شهید انقلاب
سه‌شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۲
شهید مریم ابراهیمی فرد تاریخ تولد: 1353 محل تولد: قم تاریخ شهادت:23/9/57 محل شهادت: قم

«مرگ بر شاه»

سال 57 دو ماه قبل از پیروزی انقلاب بود. تقریبا همه جا شلوغ بود. آن روز حادثه من در خانه نبودم. وقتی برگشتم دیدم در کوچۀ ما سر و صدا بیشتر از جای دیگر است. نزدیک که شدم دخترم زهرا به طرفم دوید و گفت: مریم تیر خورده؟!

گلوله به جمجه­اش اصابت کرده و در دم شهید شده بود. ولی با این حال او  را به بیمارستان رساندم. پسرم احمد همین که با سر و وضع خونین من و خواهرش مریم را دید محکم توی صورتش زد که عینکش شکست. گفتم: ناراحت نباشید اگر کسی بخواهد انقلاب کند باید قیمتش را هم بپردازد. بچه را به خانه برگرداندم. بعد از ظهر خواهرم او را در خانه غسل داد و کفن کرد. این در حالی بود که ما آزادی دفن نداشتیم و باید پول تیر را هم به ساواک می­دادیم. باید مریم را مخفیانه دفن می­کردیم. در بین دوستانمان مردی بود به نام مسلم که متولی امامزاده بود. موضوع را با او در میان گذاشتیم که مریم را در امامزاده ابراهیم (ع) به خاک بسپاریم. شب هنگام با استفاده از تاریکی از داخل باغی مریم را به امامزاده رساندیم و با کمک یکدیگر در کنار ستونی جنازه را دفن کردیم. سه روز بعد با این شرط که با صدای بلند گریه و زاری نکند مادر مریم را بر سر مزارش بردیم. چون حق عزاداری نداشتیم و موضوع دفن هم بر ملا می­شد. تمامی این مرارتها را به جرم اینکه مریم 4 ساله با مشت­های گره کرده فریاد زده بود «مرگ بر شاه» باید تحمل می­کردیم.

 

«علاقه­ای که به مریم دارم»

همیشه به هسرم می­گفتم: زمانی که بخواهم با این دنیا وداع کنم برایم مشکل می­شود ممکن است شیطان مرا فریب دهد. مادرش می­پرسد علتش چیست؟ می­گفتم: از علاقه­ای که به مریم دارم. اکنون احساس می­کنم خداوند عزت بر سر من گذاشتند و او را از من گرفتن تا گول شیطان را نخورم.

 

«مریم در خدمت آقا علی بن موسی الرضا(ع)»

پیرمردی بود به نام اقای نیک­بخش، ایشان می­گفت: در سفری که به مشهد داشتم خواب مریم را دیدم که در صحن سقاخانه نشسته است. به او گفتم: مریم اینجا چه کار می­کنی؟ گفت: من در خدمت آقا علی بن موسی الرضا(ع) هستم.

باغی دارم که تلاش می­کنم در آن جایی برای پدر و مادرم درست کنم. این آقا از من پرسیدند چرا در بین ائمه (ع) مریم در خدمت آقا امام رضا(ع) است؟ گفتم: این قضیه برمی­گردد به زمانی که مریم 4 الی 5 ماهه بود که با مادش او را به مشهد بردیم.

هنگام بازگشت مادرش به من گفت: این بچه را هم برای زیارت جلو ببرید. من گفتم: شلوغ است از همین جا هم که سلام بدهید آقا می­پذیرد. زمانی که می­خواستیم از در صحن بیرون بیاییم خادمین حرم گفتند: درها را ببندید که می­خواهیم حرم را بشوئیم. من و همسرم سریع به داخل برگشتیم و از فضای خلوت استفاده کرده و برای زیارت جلو رفتیم. آن شب مادر مریم در خواب دیده بود که آقا علی ابن موسی (ع) به ایشان می­فرمایند: «یکی از  زوارهای من شما هستید. خیلی­ها ما را دعوت کردند ولی ما نرفتیم.»

راوی: عبدالحسین ابراهیمی فرد (پدر شهید)

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده