سالروز شهادت
ديشب چندبار به طور مرتب خواب حميدرضا را ديدم كه می گفت تورا به خدا برويد و به مادر من سر بزنيد من فعلأ نمي توانم به نزدش بروم
نوید شاهد البرز ، شهيد حميدرضا آغاسي درسال 1346 در يك خانواده متوسط و پر جمعيت در بخش اشتهارد ديده به جهان گشود. پدر وي فردي متدين و زحمتكش بود كه اكثر اوقات خود را در جهت راه اندازي امور مردم در رابطه با تعميرات موتورسيكلت صرف نموده و امرارمعاش مي نمود. مادر وي زني عفيف و متدين از خانواده جليل سادات هاشمي بود كه از دامن اين مادرمهربان فرزندي چون شهيد آعاسي تربيت يافت. وی ابتدا تحصيلات خود را از دبستان آغاز و به محض ورود به محيط راهنمائي از آموزگاراني دلسوز چون برادر حسن شاه بيگ بهره فراوان گرفته و به كسب احكام و معارف اسلامي پرداخت و ايشان در اين رابطه به درجه اعلاي كمال رسيد.

شهيد آغاسي جواني پاك و متدين بود و قلبي بسيار رئوف داشت كه در ميان افـراد محل نمونه اخلاق و رفتار بود. از اول انقلاب در خط امام و رهبري بود و پيوسته سعي و تلاش مي نمود كه اهداف ايشان را كه مورد رضاي خداوند بود تحقق يابد. پس از چندي به بسيج راه يافت و در حراست از دستاوردهاي انقلاب و مبارزه با خطوط مخالف را آغاز نمود. پس از چندي عرصه زندگي را تنگ ديد و به سوي جبهه ها روانه شد و در عمليات والفجر 8 و آزادي فاو از ناحيه شكم عميقأ مجروح و پس از چهار ماه بستري حالش كمي بهتر شد و هر لحظه دوستان و همكلاسهايش را تشويق به رفتن به جبهه ها مي كرد كه سرانجام درسال 1365 درعمليات كربلاي 5 در شلمچه به آرزوي ديرينه اش رسيد.

شهيد حمید رضا آغاسي؛ جواني پاك و متدين و بسیار مهربان

شهید از زبان مادر

قبل از شهادت شهيد حميدرضا شبي در خواب ديدم كه اناري بر دست دارم و مي خواهم انار را پاره كنم. وقتي كه انار را نصف كــــردم متوجــه شدم كه نصف انار سالم است و طرف ديگر آن پوك و خراب است و دودي از آن خارج مي شود با پريشاني ازخواب بيدار شدم و روز بعد پسر كوچكم سعيد به خانه آمد و گفت مادر مي گويند كه حميدرضا مجروح شده و دربيمارستاني در شيراز بستري است. وقتي از صحت خبر آگاه شديم به همراه پدرش به بيمارستاني كه در شيراز بود رفتيم و به ملاقات شهيد كه رسيديم با کمال فروتني و خضوعي كه نسبت به پدر و مادرش احساس مي كرد و با وجود دردي كه متحمل شده بود به نزد ما آمد و از ما استقبال نمود زير سايه اي رفتيم و كنار درخت نشستيم و شهيد حميد از مجروحيت گفت و اين كه چطور ما بايد صبر كنيم مخصوصأ از من كه سيد بودم خواست كه براي تمامي مجروحين در بيمارستان دعا كنم.

مدتي بود كه من در منزل بستري بودم و هربار كه تنها مي شدم به ياد حميد گريه مي كردم و از او مي خواستم شفيع من باشد و براي بهبودي تمام بيماران دعا كند تا اينكه روزي يكي از همسايگان به درب منزل ما آمد و گفت ديشب چندبار به طور مرتب خواب حميدرضا را ديدم كه می گفت تورا به خدا برويد و به مادر من سر بزنيد من فعلأ نمي توانم به نزدش بروم او تنهاست شما برويد و خبرش را برايم بياوريد دوست شهيد با گفتن اين كلمات گريه مي كرد و از من مي خواست كه بعد از بهبودي كامل كنار قبر شهيدم حاضر شوم و از او متشكر شوم.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده