خاطرات انقلاب/ سردار شهید علی بینا
علی را پای مجسمه ی شاه پیدا کردم. به همراه دو سه جوان رفتند طناب انداختند به گردن شاه. مردم صلوات فرستادند و یا علی گویان مجسمه را پایین آوردند.
نوید شاهد کرمان، "بلند شدم و رفتم حوالی دکه ی بچه ها .دیدم سایه هایی این ور و آن ور می روند. پیش رفتم و علی را با جوانها دیدم. یکی قوطی رنگ به دست داشت و روی دیوار دکانها می نوشت. نوشته بودند: خدا، قرآن،خمینی.
پیش خودم گفتم: شکر خداٰ، بچه ها دنبال اسلام می روند. دلم گرم شد. ایستادم و ساعت یک شب با علی به خانه آمدم. خوش بود خیلی خوش بود! گفتم: نمردم و شادی را در چشمان تو دیدم.
پرسیدم :دیگر خان بازی تمام شده؟
گفت:"ها"
گفتم:دیگر بغض نمی کنی؟ سرت را بالا می گیری؟ امیدوار می شوی؟ 
آهی کشید و گفت: بغضم تمام می شود؛ ولی نمی توانم بدبختیهایمان را فراموش کنم.
تظاهرات مردم زیاد شده بود که از ابوموسی برگشتم. دیدم اینجا هم قیامت کبری است. رفتم جیرفت، پی علی. دیدم هر چه آدم در جیرفت هست، ریخته اند بیرون.
یک طرف، مردم و یک طرف، ماموران شهربانی و...علی را با پرچم سرخ دیدم. فریاد می زد. وقتی مرا دید، مشتهایش را بلند کرد. بعد زد زیر گریه. پیش رفتم و بغلش کردم و پرسیدم: چیه برادرم؟چرا اینجوری گریه می کنی؟
قدری سبک شد و رفت وسط دسته. دنبالشان رفتم .ماموران حمله کردند. عده ای را زدند و فراری دادند. تظاهرات به هم خورد و باز مردم دور هم جمع شدند و به طرف فلکه ی "لرها"رفتند. چشم گرداندم و علی را پیدا نکردم .آب دهانم خشک شد. رمق پاهایم از دست رفت.
گفتم:"یا علی ! به داد برادرم برس..."
علی را پای مجسمه ی شاه پیدا کردم. فلکه،جای سوزن انداختن نداشت. به همراه دو سه جوان رفتند طناب انداختند به گردن شاه. مردم صلوات فرستادند و یا علی گویان مجسمه را پایین آوردند. علی آنقدر فریاد زده بود که صدایش در نمی آمد. گفتم:"برویم، چیزی بخوریم."
گفت:"وقت خوردن نیست ."
-از پا درآمدی پسر.
-آنقدر نفس دارم که می توانم سخت ترین کارها را انجام بدهم.
-اگر تو راضی باشی، ما هم حرفی نداریم. روزها گذشت و امام خمینی آمد. چند نفر در کرمان شهید شدند. انقلاب خیلی اوج گرفت و سرانجام شنیدیم که رژیم نابود شده است.
در این روز، قیافه ی علی تماشایی بود. خوشی کرد و تلافی آن همه سالها را در آورد.
گفتم: خدایا؛ شکرت.

راوی: برادر سردار شهید علی بینا 

سردار شهید «علی بینا» اسفند ماه سال 1341 در« پشتکوه ساری» ، واقع در منطقه عشایر نشین«جبال بارز » در شهرستان «جیرفت » به دنیا آمد. 
او سال سوم اقتصاد اجتماعی را می خواند که آتش جنگ خرمشهر و هویزه و سوسنگرد را سوزاند. پس روانه کار و زار شد و در خیبر جنگید. در بدر به فرماندهی گردان حسین بن علی (ع) از لشکر 41ثارالله رسید. 
در فاو و مهران حماسه آفرید و سر انجام در 29 دی ماه 1365 در کنار نهر جاسم در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده