قاموس عشق
دوشنبه, ۰۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۲۰
مشوق اصلي‌ام در درس خواندن شهلا بود و در اين كار خيلي به من كمك مي‌كرد..

شهيده شهلا هادي یاسینی


نويد شاهد کردستان:                                                                                                                                      

پنجم بهمن ماه سال 1338، در خانواده‌اي مذهبي از اهالي سنندج به دنيا آمد. تحصيلاتش را تا مقطع متوسطه در اين شهر ادامه داد و در رشتة اقتصاد اجتماعي ديپلم گرفت. در سال 1360 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و كار تدريس را از روستاي تازه‌آباد سفلي از توابع مريوان آغاز كرد. پس از يك سال خدمت در اين روستا، به آبادي «رزاب» رفت و به تعليم و تربيت فرزندان اين روستاي محروم پرداخت. ولي در روز هشتم شهريور ماه سال 1362، براي برگزاري امتحانات تجديدي، همراه دو تن از همكارانش ـ شهيدان ژيلا مقبل و مهري رزاق‌طلب ـ از سنندج به روستاي رزاب رفته بود كه بر اثر بمباران هواپيماهاي عراق، به شهادت رسيد.

 

گداي گرسنه

دوستانش تعريف مي‌كردند: يك بار از طرف مدرسه به اردو رفته بوديم و شهلا هم با ما بود. اتوبوس براي صرف غذا بين راه توقف كرد و وارد رستوراني شديم. داشتيم غذايمان را مي‌خورديم كه ديديم شهلا غذايش را برداشت و از رستوران بيرون رفت. از كارش تعجب كرديم و كنجكاو بوديم كه ببينيم چه كاري مي‌كند. ديديم گدايي معلول كنار جاده نشسته و چشمش به آدمهايي است كه داخل رستوران، دارند غذا مي‌خورند. شهلا ظرف غذايش را برداشت و رفت كنار گدا نشست. غذا را جلوي او گذاشت و چند لقمه هم خودش برداشت و مشغول خوردن شدند. وقتي سوار اتوبوس شديم، بعضي از بچه‌هاي شيطان، شهلا را اذيت مي‌كردند كه؛ نهارش را با گدا خورده. شهلا وقتي مسخرگي هم‌كلاسيها را ديد، برگشت به آنها گفت: نمي‌توانستم غذايم را بخورم و ببينم گداي گرسنه‌اي كنار جاده نشسته است. ولي حالا ديگر وجدانم راحت است. بچه‌ها وقتي جوابش را شنيدند همگي ساكت شدند.[1]

 

جايزه

وقتي خواهرم شهلا شهيد شد، من سن و سال زيادي نداشتم. اما خيلي از رفتارهاي او، در خاطرم مانده است. مشوق اصلي‌ام در درس خواندن شهلا بود و در اين كار خيلي به من كمك مي‌كرد. يادم هست دورة ابتدايي كه تحصيل مي‌‌كردم، يك روز معلم به كلاس آمد و گفت: كدامتان سيما هادي ياسيني هستيد؟ گفتم: من. گفت: آفرين دخترم! تو در درسهايت خيلي خوب بودي. امروز اين جايزه را از طرف مدرسه به شما هديه مي‌دهم تا بقيه بچه‌ها هم مثل تو درسشان را بخوانند. آن روز همكلاسيها خيلي تشويقم كردند. از بس كه خوشحال شده بودم، در پوست خودم نمي‌گنجيدم. از طرفي هم تعجب كرده بودم كه جايزه را چرا، اين وقت سال به من داده‌اند. وقتي به خانه آمدم و جريان جايزه را برايشان تعريف كردم، مادرم گفت: دخترم! اين جايزه را خواهرت شهلا برايت گرفته و آورده بود مدرسه. پيش خودم گفتم: شهلا به خاطر من چه كارها كه نمي‌كند![2]

 

درس محبت

شهريور 1362 بود. همكاران شهلا براي گرفتن امتحانات تجديدي بچه‌ها، به روستاي رزاب رفته بودند. شهلا هم بايد امتحان مي‌گرفت و با آنها مي‌رفت ولي حامله بود و از همكارانش خواهش كرد كه به جاي او، از بچه‌ها امتحان بگيرند. يك روز بعد از رسيدن همكاران شهلا به روستا، يكي از آنها به نام ژيلا مقبل، با او تماس گرفت كه؛ شاگردانت مي‌گويند كه ما با خانم معلم خودمان امتحان مي‌دهيم. حالا هر كاري كه مي‌كنم، بچه‌هاي كلاست قبول نمي‌كنند. با اين كه وضع تو را به آنها گفتيم ولي باز زير بار نرفتند. ما هم مجبور شديم كه امتحان ترا به فردا موكول كنيم تا خودت بيايي. حالا هر طور شده خودت را به رزاب برسان. بعد از اين تماس تلفني بود كه دخترم تصميم گرفت، خودش را به آبادي برساند آن هم كجا؟ اطراف مريوان. به هر حال با اين كه سنگين بود، پا شد رفت. عصر همان روز به مريوان و از آنجا به روستاي محل خدمتش ـ رزاب ـ رسيد. ولي تقدير چيز ديگري رقم زده بود و قرار نبود كه دانش‌آموزان شهلا، با معلمشان امتحان بدهند. دخترم صبح روز امتحان، با همان دو تا همكارش شهيد شد.[3]

 

رجعت

قبل از شهادت خواهرم خواب ديدم كه شهلا روي بام خانه‌اي گلي و قديمي است و روي يك تخت كهنه دراز كشيده. نزديك رفتم و صدايش كردم. ولي جواب نداد. جلوتر رفتم و چند بار صدا زدم، كه ديدم باز جوابم را نمي‌دهد. تا اين‌كه فرياد كردم ولي اصلاً تكان نخورد. بدجوري ترسيده بودم. همان طور توي خواب داشتم با صداي بلند گريه مي‌كردم كه از صداي گريه خودم از خواب پريدم. بدنم مي‌لرزيد و خيس عرق شده بود. نگران شهلا بودم. صبح كه خوابم را برايش تعريف كردم، گفت: خواهر! دنيا همين است. يك روز هستي، روز ديگر نيستي. اين روح ما امانت الهي است و روزي بايد به نزد صاحبش برگردد. آيه‌اي كه مي‌گويد؛ انا لله و انا اليه راجعون، يعني همين.[4]

 



1ـ راوی : ليلا پاكزاد ـ مادر شهيده.

1ـ راوي: سيما هادي ياسيني ـ خواهر شهيده.

2ـ راوي : ليلا پاكزاد ـ مادر شهيده.

1ـ راوی: پري هادي ياسيني ـ خواهر شهيده.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده