درگذشت پدر و در زمان بیماری

برگی از دفتر خاطرات: «دردا که این معما شرح و بیان ندارد»

شهید شیخ ابوالحسن کریمی در اوج غربت، به امور فرهنگی و کتاب مشغول بود. کتابفروشی اش کنار مسجد جامع لاهیجان میعادگاه دیدار پدر راحل با آن شهید سعید بود که معمولا جمعه ها از رشت به املش، دقایقی گفتگو می کردند.

رسم بود، شهید کریمی کتاب های جدید را به پدر می داد.

در یکی از روزهای نخستینِ فروردین ۱۳۶۵ شمسی بود که طبق معمول در لاهیجان روبروی کتابفروشی توقف کردیم. شهید کریمی از کتابفروشی نزد پدر آمد، کتاب هایی به ایشان داد و گفت: «این آخرین دفعه ای است که از من می توانید کتاب بگیرید.»

ما پس از خداحافظی نتوانستیم تحلیل درستی از سخن ایشان داشته باشیم.

هنوز چند روزی نگذشته بود که خبر شهادت آن رادمرد آزاده در کشور پیچید.

گویا فرشتگان آسمان مژده ی لقاء الله به او داده بودند.

پس از آن هر گاه از او سخنی بین من و پدر راحل پیرامون شهید کریمی مطرح می شد، مظلومیت، غربت و رنجی بود، که انقلابیون اصیل از سیاست بازان بی تقوا کشیده اند. دردهایی:

که گر گویم زبان سوزد

وگر پنهان کنم ترسم

که مغز استخوان سوزد

منبع: کانال تلگرامی مرکز مطالعات اسلامی آیت الله شیخ حسن مظفری «رضوان الله تعالی علیه».


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده