خاطرات دوران اسارت
دوشنبه, ۰۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۶
در پایان روز با همان همه شکنجه و بدنهای کاملاً مجروح و خسته ، همگی ندای یا اباعبدالله الحسین (ع) سر داده و عزا داری خود را برپا می داشتیم داشتیم

محمدرضا فرجی : متولد سال 1336

تاریخ اسارت : 1359 تا 1369 به مدت 10 سال

در سال 1359 اردوگاه رمادیه تنها اردوگاهی بود که برای اسرا مد نظر گرفته شده بود بعدها اردوگاه الانبار و بین القفسین به آن اضافه و هر سه را رمادیه 1 و 2 و 3 نامگذاری کردند ، قبلاً در زندان ابوغریب بودم که بعد ما را به رمادیه آوردند. دور تا دور رمادیه را به عرض 50 متر و به بلندای 10 متر سیم خاردار تو در تو زده بودند تعداد دو سه هزار از اسرا را در آن جا داده بودند یعنی درقاطع اول و ثانی و ثالث که من در قاطع 2 اتاق 12 بودم کف اردوگاه گلی و هر قاطع دارای چهار تا توالت بود چاههای توالت بصورتی بود که بعد از پر شدن ، عراقیها جهت تخلیه ان اقدامی نمی کردند و نجاست از حوضچه ها سرازیر شده ، کف اردوگاه را در بر می گرفت .گاهاً بوی تعفن ، تحمل ماندن در اردوگاه را غیر ممکن می کرد. در این اردوگاه در هر اتاق 15*5 متری حدود صد نفر را جای داده بودند. موقع نظافت و استفاده از توالت ، در نیم ساعتی که قاطع ها را آزاد می کردند، اجازه می دادند از دستشوی های سه تا قاطع استفاده شود . یک روز طبق معمول به اتفاق بیشتر بچه های قاطع 2 به طرف قاطع 3 در حرکت بودیم جهت استفاده از دستشویی های قاطع 3 در بین راه بودیم که عراقیها چند نفر از بچه های کرج را که در سایت هوایی دهلران اسیر شده بودند را به اتفاق بنده در میان جمعیت به بهانه اینکه ممنوع است و چرا این طرف آمده اید در گوشه ای نکه داشتند ما هم با اشاره به جمعیت گفتیم که همه دارند می روند، ما هم می رویم انها گفتند نه برای شما ممنوع است متوجه شدیم که فقط دنبال بهانه اند (لباسهای ما خاکی نظامی بود) . هوا به شدت سرد بود شروع کردند با پوتینهای واکس زده آنقدر به بچه ها لگد زدند که جای لکه های سیاه پوتینها روی لباس ها مشخص بود ، به همراهش زدن کابل بود.

بعد از یک ساعت کتک کاری ، در حالیکه همه بچه ها داخل اتاق هایشان رفته بودند ما را بیرون نگه داشتند. برای تحقیر اسرائ ف ما را روی گل و لای و نجاستی که از حوضچه های توالت ، بین قاطع 1 و 3 سرازیر شده بود دراز کردند و پشت سر هم به صورت یک دیوار روی پشت ما راه می رفتند و می گفتند نمی خواهیم کفشهایمان کثیف شود ، حتی برای اهانت بیشتر ، در حالیکه روی پشت اسراء راه می رفتند با کفشهایشان روی صورت اسراء به طرف همان گل و لای فشار می آوردند و اشاره می کردند : اکل حزه (بخورید از این کثافت) بعد با چشم خودم دیدم که عراقیها یکی دو نفر از بچه ها را گرفته ، داخل حوضچه توالت گذاشتند آنها را زیر فشار بردند تا سر و صورتشان زیر کثافت برود .

کلوخه های خاکی بزرگی در اردوگاه بود که آنها را روی شکم بچه ها برای مدت 10 الی 15 دقیقه قرار دادند.

بدشانسی دیگر اینکه با همان وضعیت ما را داخل اتاق فرستادند ، اسرا می گفتند : جلوتر نیایید همانجا دم در باشید تا وقتی که بیرون می رویم (ساعت هواخوری)

بعد از 10 دقیقه در را باز کردند رفتیم که حمام بکینیم حمام چیزی نبود غیر از آب سرد ، یک تکه صابون در کف اردوگاه پیدا کردیم به خاطر ترس از بیماری پوستی ناشی از آن همه کثافت و نجاست در ان هوای سرد ، آبی به آن سردی را غنیمت دانستیم. مشغول حمام در آب سرد بودیم که یکی از عراقیها به نام جاسم معروف به جاسم 5 فلس به این معنا که هر که او را می دید باید 5 فلس کفاره می داد با یک میله آهنی و یک کابل به دستش وارد حمام شد. در حالیکه با لباسهای کثیف زیر آب سرد بودیم گفت که یک دقیقه دیگه آب را می بندم هنوز یک دقیقه تمام نشده بود که آب را بست. داخل حمام آمد هوای سرد زمستانی ، بدن خیس از آب سرد و آنگاه تحمل کابلهای جاسم ، خدا می داند که بچه ها از درد کابل به خود می پیچیدند و صدای یاحسین (ع) ، یا حسین بلند بود لازم است که بگویم که ان روزها مصادف شده بود با محرم.

بچه هایی که سال 59 در اردوگاه رمادیه و علی الخصوص قاطه 2 بودند خوب به یاد دارند که بعد از این اتفاقات همان شب عراقیها تمام نیروها اعم از نیروی سرباز ، درجه دار ، دندانپزشک ، پزشک جوشکار و حتی نیروهای آشپزخانه را به چوب ، لوله سیفون توالت و کابل و هر چه دم دستشان بود مسلح و مجهز کرده و وارد آسایشگاه شدند. اولین آسایشگاه به شماره 12 بود بود که وارد شدند با این بهانه که چرا گفته اید الموت الصدام شروع کردند به زدن اسراء ، انکار بچه ها جوابگوی بهانه آنها نشد. یکی دستش ، یکی سرش و یکی صوتش خون آلود شد هر کدام جایی از بدنش زخمی شد. خون در کف اتاق می ریخت ، خلاصه و ... در را بستندد و رفتند سراغ اتاق بعدی .

در همان وضعیت بچه ها به همدیگر نگاه می کردند و می گفتند این عزا داری ماست برای حسین (ع) دوباره در باز شد و دسته دوم داخل شد بدون سوال و جواب شروع کردند به زدن ، کارشان که تمام شد رفتند. خدا می داندکه همان لحظه دسته سوم پیدایشان شد. گفتند ما نمی خواهیم داخل شویم بوی گندتان ما را می آزارد اتاق یک پنجره داشت از ما می خواستند که تک تک مقابل پنجره آمده ف خبر دار ایستاده و هر نفر که مقابل پنجره می ایستاد ، آنها از پشت پنجره دستشان را داخل آورده و با یک کابل کلفت و ضخیم که ضربه اش به اندازه یک تیشه بود ، ضربه ای به سر او وارد می کردند که دو حالت داشت یا سرش شکسته و خون فوران می کرد و یا بیهشو می شد و نتیجه آن یک ورم به اندازه یک تخم مرغ بود.

در پایان با همان حال و روز و بدنهای کاملاً مجروح و خسته ، همگی ندای یا اباعبدالله الحسین (ع) سر داده و عزا داری خود را برپا داشتیم .

منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده