شهدای چهاردهم اسفندماه
شهید محمود آقا رفیعی هشتم اسفندماه سال 1326، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش یدالله، نانوا بود و مادرش، فاطمه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. ازدواج کرد و صاحب يك دختر شد. به عنوان همافر ارتش در جبهه حضور يافت. چهاردهم اسفند 1359، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.

مروری بر زندگینامه شهید محمود آقا رفیعی

خواهر شهید: برادرم محمود آقارفیعی هشتم اسفندماه سال یکهزار و سیصد و بیست و شش در  شهر تهران به دنیا آمد و در مدرسه خوارزمی و هدف دوران، تحصیلات خود را به پایان رسانده و در خانواده متدین پرورش یافت که واقعاً خداشناس و باتقوا بود. بعد از اتمام دوران دبیرستان با معدلهای بسیار خوبی و شاگرد ممتاز شدن خواست او بر این بود که وارد دانشگاه تهران بشود ولی به میل اطرافیان وارد ارتش نیروی هوایی شد و همافری که رشته او ریاضی و فیزیک بوده و در نیروی هوایی وارد قسمت تکنسین هواپیما یا مهندسی هواپیما انتخاب شده و مشغول کار در این قسمت با توجه به اینکه شاگردان زرنگ و فعال را به خارج از کشور برای تعلیم میفرستادند.

ایشان هم جزء آن گروه قرار گرفته و به آمریکا و آلمان برای دوره تخصصی رفته بودند.

چند سالی برای دوره به آن کشورها بودند و بعد در زمان خدمت در ارتش در زمان شاه با گروهی فعالیت داشتند بطوری که در هفته یک شب در منزل پدری ما جمع شده و درباره مسائل دینی و سیاسی بحث و مبادله داشتند تا اینکه نوشته ها و گفته های امام خمینی در دست ایشان و دوستانشان بود و به دیگران هم پخش میکردند و فعالیت سیاسی گسترده شده و به زیردستان و بچه یتیمان بسیار بسیار کمک میکردند تا اینکه انقلاب اسلامی شد و دور از محیط ارتش و با ترس و دلهره خانواده فعالیت گسترده تر شده و به راهپیمایی که امام دستور میدادند شرکت کرده و در زمانی که امام به ایران آمده و به خیابان ایران رفته بودند که ارتش برای مانور به پیشگاه او نائل شده برادر اینجانب هم جزء همافرها به دیدار امام رفته بود و عهد بسته بود. چون سرکرده گردان و نظامی بودند چندبار به جبهه رفته و ترکش خورده و مجروح شده و به بیمارستان بستری شده تا آن زمان ازدواج نکرده بودند تا اینکه دوستان به او پیشنهاد ازدواج داده بودند که باید از خود یادگاری به جا بگذاری و ازدواج سنت پیغمبر است با دختری تحصیل کرده ازدواج کردند و هم عقیده خود او بود.

آن زمان زمان جنگ بود و مشکلات بسیاری داشتیم و ازدواج ایشان بسیار بسیار ساده بود به طوریکه میهمانی در منزل و با نوحه سرایی توسط مداح مرد برگزار شد ولی از نظر مالی هیچ مشکل نداشتند خود اینطور میخواستند.

بعد از چهار الی پنج ماه ازدواج متوجه شدیم که همسرشان باردار است در آن زمان همیشه در جبهه ها بودند و در تهران نبودند و همسرشان تنها بود. همچنان فعالیت ادامه داشت و بعد خود را به سپاه پاسداران منتقل کرده و از این قسمت بسیار ارگان به جبهه ها میبرده چون نظامی بودند.

البته ناگفته نماند که عقد ایشان توسط امام خمینی انجام گرفت و چندبار به زیارت امام با خانواده خود نائل شدند. و چند بار هم به زیارت آقای خامنه ای در این زمان دوستان بسیاری از گردان خود از دست داده و همه را خود سرپرستی کرده و بسیار از آنها در شهرستانها بود و به شهرستان خودشان برده و بعضی از دوستان خود را در قطعه 24بهشت زهرا دفن کرده و برای خود در همان قطعه یک آرامگاه انتخاب کرده و در کنار دوستان که من هم باید در اینجا باشم.

ناگفته نماند که برادرم فرزند خود را ندیده ولی اسم آن را که اگر پسر یا دختر باشد انتخاب کرده بود ولی فرزند خود را ندید و رفت. پیام ایشان این بود که ما به خاطر وطن و اسلام خود را میرویم به خاطر آرمان بزرگ حق و عدالت در جامعه نهال نوپای انقلاب اسلامی به برکت خون بهترین فرزندان اسلام میرود تا در اقصی نقاط گیتی سایه گستر شود و همه محرومان و مستضعفان را از چنگال ابرجنایتکاران رهائی بخشد و با تعالیم عالیه خویش انسانها را به کمال خداگونگی راهنمون شود امت شهیدپرور و معجزه آفرین اسلام برای تحقق آرمانهای خویش تا آخرین نفر و آخرین قطره خون جنگاوران خویش قاطعانه ایستاده است. برادر شهیدم در تاریخ 17/12/1359 در خونین شهر به وسیله اصابت ترکش صدام به درجه عالی شهادت رسید و در سن 32 سالگی در قطعه 24 بهشت زهرا که با پنج ماه ازدواج و با داشتن همسر باردار که فرزند خود را ندیده اوج به آنسو گرفت با همه گذشتها و ایثارها و خوبیها کمک به همنوع گذشت مردانگی که سرکرده همه افراد خانواده و دوستان بود که هنوز دوستان بازنشسته او به دیدار ما می آیند و در وصف خوبیهای ایشان تعریف میکنند.

روح همه آنها شاد و بهشت جایگاه همه آنها باشد.

از وصیتنامه شهید محمود آقارفیعی:

قبل از شهادت خود خانواده را آمادگی میدادند که همه میروند و این همه جوانان ما به خاطر وطن و اسلام رفته اند و ما هم باید برویم وطن و ناموس ما اگر ما حاضر نشویم در جبهه ها ا زدست میرود شما باید زینب گونه رفتار کنید و دشمن را شاد نکنید آهسته کارها را انجام دهید و به نماز و تقوا و توجه به حلال و حرام تأکید میکردند.

به ساده زیستن انسان بودن، محبت و کمک به همنوع، آرمانهای انقلاب را داشتن، راه حق و حرف حق را پیاده کردن، در راه خدا قدم برداشتن تأکید میکرد.

دل به دنیا نبندید و وصیت به فرستادن مادر خود به مکه و بخشش اموال خود به همسر و ناگفته نماند که همسر ایشان بعد از او ازدواج نکرده و فرزندش را بزرگ کرده و وارد دانشگاه شده و به گفته او که من بعد از شهید دیگر کسی را به خوبی و انسانیت او نمیبینم.

از خاطرات دیگر شهید:

برادرم در سن هیجده سالگی دوران آخر تحصیل دبیرستان خود بود که در منزل پدری مبلغ زیادی گم شده بود و با گشتن همه منزل مبلغ مورد نظر پیدا نشد، در آن زمان از نوجوانی در محل زندگی که دروازه شمیران محل سکونت ما بود تکیه ها و دسته های سینه زنی همه از طرف خود ما برقرار بود و در آن سال مصادف با ایام عزاداری امام حسین بود و همه لباس سیاه پوشیده بودیم، و با این موقعیت با آشفتگی زیاد در خانواده برادر شهیدم گفت یا امام حسین در این ساعت و این موقع اگر این مبلغ پیدا شده که هیچ اگر پیدا نشود من این لباس سیاه را از تن در می آورم در واقع به امام حسین گفته و عهد بست و ایمان قوی خود را نشان داده و طولی نکشید در همان چند ساعت و در همان زمان مبلغ گم شده پیدا شده و با گریه به خاک تکیه هان مکان و محل که میزدیم افتاد و خدا را سجده کرد. ایمان اساسی به قلبها باید باشد نه به زبان و ظاهر از ریشه باید باشد که از پدر و مادر به فرزندان منتقل میشود برادرم اینگونه بود و زیست و رفت.

روحشان شاد. امید است که به این همه خونهای پاک خیانت نشود همانطور که همه آنها پاک بودند و برای آرمان خود پاک رفتند والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.


انتهای پیام/
منبع: اداره اسناد بنیاد شهید تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده