دوشنبه, ۰۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۵
هم چنان کنار جاده اهواز-اندیمشک ایستاده بودم تا ببینم خدا چه می خواهد....
نوید شاهد: هم چنان کنار جاده اهواز-اندیمشک ایستاده بودم تا ببینم خدا چه می خواهد و در چه ساعتی می توانم خودم را به ایلام و خط مهران برسانم و نایب را پیدا کنم. خورشید دیگر از کمر آسمان بالا آمده بود و هرم آفتاب، بر سر و صورت آدم تنوره می کشید. خاطرم دوباره به سوی نایب جلب شده بود؛ به روزهای پیش از عملیات والفجر هشت که برایم مشکلی پیش آمده بود و می خواستم به عقبه برگردم؛ شب هنگام که به مقرّ لشگر 5 نصر رسیدم، مدتی طول کشید تا مشکلم را برطرف کنم. پیش از این که کاری صورت دهم، رفتم به حسینیه و بعد از نماز جماعت مغرب و عشاء دست به دامان امامان معصوم(علیهم السلام) شدم تا بلکه ایشان مرحمتی فرمایند و گره از کارم باز شود.
ناگهان متوجه شدم کسی در گوشه ی حسینیه به سجده رفته است و با این که کم کم بچه ها داشتند حسینیه را ترک می کردند، او هم چنان در سجده به سر می برد. کنجکاو شدم ببینم این کیست که این قدر التماس خدا را می کند! هر چه صبر کردم، تکان نخورد؛ گویی از حال رفته بود. وقتی بلند شدم ورفتم نزدیک تر، دیدم نایب است! سر بر سجده گذاشته و منت خدا را می کشید؛ که چه؟ شهید بشود! به خودم گفتم: ما را باش که داریم از خدا خواهش می کنیم تا یک جوری برگردیم سر خانه و زندگیمان و این آقا نایب از خدا طلب شهادت می کند.
و بالاخره به آرزویش رسید و به شهادت رسید.

راوی: همرزم شهید علی اصغر نایب درودی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده