چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۲۴
عکس هایت آمد و آن چند خط من حالم خوب است

پیراهنت را بفرست ...

عکس هایت آمد

و آن چند خط

من حالم خوب است

امیدوارم به زودی زود....

چهارده تابستان گذشت

گندم ها درو شدند

و یونجه ها

هوای اهالی بد نیست

زمستان بی برفی بود

باد شکوفه ها را غارت کرد

زمین برکت نداشت

شب ها

شغال ها زوزه می کشند

سارا

بی نقشه قالی می بافد

بوته و ترنج

محمدحسین

می رود ده بالا

نان می گیرد!

عکس هایت آمد

گفته بودی بی بی هم می بیند؟

بی بی عکس هایت را بویید

و گذاشت لای قرآن!

راستی! یادم رفت

پنج تابستان است

بی بی نمی بیند

پیراهنت را بفرست

سالی گذشت ... باز نیامد، و عید شد

گیسوی مادر از غم بابا سپید شد

امروز هم نیامد و غم خانه را گرفت

امروز هم دو مرتبه باران شدید شد

مادر کنار سفره کمی بغض کرد و گفت:

«امسال هم بدون تو سالی جدید شد»

ده سال تیر و آذر و اسفند و ... خون دل

تا فاو و فکه رفت ولی ناامید

ده سال گریه های مرا دید و گریه کرد

اما به من نگفت چرا ناپدید شد

ده سال رنگ پنجره های اتاق من

همرنگ چشم های سیاه سعید شد

بعد از گذشت این همه دلواپسی و رنج

مادر نگفته بود که بابا شهید شد

مریم سقلاطونی


منبع/ از آن زنان اساطیری : گزیده اشعار کنگره ملی زنان عاشورایی/نشر شاهد/ 1395

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده