شهید حسین نیکویی :
سرهنگ شهید حسین نیکویی در سال 1344 در روستای دهبنه از توابع شهرستان سنگر پا به عرصه گیتی نهاد. به یُمن قدم این فرزند ارشد خانواده کار کشاورزی و زراعت برای حاج اکبر نیکویی پدر و فاطمه خانم مادر این شهید رونق فراوان یافت.
نویدشاهدگیلان: شهید حسین نیکویی در سال 1344 در روستای دهبنه از توابع شهرستان سنگر پا به عرصه گیتی نهاد. به یُمن قدم این فرزند ارشد خانواده کار کشاورزی و زراعت برای حاج اکبر نیکویی پدر و فاطمه خانم مادر این شهید رونق فراوان یافت. او مردی شجاع، متواضع و مردم دار بود و اطرافیان از وی به عنوان فردی صبور یاد می کرده اند. او علی رغم هوشی سرشار و استعداد فراوان به دلیل مسافت زیادی که از خانه وی تا دبیرستان وجود داشت پس از اتمام مقطع سوم راهنمایی از ادامه تحصیل باز ماند.
ماندگارترین بوسه بابا/ سردار شهید حسین نیکویی
سیزده سالگی حسین مصادف با روزهای پر تب و تاب انقلاب بود. در آن روزها وی با فعالیت در مساجد، شرکت در تظاهرات و نصب عکس و نشر پیام های امام خمینی دلاورانه به روشنگری پرداخت. حسین با تلاش فراوانی که در احیای بسیج مسجد نمود خصوصیات رفتاری جوانان را اصلاح داده، روح ایمان را در ایشان ارتقا بخشیده و مورد تحسین خانواده هاشان قرار داده بود. کمی بعد به دلیل توطئه های مذبوحانه ی منافقین کوردل حسین عازم چوکا و ضمن خاتمه بخشیدن به آن قائله، برای اولین بار از ناحیه پا به درجه جانبازی نائل گردید.

قلب رئوف او موجب می شد که اگر در روستایی افراد سالخورده یا بیمار با مشکل گرمایش روبرو می شدند راههای طولانی را طی کند بر مرز نازک شالیزار به سوی آن خانه ها عبور کند و به سختی نفت را به خانه هاشان برساند. با آغاز جنگ تحمیلی حسین نیکویی مسئولیت خطیر گروه اطلاعات را بر عهده داشت. فروردین سال 1363 شروع سبزی برای آغاز زندگی مشترک او با خانم مریم عینعلی قرار گرفت. ایشان راه خود را در دفاع از آرمانهای امام و انقلاب قرار داده و هیچ دلبستگی به امورات دنیوی اظهار نمی داشتند. و خداوند در سال 1364 فرزندی برومند به این زوج عطا نمود که نام او به نذر ضامن آهو رضا نهاده شد. وقتی رضا 26 روزه شد پدرش به خاطر عملیات عازم جبهه های نبرد گشت و در آن مرحله از سوی نیروهای بعث دچار جاkبازی از ناحیه پا و کمر و همچنین موج گرفتگی شدید بر اثر انفجار شد و دیگران از وضعیت وی مطمئن شدند که شهید شده است اما هنگامی که روی پلاستیک صورت او اثرات بخار هوا رؤیت شد فوراً او را برگرداندند و بستری کردند

پس از شش ماه کما، حسین عالمی در بیمارستان کرمانشاه به هوش آمد که حافظه خود را از دست داده بود شش ماه بعد نیروی حافظه آرام آرام به حالت اولیه خود بازگشت و برای خانواده میسر شد حال او را جویا شده و برای ملاقات وی راهی جنوب غربی شوند. در آن روز خاطره انگیز و هنگامی که پدر پس از یک سال خردسالش را دو باره در آغوش می کشید چشمان آسمان نیز همچون چشم خانواده اش بی وقفه اشك می ریخت. روزها و ماهها شاهد دلاوری های عاشورایی حسین و صبر و استقامت زینب گونه مریم بودند و اما شیرینی دومین فرزند برای مریم کمی با تلخی اضطراب و نگرانی همراه شده بود چرا که از وضعیت جسمانی کودک و سلامت وی هنگم بارداری بیم داشت و با حسین موضوع را در میان گذاشت، مدتی بعد نامه ای از همسر خود دریافت کرد که در اذعان شده فرزندمان در سلامت به سر می برد . وی تصریح کرد؛ یکی از دوستان کُرد پیش از شهادت خود چنین گفته که اطمینان دارد فرزندم پسری سالم خواهد بود و از من خواست نامش را همنام با نام او بگذارم وقتی دلیل را از وی پرسیدم. گفت: نام مرا بگذار زیرا در این عملیات شهید خواهم شد… در سال 65 با عنایت ایزدی فرزند دوم حسین در صحت و سلامت دیده به جهان گشود و همنام با آن شهید رشید نام گرفت.

پس از تصویب قطعنامه و اعلام آتش بس حسین نیکویی که مدتی را نیز جانشین شهید املاکی در لشکر 16 قدس گیلان بود، به دلیل نا امنی ها کردستان عازم ان منطقه شد و خانواده خود را در سنندج اسکان داد. وی روزهایی بسیار شیرین و مفرح و به یاد ماندنی را برای همسر و فرزندان خود مهیا ساخت. کمی بعد مریم متوجه شد که همسرش گاه به خلوتی مرود و بسیار می گرید در حالی که نور غریبی نیز در چهره اش پدیدار شده بود. صبح آن روز حسین نيكويي پس از غسل شهادت از همسر و فرزندان خود خداحافظی کرد اما دل مریم بسیار شور می زد. هنگام غروب خورشید، وقتی آسمان جامه ای خونین به تن کرده بود حسین به شهادت رسید و پيكر پاک شهید را به زادگاهش روانه کردند. در روز تدفین مریم صورت فرزندش رضا را به گونه پدر چسباند و گفت: رضا جان بابا را ببوس! کودک از پدر پرسید بابا چرا خوابیدی؟ و شروع به گریه کرد. سپس در آن فضای شلوغ رشید را در آغوش کشید و سوی پدر برد امام رشید که محکم گردن مادر را گرفته بود به چهره پدر خیره شد و ناگهان جیغ کشید و مادرش منصرف شد. شهید را در بیست و پنجمین روز شهریور ماه سال 68 در امام زاده هاشم تدفین نمودند. مادر از اینکه رشید پدر را نبوسید ناراحت بود تا اینکه روزی رضا بهانه گرفت و گفت بابا کی می یاد؟ رشید گفت: نه بابایی نمی یاد اون شب اومد منو دو تا بوس کرد و گفت من پیش خدام ...

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده