يکشنبه, ۰۱ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۳۶
نام پدر: علی تاریخ تولد: ١٣٤٠/٠٨/٢١ محل تولد: اراک نام عملیات: بدر تاریخ شهادت: ١٣٦٥/١١/٣٠ محل دفن: اراک محل شهادت: شلمچه اقشار: مداحان ، هنرمندان ، آموزش نظامی ، تیپ 71 روح الله ، گردان قمر بنی هاشم ، مخابرات

مختصری از زندگینامه شهید غلامرضا شکیبافرد

غلامرضا شکیبافرد در بیست و یکم آبان ماه سال 1340 در شهر اراک در خانواده بسیار متدین و مذهبی دیده به جهان گشود .
 شهید شکیبافرد تنها فرزند پسر خانواده بود. شغل پدر ایشان آهنگری بود که با زحمت فراوان روزی اهل خانواده اش را تامین می کرد . حاج علی آهنگر فردی مذهبی و از ارادتمندان به اسلام و امام و انقلاب اسلامی است که فرزندان خود را نیز در این مسیر راهنمایی کرده است . از این رو شهید بزرگوار در جوی سرشار از عشق و ارادت به اسلام و اهل بیت (علیهم السلام) و امام خمینی(رحمه الله علیه) و روحانیت انقلابی پرورش یافته بود .
 قبل از انقلاب حضور روحانی گرانقدر مرحوم حجت الاسلام سید مجتبی میرجعفری در مسجد آخوند ( خیابان مولوی ) که یکی از هسته های مقاومت علیه رژیم شاه بودند موجب جذب عده ای از مبارزان در این مسجد و گرد این سید بزرگوار شده بودند . یکی از افرادی که مورد اعتماد سید میرجعفری بودند شهید شکیبافرد بود و طبق تدبیر و دستور ایشان در فعالیت های متعدد و حوادث دوران انقلاب خصوصاً راهپیماییها حضوری فعال داشت .
 پس از پیروزی انقلاب بلافاصله به عنوان نیروی داوطلب به خدمت کمیته انقلاب اسلامی درآمده و به همراه شهید رحیم آنجفی مدتی را در این نهاد انقلابی خدمت نمود . پس از تشکیل نهاد جهاد سازندگی ، در فصل تابستان و هنگام جمع آوری محصولات کشاورزی ، در قالب نیروهای داوطلب مردمی و از طریق جهاد سازندگی به یاری کشاورزان نیازمند می شتافت . پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اراک ( مرداد 1359 ) به طور تمام وقت با سپاه همکاری می نمود و به همراه شهید آنجفی جهت آموزش نظامی نیروهای مردمی مساجد به روستاهای حومه اراک می رفتند. شهید شکیبافرد فردی بسیار فعال وخوش صحبت وازنظراطرافیان بسیاردوست داشتنی بود .
شهید شکیبافردمتاهل بودند ودرزمان شهادتشان 12/11/65 فرزندشان هنوزبه دنیا نیامده بود .ایشان بی آلایش ،جذاب،خوش برخورد،پرتلاش،خستگی ناپذیر،با اخلاص،باایمان،خوش¬صدا،خوش¬چهره،با متانت ،دوست داشتنی، با حوصله،متواضع، پرانرژی، عاشق امام و شهدا، زاهد و مداح اهل بیت علیهم السلام بود .
از بهترین و برجسته ترین شاخصه شهید : اخلاص ، صمیمیت و جذابیت او بود که زبانزد همگان بود. با تمام وجود تمام وقت برای انقلاب اسلامی تلاش می کرد.

 

زندگی نامه شهید

فدایی راه حق شهید شاهد غلامرضا شکیبا فرد در بیست و یکم آبان ماه سال 1340 در شهر اراک در خانواده ای بسیار متدین و مذهبی دیده به جان گشود.

شهید بزرگوار تنها فرزند پسر خانواده بود. پدر ایشان که به حرفه آهنگری سنتی اشتغال داشت، با زحمت فراوان و عرق جبین روزی اهل و عیال خود را کسب می نمود. حاج علی آهنگر که تشرع او مورد تایید اهالی محل و همسایگان است از ارادتمندان به امام و انقلاب اسلامی بود و خانواده خود را نیز در مسیر و خط اسلام انقلابی راهنمایی کرده است، از این رو شهید حاج غلامرضا شکیبا فرد در جوی سرشار از عشق و ارادت به اسلام و اهل بیت سلام الله علیهم و امام خمینی و روحانیت انقلابی پرورش یافته است.

در راهپیماییها و فعالیت های انقلابی شرکت می نمودند از نظر وضعیت مالی در رفاه نسبی بودند.

حضور حجت الاسلام مرحوم سید مجتبی میرجعفری در مسجد آخوند (خیابان مولوی) و محوریت ایشان در شهر اراک سبب گردیده بود تا جمع قابل توجهی از نیروهای انقلابی گرد شمع وجود ایشان یکی از هسته های مقاومت علیه رژیم ستم شاهی را تشکیل دهند. شهید عزیز حاج غلامرضا شکیبا فرد از جمله افرادی بود که در سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با حضور در مسجد آخوند جزء افراد مورد اعتماد و وثوق مرحوم میرجعفری بود. و طبق تدبیر و دستور ایشان در فعالیت های متعدد و حوادث دوران انقلاب حضوری فعال داشته باشد.

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی بلافاصله به عنوان نیروی داوطلب به خدمت کمیته انقلاب اسلامی درآمده و به همراه شهید رحیم آنجفی مدتی را در این نهاد انقلابی خدمت نمود.

پس از تشکیل نهاد جهاد سازندگی، در فصل تابستان و هنگام جمع آوری محصولات کشاورزی، در قالب نیروهای داوطلب مردمی و از طریق جهاد سازندگی به یاری کشاورزان نیازمند  می شتافت.

پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اراک (مرداد 1359) به طور تمام وقت با سپاه همکاری می نمود و به همراه شهید رحیم آنجفی جهت آموزش نظامی نیروهای مردمی مساجد به روستاهای حومه اراک می رفتند.

شهید شکیبافرد، فردی بود بسیار فعال و خوش صحبت و از نظر اطرافیان بسیار دوست داشتنی بود در نمازهای جماعت و دعاها شرکت می نمود

ایشان متأهل بودند و در زمان شهادتشان فرزندشان هنوز به دنیا نیامده بود.

ایشان بی آلایش، جذاب، خوش برخورد، پرتلاش، خستگی ناپذیر، با اخلاص، با ایمان، خوش صدا، خوش چهره، با متانت، دوست داشتنی، با حوصله، متواضع، پرانرژی، خستگی ناپذیر،عاشق امام و شهدا، زاهد و مداح اهل بیت علهیم السلام بود.

از بهترین و برجسته ترین شاخصه شهید اخلاص، صمیمیت و جذابیت او زبان زد همگان بود. با تمام وجود و تمام وقت برای انقلاب اسلامی تلاش می کرد.

خاطرات

در هر حالتی مربی بود

حدوداً سال 59 ـ60 بود که شب ها در منطقه گشت می زدیم، یک شب که شهید شکیبا فرد خیلی احساس خستگی می کرد و خوابش می آمد در حال گشت خوابش برده بود که دوستان متوجه شدند و در کنار او تیر هوایی زدند شهید از خواب پریده بود فکر کرد منافقین حمله کرده اند ناگهان از ماشین بیرون پرید و سریع به زیر ماشین رفت و موضع دفاعی گرفت که این موضوع باعث خنده بچه ها شد.ولی ایشان با این حرکت نیز به همه یاد داد، که در هر حالتی باید آمادگی عکس العمل مناسب را داشت. شهید حاج غلام هیچ فرصتی را برای یاد گرفتن و یاد دادن از دست نمی داد.

 راوی: برادرجمشید مرادی

 

بچه های مسجد

اولین تابستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی(1358)، که ماه مبارک رمضان مصادف با فصل جمع آوری محصولات کشاورزی از قبیل گندم، جو، نخود و ... بود. ایشان و تعداد قابل توجهی از جوانان حزب اللهی مسجد آخوند، با حالت روزه و در گرمای تابستان به کمک برادران جهادسازندگی می رفتند. ماه مبارک رمضان آن سال 30 روز بود، و بچه های مسجد، تمام 30 روز را برای برداشت محصولات کشاورزی به جهاد سازندگی کمک کردند. این ماجرا دو علت عمده داشت:

  1. وجود روحانیت انقلابی؛ مانند مرحوم حجت الاسلام میر جعفری که همه نمازگزاران و اهالی محل ایشان را قبول داشتند. و با دل و جان حرفها، نصیحت ها و دستوراتش را عمل می کردند. بدیهی است هنگامی که آقای میر جعفری شخصاً در فعالیهای جهاد سازندگی شرکت می کردند، از این رو حجت بر بقیه افراد تمام بود.
  2. وجود شهید رحیم آنجفی؛ که مسجد آخوند را به عنوان مقر دائمی (پاتوق) خود انتخاب کرده بود، و نسبت به حاج آقا میر جعفری نیز ارادت کامل داشت. توانسته بود حدود 30، 40 نفر از جوانان محل و اطراف را در مسجد جمع کند. صفا و صمیمیت و منش روستایی آقا رحیم همه را مجذوب خود می ساخت و بچه های مسجد دوست داشتند هر کجا عام رحیم هست باشند. از این رو وقتی عام رحیم هر روز بعد از نماز جماعت صبح عزم جهاد سازندگی می کرد، و راه می افتاد، یک مرتبه همان 30، 40 نفر هم پشت سر ایشان راه می افتادند. شهید غلامرضا شکیبا فرد هم که در جمع بچه های مسجد، به اصطلاح دست راست عام رحیم بود. پیوسته کنار ایشان بود.

خون دادن

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اولین بحرانی که گریبان جمهوری اسلامی را گرفت،غائله کردستان بود. یادم می آید که ماه مبارک رمضان بود و بین نماز ظهر و عصر در مسجد آخوند حاج آقا میر جعفری امام جماعت محترم و محبوب مسجد در حال سخنرانی بودند. شخصی از درب مسجد داخل شد و یک راست رفت پای منبر و پیامی را که روی تکه کاغذی نوشته شده بود به حاج آقا داد و همانجا ایستاد ابتدا حاج آقا سخنان خود را ادامه داد ولی وقتی دید حامل پیام پای منبر ایستاده به متن نامه نگاهی انداخت و به نمازگزاران گفت؛ نوشته اند: پاسداران و مجروحینی را که از کردستان آورده اند نیاز به خون دارند، هر کس توانایی دارد در این کار خدا پسندانه شرکت کند.

در این هنگام و بی درنگ برادر عزیز و ایثارگرمان حاج غلامرضا شکیبا فرد از کنار من و از میان جمعیت برخاست و بی سر و صدا رفت بیمارستان برای خون دادن. البته از آن جمعیت 300 ، 400 نفره فقط ایشان داوطلب این کار شد. بقیه مردم به خاطر روزه دار بودن احتیاط کردند. وخود را اینطور قانع می کردند که بعد از افطار می رویم و خون می دهیم. ان شاء الله دیر نمی شود.

به هر حال نماز جماعت عصر تمام شده بود که حاج غلام ایثارگر با رنگ پریده و بی حال از بیمارستان به مسجد آمد. و چون رمقی نداشت تا هنگام افطار در مسجد ماند و سپس به خانه رفت و با این کار خود درسی برای همگان بجا گذاشت.

 

گیوه های جنگی حاج غلام

حدود یک ماه از شروع جنگ تحمیلی عراق بر جمهوری اسلامی ایران می گذشت، که به اتفاق شهیدان گرانقدر، حاج غلامرضا شکیبا فرد، محمد مهدی شهبازی، اوسا محمد هدایتی، علی محمد باقری و برادران حسین جمالی نسب، تقی اسحاقی، جلیل مشیدی، مجید ایرانی، علی صالح نژاد، مهدی شالی بیگ جهت گذراندن دوره مربیگری به مرکز آموزش پیاده شیراز اعزام شدیم. این آموزشگاه از مراکز تحت پوشش ارتش جمهوری اسلامی بود. و توسط تکاوران نیروی زمینی ارتش آموزشهای تکاوری اجرا می شد. در آن مقطع تعداد 70 نفر بسیجی از سراسر کشور جهت گذراندن دوره مربیگری به این پادگان اعزام شده بودند. همزمان با دوره ما سربازان منقضی خدمت سال 1357 هم برگزار می شد. تا هرچه سریعتر نیروی مورد نیاز جبهه ها تأمین شود.

خلاصه دوره آموزشی با سرعت و جدیت شروع شد و برای بسیجی ها جذابیت بیشتری داشت، بچه ها چنان با شور و اشتیاق در کلاس ها و تمرین های صحرایی شرکت می کردند،که این روحیه برادران ارتشی را هم به وجد آورده بود و بارها پیش آمد که اساتید به شوق آمده و با صدای بلند می گفتند؛ «بارک الله بسیجی»، «زنده باد بسیجی»، «شیر بسیجی»، «تکاور بسیجی».

یک روز که برای آموزش عملی «کمین و ضدکمین» ما را به کوهستان های اطراف پادگان برده بودند. در حین اجرای ضد کمین، شهید حاج غلام از سایر بچه ها دور افتاد و در محاصره تکاورانی که همه اساتید ما بودند و فعلاً دشمن فرضی بودند گرفتار شد. و چون اسلحه های ما خالی بود، بنابراین امکان مقابله هم نبود. به هر حال آنها حاج غلام را خلع سلاح کرده بودند. و برای تنبیه ایشان که خیلی زیاد از افراد گروه خود فاصله گرفته بود. پوتینهای او را هم گرفته بودند. و در ارتفاع رهایش کرده بودند تا برگردد. حالا او با دست خالی و پای برهنه باید به محل تجمع بچه ها برمی گشت.

زمان چندانی نگذشت که حاج غلام از کوه سرازیر شده و به ما پیوست در حالی که جیب خشاب های خود را از کمر جدا کرده و به پا کرده بود و از آنها برای خود کفش درست کرده بود و توانسته بود با سرعت به بقیه بچه ها برسد.

تکاورها که انتظار برگشتن او را نداشتند. وقتی ایشان را دیدند بلافاصله به پاهایش نگاه کردند که چطور با پای برهنه به این سرعت خودش را به ما رسانده بود. یکی از تکاورها با دیدن پاهای حاجی بی اختیار شروع به کف زدن کرد. یکی دیگه رفت و او را در آغوش گرفت و خلاصه همه تکاورها که توی مرام و منصب خودشان، کسی را سزاوار تشویق نمی دیدند. به شکل های مختلف حاج غلام را مورد تشویق قرار دادند. و با نشان دادن کفش های جدید حاجی به یکدیگر می گفتند؛ ما با این همه تجربه فکر نمی کردیم که جیب خشاب ژ ـ 3 این کارایی را هم داشته باشه.

در این حال مسئول گروه تکاورها که سرگرد بود جلو آمد و با دیدن کفش های جالب حاج غلام به وجد آمده بود و به همه گفت این برادر بسیجی را تشویق کنید. و با صدای بلند فریاد زد برای این برادر بسیجی «هورا» بکشید. بی درنگ تکاورها هورا کشیدند و همه بسیجی ها هم یکصدا صلوات فرستادند. ناگهان جناب سرگرد و تکاورها به خود آمده و آنها هم دوباره صلوات فرستادند. خلاصه حاج غلام با این کار توانست درسی جالب و بیاد ماندنی برای تکاوران کارکشته و دیگران به یادگار بجا گذارد.

وقتی از او پرسیدیم چطور شد به فکر استفاده از جیب خشاب شدی؟ گفت؛ در آن وضعیت ناخودآگاه چشمانم به جیب خشابها افتاد، یاد گیوه های سنجانی خودمان افتادم، بلافاصله آنها را از فانسخه ام جدا کردم و پوشیدم. چند قدمی راه رفتم دیدم انگار بدک نیست. و پاهایم را از گزند خار و خاشاک محفوظ نگه می دارد در نتیجه سرعتم را زیاد کردم تا زودتر به شما برسم. البته به خاطر کوچکی جیب خشاب ها مجبور شدم تمام مسیر را با نوک پنجه بیایم.

مربی باید خشن و در عین حال جذاب باشد

شهید بزرگوار شکیبا فرد همیشه در جمع مربیان می گفت یک مربی باید خشن و در عین حال جذاب باشد. این شهید بزرگوار بقدری در کار جدی بودند که همیشه اول خودش تاکتیکها را عملاً پیش از آنکه نیروهای آموزشی انتظار داشتند خودشان انجام می داد و همین امر باعث می شد که بسیجیان با جان و دل گفته های او را عملی می نمودند.

راوی: برادر مجتبی حسین آبادی

اخلاق اسلامی و حسنه مقدم بر هر نوع آموزش و عمل

شهید شکیبا فرد همیشه کلاسهای خود را با حدیثی اخلاقی شروع و در اوج خستگی و ناراحتی هیچگاه کلامی که مغایر با شئونات اسلامی و اخلاقی باشد بیان نمی نمودند و به شدت با مربیانی که گاهی بر اثر خستگی در زمانی که نیروهای آموزشی به برنامه ها توجه کمتری داشتند تند می شدند و حرفهایی کم محتوا می زدند اعتراض می نمودند و می گفت  شما به  رسالت مربیگری خود خوب عمل نمی کنید زیرا جذب  نیرو اهمیتش بیشتر از دفع آن می باشد.

راوی: برادر مجتبی حسین آبادی

حاج غلام خودش يك ستاد كنگره شهدا بود

يكي از ويژگيهاي بارز و منحصر به فرد شهيد غلامرضا شكيبا فرد اين بود كه علاقه وافري به جمع آوري آثار شهدا و رزمندگان اسلام از قبيل عكس ،نامه ،وصيت نامه ،لوازم و ... داشت .حتي از جنازه هاي شهدا عكس تهيه مي كرد.آلبومهاي حاج غلام معروف بوده و زبان زد همه بوده و هست از اين رو ايشان به تنهایي يك ((ستاد دكنگره شهدا بود)) .اين قضيه منحصر به شهدا و رزمندگان اراكي نمي شد ايشان همه شهدا و رزمندگان اسلام را دوست داشتند و به آنها عشق مي ورزيدند.اين مطلب را گفتم برای روشن تر شدن مطلبي كه قصد بيان آن را دارم حدود يك سال پيش بحث نگارش اين كتاب مطرح شد و از آن روز مشكلات زيادي باعث كند شدن روند كار اين كتاب شد .يكي از اين مشكلات گذشت21 سال از جنگ تحميلي بود. در اين دو دهه برخي آثار شهدا دست خوش پاره اي از مشغوليات بازماندگان شده و ديگر قابل دسترسي نيست با اين وصف مطالب برخي شهدا ناقص مانده در چنين شرايطي به ياد وسايل و مدارك باز مانده از حاج غلام افتادم . پسر ايشان(محمد شكيبا فرد )اين مدارك را در اختيارم گذاشت.

بسيار جالب و در خور توجه بود.گويا حاجي 26 سال پيش در فكر امروز و فرداي ما بوده است. چون عكس هاي شهدا با زير نويس در يك بسته مخصوص، نامه ها در بسته بندي ديگر،وصيتنامه ها در يك پوشه جدا گانه  و خلاصه همه چيز منظم چينش شده بود .جالب اين كه عكسهايي كه حاج غلام جمع آوري كرده خانواده شهدا هم ندارند حتي بالاتر از اين سازمانهايي كه ذاتاً مسئول اين امور هستند بعضي از عكسهاي حاجي را ندارند .پس گزاف نيست اگر بگوييم شهيد شكيبا فرد به تنهايي يك ستاد كنگره شهدا بود.

 

عشق به شهيد و شهادت

«با مردم طوري رفتار كنيد كه تا زنده ايد شما را دوست بدارند و به مرگ شما بگريند»  

حضرت علي علیه السلام

اكنون كه قلم به دست گرفته ام و مشغول نوشتن مطالبي از نوع نگاه حاج غلام به شهيد و شهادت هستم ، خودم را در مقابل عظمت و رفتارهاي زيبای شهيدان هيچ مي دانم اما وقتي ديدم عمو سعيد كه به حقيقت جا مانده از قافله ياران با چه عشق و علاقه اي مطالب شهداء را جمع آوري مي كند به كوچكي و پوچي خودم بيشتر پي بردم ، اما بنابر اصرار عمو سعيد كه من هم در اين دفتر سهمي داشته باشم چند سطري از شهيد شكيبافر (حاج غلام) مربوط به شهيدان عمليات بدر و خيبر در سال 1365-1364 اتفاقي كه در حدود 23 سال پيش افتاد مي نويسم اميدوارم مورد لطف و عنايت خداوند قرار گيرد – مي خواهم مطالب يك روزي كه همراه حاج غلام بودم را با كمك خدا شروع به نوشتن كنم و هم اكنون كه مشغول هستم احساس مي كنم كه حاج غلام با آن چشمان پر مهر و زيبا و چهره جدي و پر تلاش به من نگاه مي كند . شايد افراد زيادي از فداكاري و شهامت و روحيه عالي حاج غلام مطالبي گفته باشند ، آن هم در دوران حضور ايشان در جبهه هاي حق عليه باطل – اما حقير مي خواهم خاطره اي از نوع نگاه تيز بين و عاشقانه حاج غلام به شهيدان بازگو كنم .

صبح یکی از روزهای سال 1365 كه حاج غلام را سوار بر موتور هندا 125 جلو باغ فردوس (سپاه اراك) ديدم – جلوي من ترمز كرد – مرا به اسم صدا كرد – كاري نداري ؟ مياي با هم بريم بهشت زهرا  سوال كردم براي چي – جواب داد ديشب چند تا شهيد از عمليات بدر – خيبر آورده اند و منطقه آلوده بوده و احتمال شيميايي آنها هم وجود دارد – من رفتم آنها را ديدم و هنوز خانواده ها باخبر نشده اند مي خواهند تا قبل از اينكه خانواده ها و بچه ها باخبر شوند ، برويم صورت شهيدان را تميز كنيم و آنها را كمي مرتب كنيم كه ... سوال كردم خوب حالا بايد چكار كنيم ؟

حاج غلام گفت بايد برويم صورت آنها را با گلاب خوب شستشو دهيم ، برويم گلاب و پنبه بخريم و كار را شروع كنيم .

آن زمان در حياط منزل ما گلهاي محمدي زيادي بود كه مادرم بصورت سنتي از گل هاي محمدي خودش گلاب مي گرفت و عطر و بوي عجيبي داشت. به حاج غلام گفتم مادرم گلاب خانگي درست كرده ، بلافاصله با وي به درب منزل آمده چند شيشه گلاب ناب از مادرم (وقتي به او گفتم براي شستشوي شهيدان مي خواهم برايم آماده نمود) گرفتم سرمسير هم چند پلاستيك پنبه تهيه كرديم و به بهشت زهرا رفتيم وقتي وارد غسالخانه شديم كسي آنجا نبود حاج غلام درب را بست و يكي يكي درب تابوت شهداء را را باز مي كرد – صورت شهيد را از درون پلاستيك بيرون مي آورد و با يك عشق و علاقه اي بي نظير صورت شهداء كه احتمال شيميايي بودنشان  مي رفت و بعضي از آنها هم بسيار خون آلود بودند با پنبه آغشته به گلاب شستشو مي داد – من براي مدتي محو حركات و نجواي حاج غلام شده بودم – او دارد چكار مي كند ! چه ضرورتي دارد ! و ... شايد حتي پدر و مادر بچه خود را اينطور با رضايت و ميل و رغبت تميز نمي كرد كه حاج غلام دوستان شهيدش را تميز مي كرد 

گلاب را روي صورت شهيد مي ريخت با پنبه گوشه چشمان ، بيني و درون گوش شهيدان را تميز مي كرد – مي بوئيد و در آخر هم بر گونه هاي شهيدان بوسه مي زد .

خدايا چطور مي شود اين قدر فردي عاشق شهيد و شهادت باشد .

                                                                                        راوی: برادرعليرضا مرادي

لحظه هاي عروج

عمليات كربلاي 5 وضعيتي خاص خودش را داشت. شايد هيچ عمليات و يا مقطعي از جنگ تحميلي هشت ساله را نتوان با مقطع كربلاي 5 قياس نمود . گاه اتفاق مي افتاد كه يك گردان چند نوبت مأموريت انجام مي داد ، سازماندهي مجدد مي شد ، كادر و نيروي تازه نفس  مي گرفت و براي اجراي مأموريت هاي بعدي اعزام مي شد . نيروهايي كه به جبهه اعزام مي شدند بلافاصله سازماندهي ، تجهيز و به منطقه عملياتي اعزام مي شدند همه اينها به خاطر وضعيت خاصي بود كه به واسطه عمليات كربلاي 5 پيش آمده بود . از اين رو گردان قمر بني هاشم عليه السلام هم ظرف مدت چند روز سازماندهي ، تجهيز و وارد منطقه شد .

 در آن روزها تقدير چنين رقم خورد تا من براي مدتي هر چند كوتاه در كنار برادر عزيز حاج غلامرضا شكيبا فرد باشم . فرماندهي يكي از گروهانهاي گردان به عهده من گذاشته شد و حاج غلامرضا هم قبول كرد كه معاون گروهان باشد . ايشان فردي صبور ، خوش برخورد ، خوش اخلاق و متين بود . و عليرغم دانش نظامي و فرماندهي كه داشت ولي هيچگاه ابراز علم و مهارت و برتري نمي كرد . تنها در مواقع ضرورت ما موفق مي شديم از وجود او استفاده كنيم .

روز هشتم بهمن ماه 1365 گردان ما مأموريت يا فت تا به خط مقدم اعزام و جايگزين گردان روح الله (بچه هاي خمين) شود . حدود عصر همين روز ما وارد منطقه شديم . حجم آتش دشمن بسيار شديد بود از اين رو مجبور شديم مسير نخلستان را انتخاب كنيم تا تلفات بيهوده ندهيم . خط پدافندي لشگر در محدوده باغ رضوان بود . پس از رسيدن به خط دوم پدافندي كه حدود 200 متر با خط مقدم فاصله داشت ، به برادر حاج غلام گفتم شما به همراه يك دسته از نيروها اينجا بمانيد و خودم و بقيه نيروها از طريق نخلستان خودمان را به خط مقدم رسانديم و بچه ها را مستقر كرديم.

چند روز اوضاع به همين منوال بود يك روز حاج غلام به خط مقدم آمد . دقايقي كنار هم بوديم ايشان اعلام آمادگي كرد كه تا به خط مقدم بيايد و كمك ما باشد. ولي من به او گفتم ؛   مي بيني كه چقدر خط از نظر آتش شلوغ است ، شما زحمت بكشيد مواظب بچه ها باشيد تا خدا نكرده تلفات بيهوده ندهيم . ايشان قبول كرد و ضمن خداحافظي با چهره بشاش و شوخيهاي مرسوم در جبهه تشريف بردند .

روز بعد كه 12 يا 13 بهمن ماه بود عراقي ها از زمين و هوا شروع به كوبيدن منطقه كردند ، شدت آتش خيلي سنگين بود . چندين فروند هلي كوپتر با هم مي آمدند و از روبرو ، جناحين و پشت سر روي بچه ها آتش مي ريختند . توپخانه و خمپاره اندازها هم كه بي وقفه شليك  مي كردند . دشمن تصميم داشت در پناه اين آتشباري شديد حمله كند . در چنين وضعيتي برادراني همچون محمد علي كهن راز ، احمد اسفنداني ، حسن كريمي و تعدادي ديگر به شهادت رسيدند و تعدادي هم مجروح شده بودند به وسيله بي سيم با حاج غلام تماس گرفتم و از او خواستم تا به خط بيايد . ايشان هم بلافاصله راه افتاده بود و از مسير نخلستان باغ رضوان به طرف ما مي آمد كه بر اثر آتش شديد در بين راه به شهادت رسيد . و ما ديگر ايشان را نديديم . وضعيت طوري بود كه در طي روز نمي شد تحرك چنداني داشت چون در ديد و تير عراقي ها قرار داشتيم فقط شبها مي توانستيم شهدا و مجروحين را به عقب انتقال دهيم . و به دليل اين كه پيكر پاك سردار رشيد اسلام حاج غلامرضا شكيبا فرد در فاصله بين دو خط افتاده بود . بچه هاي گروه تخليه شهدا نتوانسته بودند ايشان را پيدا كرده و به عقب انتقال دهند . بنابراين مدت 9 سال اين شهيد عزيز مفقودالجسد بودند .

 

  راوي : برادر محسن گلشن

منبع : اداره هنری ، اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران  استان مرکزی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده