دلم می خواست وقتی از جنگ برگشتی بغلم کنی تا برات لبخند بزنم
آن روز توی همدان تو مثل پرنده روی دستها پروازی کردی و رفتی پیش خدا خیلی از مردم می خواستند همراه تو بیایند ولی تو به همه آنها گفتی که خدا هرکسی را به درگاه خودش راه نمی دهد

شهید: علی اکبربادپادهمدانی
تاریخ تولد:1331/06/29
تاریخ شهادت:1359/10/8
قصه ای از زبان دختر شهید

سلام بابا

مدتی بود بغلم نکرده بودی هر وقت بهانه تو می گرفتم مامان می گفت (گریه نکن لیلا، بابات رفته به جنگ با دشمنان خدا) منهم گریه نمی کردم آخه حرفهای مهربانانه مامانم هرکدام یک فرشته می شد، یک فرشته خدا که با بالهای نرم و سفید و پاک خودش منود باد می زد و برام اینجوری می خواند.

لالالالا گل بابا                          قشنگم، دخترم، لیلا

بابات رفته به راه دور                  به جنگ دشمن مزدور

مدتی بغلم نکرده بودی دلم می خواست وقتی از جنگ برگشتی بغلم کنی تا برات لبخند بزنم از همان لبخندها که قبل از رفتنت برای خوشحالی تو بهت هدیه کرده بودم وقتی برگشتی همراه مامان برای دیدنت به همدان آمدم دیدمت. چقدر سفید و نورانی شده بودی همه دور و برت جمع شده بودند. همه باهم فریاد می زدن: این گل پر پر ماست علی اکبرماست خمینی رهبر ماست تو رای می گفتند بوی گل می دادی. مامانم مرا روی تابوت گذاشت بغلم کردی پیراهنت خونین بود بجای تیک تاک قلب تو فریاد مردم را می شنیدم که
می گفتند خوش به سعادتت علی شهید راه حق علی  و یا
می گفتند

شهیدان زنده اند الله اکبر

بخون غلطیده اند الله اکبر

راستی تیک تاک قلب کوچک تو چقدر پرسرو صدا شده بود. همه مردم همدان تیک تاک قلب تو را فریاد می کردن حتما به من هم یاد می دهی که چطوری تیک تاک قلبم را فریاد کنم و فریادم را به دهان همه مسلمانان بنشانم

آن روز توی همدان تو مثل پرنده روی دستها پروازی کردی و رفتی پیش خدا خیلی از مردم می خواستند همراه تو بیایند ولی تو به همه آنها گفتی که خدا هرکسی را به درگاه خودش راه نمی دهد باید اول خودتان را پاک کنید و از همه چیز بگذرید وقتی می دیدم خدای مهربان تنها تو را به پیش خودش راه داده است خودم را برای بچه های دیگر می گرفتم.

آن روز همه مردم همدان عموهای من شده بودند راستی بابا ناقلا چرا نگفته بودی که آن همه برادر داری یکی از بردارهایت عمو خوش اقبال را می گویم به مردم گفت سکوت کنند تا آخرین سفارش های تو را قبل از پرواز به آسمان پاک خدا بشنوند، همه سکوت کردند چقدر سفارشهای تو خوب بود. عمو خوش اقبال مرواریدهای اشکش را روی سفارش های تو پاشید همه برادر و خواهرهایت هم در کنار من و مامان حرفهای تو را با قطره های اشکشان گوهر باران کردند و تصمیم گرفتند که تمام سفارش های تو را عملی کنند تو پرواز کردی بلافاصله بعد تو عمر خوش اقبال هم پشت سرت آمد تا تنهایت نگذارد. بابا دعا کن که من هم وقتی بزرگ شدم دوستهای خوبی داشته باشم که تنهایم نگذارند.

وقتی پرواز کردی من گریه ام گرفت آخر دلم می خواست منهم باتو پرواز کنم من که گناه نداشتم و پاک بودم و خدای مهربان هم حتما مرا به درگاهش راه می داد وقتی گریه ام را دیدی گفتی غضه نخور من هستم ازآن روز به بعد فرشته ها که دوستان تو هستند صبح ها
می آیند و مرا به پیش تو می آورند تا با فرشته ها بازی کنم و مامان بتواند کار کند تا به سفارش تو عمل کرده باشد.

بعد از پرواز تو مامانم همیشه سعی می کنه راه پرواز به بارگاه خدا رو به من یاد بده مامانم همه مثل آن فرشته های خوب و مهربان راستی که راست گفتی و خدا از همان ابتدا به من لطف کرده که چنین مادری را به من عطا کرده بابا، بعد از آنکه تو در جبهه الله اکبر الله اکبر گفتی و نماز خواندی و به طرف خدا پرواز کردی برادرهایت راه را یاد گرفتند و خیلی زود الله اکبر را از دشمنان خدا پس گرفتند. بعد از پرواز و نماز خونین تو، خیلی ها پرواز را یاد گرفتند و دنبالت آمدند خیلی از عموهایم هم با عجله دویدند و جای تو و همراهانت را گرفتند.

بعد از پرواز تو، هر وقت مامانم نماز می خواند یادم می آید که تو از دامنه های کوه الله اکبر الله اکبر گفتی و درست سرالله اکبر اذان ظهر از همان بلندی پرواز کردی مامانم که الله اکبر می گوید و نماز می خواند احساس می کنم که برای چند دقیقه هم که شده با چادر نمازش پر می کشد و به پیش تو می آیی به بارگاه خدا می آید که تو هم آنجا هستی

بابا برادر و خواهرهایت بعد از هر پیروزی فریاد الله اکبر سر می دهند و منهم مثل بزرگترها فریاد می زنم الله اکبر  الله اکبر  که بوی تو را
می دهد.

 یاد پرواز تو را بخاطر می آورد و از همه مهمتر صدای تو را به گوشم می رساند که می گویی:

لیلا خوب باش

لیلا قدرت خدا بزرگتر از هر قدرتی است.

لیلا یادت باشه که من در سرزمین الله اکبر

به هنگام الله اکبر و با فریاد الله اکبر

به بارگاه خدا پرواز کردم

لیلا همیشه به الله اکبر تکیه کن

به الله اکبر

صدایت را همیشه می شنوم و ذره ذره بزرگ شدن خودم را انتظار
می کشم تا مثل همه خواهرهای رزمنده تو در راهی که تو رفتی حرکت کنم  بابا بگو انشاالله بابا دعایم کن.

مامان را هم حتما دعا کنم دخترت لیلا

منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده