هر چند که ما هر کاري بکنيم به انداز يک لحظه رزمندگان در جبهه هاي نمي شود

نوید شاهد فارس: شهيد محمد قنبريان در چهاردهم ارديبهشت ماه  سال 1344 در شهرستان کازرون دیده به جهان گشود. در سن 6 سالگي براي تحصيلات ابتدائي به دبستان بازيار کازرون رفت و تا کلاس پنجم با موفقيت کامل پشت سر گذاشت . سپس وارد مدرسه راهنمائي حکيم شد و در آنجا مشغول به تحصيل گرديد و در همان سالها با آرمانهای انقلاب اسلامی بیشتر آشنا شد و با تمام توان به فعاليتهاي گسترده خويش در راه اهداف اسلامي گام  برداشت و در راهپيمائي هائي ها شرکت می کرد . از همان سال روحيه شهادت طلبي و مبارزه در وی آشکار بود.

 پس از پيروزي انقلاب ، به فرمان امام مبني بر تشکيل بسيج مستضعفين در 5 آذر ماه سال 1358 به نهاد مقدس پیوست و از همان سال فعاليت خود را براي تداوم انقلاب اسلامي گسترش داد . در ستاد مقاومت مسجد شيخ و مسجد شهداء فعالیت می کرد تا آنجائي که در مدرسه بچه ها را جمع مي کرد و به بسيج مي برد و به آنها آموزش سلاح مي داد و از آنجائي که هميشه عاشق ديدار امام بود در همان سال اول انقلاب که او 13 سال بيش نداشت با مادر خود براي ديدار امام روانه تهران شد.

محمد در کلاس دوم راهنمایی بود که جنگ شروع شد وی  قلم را گذاشت و سلاح را برداشت و راهي جبهه کردستان در منطقه سومار گرديد و ماموريت سه ماه خود را با فعاليت چشم گيري انجام داد .
وی هنور به حد تکليف نرسيده بود که فرائض نماز و روزه را با شوق وافر انجام مي داد .
صبحگاه که سر از خواب بر مي داشت پس از اداء فريضه نماز و تعقيبات مشغول خواندن زيارت عاشورا مي شد و پس از انجام اين عبادات کمي صبحانه مي خورد و راهي بنياد شهيد مي شد . با اينکه از ناحيه پا معلول و مجروح شده بود ولي با عشق زياد و پشتکار گرم مشغول به کار خويش مي شد و به هنگام شب پس از اداء نماز مغرب و عشاء با دوستانش در مسجد و در کوچه هاي شهر پاسداري مي داد . همچنين هنگام خواب هميشه سوره واقعه را قرائت مي نمود .

قسمتی از خاطرات شهید از زبان خودش:
« در سال 1359 جنگ ايران و عراق شروع شد با شنيدن اين خبر بلافاصله بعد از مدت کمي به بسيج رفتم و ثبت نام نمودم . قرار شد بعد از مدتي به ما آموزش نظامي بدهند و ما را به جبهه اعزام کنند و پس از مدتي ما را به پادگان ارتش بردند و برايمان صحبت کردند و آمار گرفتند.
 بعد از آمارگيري چند دقيقه اي به دور پادگان دويديم و نرمش کرديم و پس از گذشت چند ساعتي مسئول بسيج آمد و به ما گفت: که دولت پيام داده که دانش آموزان بايد به مدرسه بروند و جبهه براي آنان واجب نيست .
 سپس وي آمد و دانش آموزان را کنار زد که يکي از آنها خود من بودم و من هر چه به او التماس کردم به جبهه بروم نگذاشت و ناچار به خانه برگشتيم

و از آن پس من هر روز به بسيج مي رفتم و مسئولين را زير فشار مي گذاشتم ، مي خواستم که مرا به جبهه بفرستند ولي متاسفانه آنان جواب رد به من مي دادند و مي گفتند که شما دانش آموز هستيد و بايد صبر کنيد تا مدرسه ات تمام شود و در تابستان به جبهه بروي.
 بعد از گذر چند ماهي به بسيج رفتم و يکي از بچه هاي مسئول آنجا به من گفت که اگر مي خواهي به جبهه بروي تا ثبت نامت بکنم ، من از شنيدن اين خبر خوشحال شدم و فورا مدارکهاي خود را تهيه کردم و به بسيج بردم ثبت نام کردم .
 بعد از گذشت مدتي در تاريخ 1/4/1360 به شيراز رفتيم و در آنجا سازماندهي کردند و بعد از چند روزي که در پادگان بودم به ما اعلام کردند که بچه ها آماده باشيد بيائيد وسائل جبهه را تحويل بگيريد بعد از اينکه وسائل خود را گرفتيم از بلندگو شنيدم که مي گفت گروهان چمران جمع شوند ، که مي خواهند به جبهه بروند با شنيدن اين خبر بچه ها از خوشحالي تکبير مي گفتند و رفتند وسائل خود را در جمع کردند و آوردند و بعد از دو ساعت سخنراني سوار ماشين شديم و به سوي جبهه غرب حرکت کرديم و در تاريخ 8/4/1360 وارد پاوه شديم  از آنجا ما را به خط مقدم بردند و بچه ها را تقسيم بندي کردند و هر چند تائي از بچه ها را يک به قله اي مي بردند و من هم در يکي از قله ها مستقر شدم و مشغول مبارزه با دشمنان بودم و با دوستان از جمله عليرضا طهماسبي و گلستان و اصغر شجاعي و صمد فخار و بعضي از بچه هاي ديگر که همسنگر بوديم بعضي اوقات به شهر مي آمديم و خريد مي کرديم .

بالاخره بعد از گذشت سه ماه ماموريت به کازرون آمديم و پس از گذشت چند مدتي دوباره به جبهه جنوب اعزام شد و در آنجا در شهر سوسنگرد با نصرالله ايماني در نانوائي آنجا مشغول به کار بوديم و هنگام عمليات به خط مقدم مي رفتيم و بعد از آن دوباره به سوسنگرد برگشتيم مشغول به نان پختن بوديم و مدت سه ماه در آنجا ماموريت بوديم و بعد از اين مدت به يک منطقه ديگر در جنوب اعزام شديم و در حمله چزابه و آزادي بستان شرکت کردم و بعد از عمليات به مرخصي رفتم و بعد از چند روزي دوباره به جبهه اعزام شدم
 در عمليات طريق القدس
شرکت کردیم و در مرحله اول آزادي خرمشهر که مشغول مبارزه بودم از ناحيه پا مجروح شدم  مرا به پشت خط سپس به يکي از بيمارستانهاي تهران (بيمارستان نيرو هوايي و سپس بيمارستان سيد مصطفي خميني) بستري کردند و بعد از گذشت چند ماه در بيمارستان به شيراز اعزام شدم و دوباره در يکي از بيمارستانهاي شيراز مرا بستري کردند که حدود 8 ماه طول کشيد تا پاهايم بهتر شد و توانستم دوباره به جبهه حق عليه باطل بروم و پس از گذشت چند ماه به خاطر عشق و علاقه زياد به خانواده هاي شهدا و فرزندان و همسران آنان در ارگان بنياد شهيد اين ارگان مقدس که از قطره قطره خون شهدا تشکيل شده بود مشغول به کار شدم تا شايد بتوانم خدمتي به امت شهيد پرور و ادامه راه اين گلگلون کفنان باشم . هر چند که ما هر کاري بکنيم به انداز يک لحظه رزمندگان در جبهه هاي نمي شود . »

گزیده ای از وصیت نامه شهید خطاب به مردم:
 اى مردم متعهد و متدين در خط امام باشيد و از خط امام منحرف نشويد
كه انحراف از خط امام، انحراف از مسير اسلام است.
توجه به گفتارهاى كذب و ياوه دشمنان نكنيد كه آنان بالاخص منافقين درصدد ضربه زدن به اسلام عزيز هستند.
به اميد پيروزى اسلام بر سپاه كفر محمد قنبريان.

شهید محمد قنبریان کارمند بنیاد شهید با عشقی که در سینه داشت سرانجام  در عمليات والفجر 8 به سال 1364 در جاده فاو ام القصر مفقودالجسد گشت .روحش شاد

منبع: مرکز اسناد ایثارگران فارس
انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده