خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
به خاطر سن کم و جثه ضعیف ، مرا به جبهه اعزام نمی کردند.این موضوع ادامه داشت تا سال 61 که من بعنوان نیروی ویژه بسیج، فعالیتم را در سپاه آغاز کردم .
نوید شاهد گلستان؛ لازم است یادآوری کنیم رزمندگان آن دوران و پیشکسوتان این دوران ، آنچنان مقدس اند که بنیان گذار انقلاب تا لحظه رحلتشان، برایشان عزت و احترام خاصی قائل بودند که فرموند؛ نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم روزمره زندگی گرفتار شوند.بخشی از خاطرات جانباز 45% هشت سال دفاع مقدس « یحیی رامشین » را در ادامه می خوانید.

نام : یحیی

نام خانوادگی : رامشین

فرزند : رمضان

متولد : 1345

تحصیلات : حوزوی

شغل :روحانی

نهاد اعزام کننده : سپاه و بسیج

سن در زمان اعزام : 18 سال

سابقه حضور در جبهه : سال های 62-63-65-67

تحصیلات هنگام اعزام : سوم راهنمایی

نوع فعالیت در جبهه : فرهنگی، رزمی

وضعیت ایثارگری : جانباز 45%

نسبت با شهید : -

حضور در عملیات : کربلای 4

در آغاز جنگ ، شرایط کشور انقلابی بود و فرهنگ حاکم بر جامعه در آن زمان فرهنگ شور و حماسه و هیجان بود.با توجه به آن شرایط ، معمولا تصمیمات بر اساس رهنمودهای رهبران جامعه اتخاذ می شد.در آن زمان، شخصیتی مانند امام در رأس حکومت قرار داشت و مردم با نگاه به ایشان تصمیمات خود را اتخاذ می کردند.از طرف دیگر، انقلاب شرایطی را به وجود آورده بود که با نگاهی اعتقادی به تصمیمات خود فکر کنند.ورود و خروج به جنگ هم اعتقادی بود.

علائم مین و خطر را تهیه می کردم

من در سال 59 که جنگ آغاز شد، 15 سال داشتم و به دلیل چثه کوچکم، مرا برای ثبت نام و اعزام به جنگ نمی پذیرفتند. آن زمان من عضو بسیج پایگاه روستای کفشگیری بودم. اگر چه در آموزش های نظامی مدارس و مساجد شرکت می کردم. اما به خاطر سن کم و جثه ضعیف ، مرا به جبهه اعزام نمی کردند.این موضوع ادامه داشت تا سال 61 که من بعنوان نیروی ویژه بسیج، فعالیتم را در سپاه آغاز کردم .

آن زمان هم مدام اصرار می کردم که مرا به منطقه اعزام کنند. در آن زمان در سپاه تفکری وجود داشت که پشت جبهه باید تقویت شود و معمولاً تشکل ها تلاش می کردند که نیروهای خود را برای فعالیت های پشت جبهه حفظ کنند.از سوی دیگر، در آن زمان شرایط داخل کشور هم اصلاً امن نبود و حرکات ضدانقلابی انجام می شد و لازم بود که حکومت علاوه بر مبارزه، حرکات فرهنگی نیز در کشور انجام شود.

مجموع این دلایل باعث می شد که در اعزام نیروها کمی سختگیرانه تر عمل کنند. در نهایت در اردیبهشت 1362 با اصرارهای فراوان موفق شدم مأموریت سه ماهه را به منطقه جنوب بگیرم.اعزام من از سپاه از طریق تبلیغات و انتشارات بود و به عنوان نیروی تبلیغی اعزام شدم.

من به اهواز، پایگاه شهید بهشتی که مقر لشکر 25 کربلا بود، رفتم. در آن زمان لشکر 25 کربلا مسئولیت خط جفیر را بر عهده داشت و من در واحد تبلیغات و انتشارات لشکر مشغول شدم.در آن جا کارهای تبلیغی انجام می دادیم. هم اعزام مبلغ داشتیم و هم کارهای پارچه نویسی و پلاکارد و هم کار نوشتن علامت برای مناطق مختلف مانند میدان خطر، میدان مین و... را انجام می دادیم.

برگزاری مراسم دعا و نماز و مناسبت های مختلف بر عهده تبلیغات بود.این مراسم فرصتی بود تا نیروهایی که برای حضور در مسئولیت های مختلف از یکدیگر دور و متفرق شده بودند.بار دیگر همدیگر را ببینند.

برخوردهایی که بین آنها اتفاق می افتاد، واقعا دیدنی بود.شوخی هایی که با هم می کردند.پیغام هایی که برای همدیگر داشتند،دیدنی بود.

ادامه دارد...

منبع : کتاب تلخ و شیرین(2920 روز، روایتگر گرگانی)، نویسنده علی اصغر مقسمی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده