خاطرات آقاي كاظم احمد اوغلي عموزاده شهيد محمود احمدنيا
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۲۹
در باغ قدم زنان در زير درختان ميوه و پر از گل، محمود جان، از روي لطف و عنايتشان به بنده شمه اي از جواني و خاطرات پر از فراز و نشيب شان را عرض حال كردند .

نوید شاهد آذربایجان غربی: شهيد محمود احمدنيا متولد سال 1315، که بعد از انقلاب  فرمانده ناحیه ژاندارمری در ناحیه قطور خوی بود و در کنار آن در کسب علم و دانش فعال بوده و  دانشجوی دکتری علوم و فنون نظامی بود.  محمود به همراه دوستانش ، در برگشت از منطقه قطور، مورد محاصره اشرار مجاهدین خلق (منافقین) قرار گرفته و در این درگیری، مبارزه ای جانانه و شجاعانه از خود به نمایش می گذارد تا اینکه بعد از مبارزه ای سخت و دلاورمردانه در بیستم اسفند 58 به درجه رفیع شهادت نايل مي گردد.

 

با سلام و درود بر ارواح طيبه شهداي انقلاب و جنگ تحميلي و روح پرفتوح امام شهدا حضرت امام(ره)

محمود از اول جواني منضبط و مقيد و متدين به فرايض ديني و بالاخص احترام به پدر و مادر و حتي كوچكترها بودند.

 تا زمان انقلاب چون سدي محكم و كوهی خارا و با عزمي راسخ ايستادگي كردند.

بنده، درس عاشقي و عشق واقعي و علاقه و ايمان وافر به خدا و مواهبات و كرامات را در كلاس اين استاد شهيد آموخته و آويزه گوش قرار دادم و اميد آن را دارم که ادامه دهنده  راه پرفروغ و هميشه نوراني ايشان باشم. الحمدا... .

 

در يك روز بخصوص، هم صحبت و همراه شدن بنده حقير جانباز 70% نخاعي كاظم احمداوغلي و پسرعمو و عموزاده شهيدمحمود احمدنیا، با شهید بزرگوار در روز بيستم خرداد ماه 1354 که به ملازمت و مجالست با آن والامقام شرف حضور داشتم، افتخاری بس بزرگ و شادی آفرین برایم بود.

در يك جمعي با دوستان و فاميل در باغ پدري ايشان كه ارادت خاصي برايشان قائل بودم ، در باغ قدم زنان در زير درختان ميوه و پر از گل، محمود جان، از روي لطف و عنايتشان به بنده شمه اي از جواني و خاطرات پر از فراز و نشيب شان را عرض حال كردند .

 قبلا آقا محمود را دورادور و از اين و آن به اقتضاي سني شنيده بودم ولي حالا در سال 54 در باغ پدري، در حضور محمود عزیز بودم و ایشان بر من لطف داشته و خاطره ای را خودشان، برایم تعریف کردند:

محمود خاطره اش را این چنین بیان می کند:

صبح روز بيستم در ساعت 9 بعد از خواندن نماز و به جا آوردن فرايض ديني،  در دانشكده افسري در تهران با چند تا از دوستان هم دانشكده اي،  براي عملي كردن درس هاي تئوري به بيرون از دانشکده آمديم و به محل قرار که در خانه يكي از روحانيون خط امامي، واقع در يكي از مناطق تهران (استاد شهيد مفتح و مطهري) بود، رفتیم و اعلاميه ها و نوارها را از ایشان گرفتیم.

 ساعتها در مورد انقلاب و رهبريت امام(ره) با ایشان صحبت و بحث کردیم و سپس نماز ظهرمان را  به جماعت  خوانده و از منزل  ایشان خارج شدیم .

در اولین فرصت، اعلامیه ها و مدارك مربوط را در زير داشبورت ماشين خودمان مخفی کردیم. تازه از منزل آن روحانی خارج شده بودیم که در خيابان با گشت يك ماشين شخصي كه بعدا معلوم شد ساواك هستند؛ مواجه شدیم. ما توسط نفری به نام دكتر آروين و دار و دسته شان محاصره شدیم؛ بعد از دو ساعت که در ماشینشان از ما بازجویی کردند، ما را رها کردند.

البته قابل ذكر است كه ما قبل از برخورد با ساواک، به خواست و اراده خدا ، مدارك مربوطه را در زير داشبورت ماشين خودمان کاملا مخفی کردیم و هيچ مدرك و پاسخي دال بر شورشي بودن ما به ساواک ثابت نشد.

 

 

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده