شهید "شیرعلی سلطانی"
شهيد "شيرعلي سلطاني" در وصیت نامه خود می نویسد: «خدا مي داند که اين شهدا و اين رزمنده ها چه حق بزرگي بر گردن ما دارند که اگر فداکاري آنها نبود صدام براي مملکت ما حتي ناموس هم نمي گذاشت و حيات زندگيمان را مرهوم شهدا و رزمندگان هستيم.آري بايد خون داد تا اسلام زنده بماند...» متن کامل وصیت نامه این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد فارس،  شهيد حاج "شيرعلي سلطاني" 25 دی ماه 1327 در محله ي كوشك قوام شیراز ديده به جهان گشود. تحصيلات خود را تا مقطع ششم ابتدايي گذراند. پس از آن بر حسب علاقه به حوزه ي علميه روي آورد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامی چندين بار در جبهه حضور يافت. در ايام جواني دل سروده هاي خود را كه از زلال روحي آرام و ملكوتي سرچشمه مي گرفت با صداي دلنشين و خوش آواي خويش در هم آميخته و مجالس و محافل مذهبي و شامگاهان مغموم جبهه را با طنين كلام آسماني خود شور و حالي خاص مي بخشيد . وی سرانجام دوم فروردین ماه سال 1361 با تنی بی سر به دیدار دوست شتافت.

اگر با ريختن خون ناقابل من فرج مولايم امام زمان (عج) را نزديک تر مي کند ، پس اي خمپاره ها بر من بباريد


 

متن وصیت نامه:
خدايا تو مي داني که در اين راه قدم نگذاشته مگر براي رضاي تو، پروردگارا تو شاهدي که فقط براي رضاي تو به جبهه رفتم نه براي رياء که تو خود ميداني من در همه عمرم از رياء بي زار بودم.
خدايا به جبهه نرفتم تا بگويند چه مرد قهرماني است بلکه بخاطر اعتلاي اسلام تو و بخاطر رضاي تو به جبهه رفتم و اگر در اين راه مقدس شهيد گردم در تشييع جنازه ام بگويند شهيدان زنده اند الله اکبر!

 امروز ديدم نه روز مقام طلبي است نه روز رياست جويي نه روز پول جمع کردن است، لکه روز ياري کردن قرآن است، امروز روز ياري کردن اسلام است، آري امروز که همه ابرقدرت هاي ظالم در خارج و منافقين از داخل مي خواهند اسلام را نابود کنند و اين انقلاب را از بين ببرند ما بايد بفکر اين نباشيم تا چگونه از جنگ فرار کنيم و هر کدام به بهانه اي نخواهيم به جبهه برويم. يکي بگويد پدرم و مادرم و زن و فرزندم ناراضي هستند، پس چه کسي بايد به جبهه برود چه کسي بايد از اسلام و قرآن و از انقلاب دفاع کند.

غيرت و همت اسلامي شما کجا رفته است
هرگز ما نبايد بنشينيم تا صدام کافر بيايد به کمک عمالش شيراز، اصفهان و تهران و... را از ما بگيرد و ما هم تمام فکرمان اين باشد که زمين نداريم، پول نداريم ... آيا مي دانيد که صدام کافر چه بر سر شهر سوسنگرد و خونين شهر آورده است. آيا مي دانيد که ناموس ما بدست ظالمان صدامي گرفتار هستند.
غيرت و همت اسلامي شما کجا رفته است. آيا در روز قيامت در پيشگاه خداوند چه جوابي خواهيم داد. خدا مي داند که اين شهدا و اين رزمنده ها چه حق بزرگي بر گردن ما دارند که اگر فداکاري آنها نبود صدام براي مملکت ما حتي ناموس هم نمي گذاشت و حيات زندگيمان را مرهوم شهدا و رزمندگان هستيم.

آري بايد خون داد تا اسلام زنده بماند

 من از آن خانواده و از آن زن و فرزندم و خواهرم و برادرم و دوستان و آشنايان میخواهم، اگر بخواهند براي شهادت من ناراحت بشوند و به انقلاب اسلامي و رهبر کبير انقلاب اسلامي بدبين بشوند و خداي ناخواسته حرفي پشت سر من بزنند و بگويند اگر اينجا مي ماند و تبليغ مي کرد بهتر بود و يا اگر بالاي سر خانواده اش مي ماند بهتر بود... باید بگویم، نه اين حرف ها اشتباه محض است، من زن و فرزندانم را بخدا مي سپارم که خدا بهترين مولا و بهترين بصير است.
 اگر خدا خواست که برگشتم در خدمت اسلام و شما هستم ولي اگر در راه خدا شهيد شدم مي خواهم فرياد بزنيد. خديا، خدايا، تا انقلاب مهدي(عج) خميني را نگه دار. تا دشمن بسوزد و کور گردد.
شير علي سلطاني تاريخ 5 آذر 1360 ، جبهه سوسنگرد و شهر خون و شهادت.
والسلام .

اگر با ريختن خون ناقابل من فرج مولايم امام زمان (عج) را نزديک تر مي کند ، پس اي خمپاره ها بر من بباريد


انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
 
 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده