شهید انقلاب
يکشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۰۹
شهید حسن مجتهد زاده فرزند عبدالرضا در سال 1338 در خرمشهر دیده به جهان گشود. او در تاریخ 28/9/57 به علت برخورد تیر یکی از افراد ساواک مجروح و سپس به ساواک منتقل گردیده و پس از شکنجه فراوان به شهادت رسید.

اثر وضعی قرآن و دعا

شهید حسن تعریف می کرد: " روزی برای نماز صبح قصد رفتن به مسجد را داشتم و از کوچه آرش که نسبتا از مرکز شهر و مسجد فاصله داشت با دوچرخه می رفتم که ناگهان یک گله سگ که بیش از هفت سگ بودند به من حمله کرده و دوچرخه ام را محاصره کردند. مجبور شدم از دوچرخه پیاده شوم. سگها پارس می کردندو به من نزدیک می شدند. فکر کردم چاره چیست؟ با خود فکر کردم که آیت الکرسی بخوانم و شروع به خواندن کردم. به نیمه های آیت الکرسی که رسیدم دیدم سگها ساکت و متفرق شدند. من هم خدا را شکر و سوار دوچرخه شدم و برای گفتن اذان و تدریس قرآن به مسجد رفتم."

ورزش برای مقاومت در مقابل شکنجه

یک شب شهید حسن به من گفت: فردا صبح زود بیدار شو با بچه ها قرار گذاشته ام. فردای آن روز به همراه برادرم حسن ساعت 6 صبح به محل معینی رفتیم. در آنجا اکثر شاگردان قرآنی وی حضور داشتند. کنجکاو شدم و از او سوال کردم چه خبر است؟ ایشان گفتند برای ورزش جمع شده ایم. گفتم ورزش برا ی چه؟ گفتند: امام فرموده ورزش کنیم و بدن خود را تقویت کنیم تا اگر دستگیر شدیم بتوانیم در مقابل شکنجه ها مقاومت کنیم و زود خودمان را نبازیم و اطلاعاتی را لو ندهیم. دشمن از ضعف ما خوشحال می شود پس ما باید قوی باشیم.

گاهی مسیر خرمشهر تا آبادان را از طریق روستاهای کنار ساحل با شاگردان پیاده طی می کردند و در طول مسیر قرآن، دعا، سرود و ... می خواندند.

حمله به کنسولگری عراق در خرمشهر

چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی عراق اعلام داشت قصد اخراج امام خمینی از کشورش را دارد. این خبر موجبات نگرانی مردم انقلابی کشورمان را به دنبال داشت و سبب شد هر فرد انقلابی به میزان توانش اقدامی منطقی به عمل آورد. بر همین اساس شهید حسن به همراه شهید حسین علم الهدی و شهید علی حیدری و چند تن از دانشجویان مذهبی و انقلابی دانشگاه جندی شاپور اهواز (شهید چمران) علیه رژیم بعثی عراق برنامه ریزی نمودند که با حمله به کنسولگری عراق هشداری به مسئولین عراقی داده باشند. لذا یک روز صبح با حمل اسلحه و یک بشکه بنزین و تعداد زیادی اعلامیه در محکومیت عمل عراق و به حمایت از حضرت امام و با وانت باری به طرف کنسولگری عراق در خرمشهر حرکت نمودند. ساختمان کنسولگری به وسیله نظامی، انتظامی ایران محافظت می شد. با توقف اتومبیل رو به روی کنسولگری محافظین مبادرت به تیراندازی نموده که با عکس العمل سریع دانشجویان مواجه شده و در نتیجه دو نفر از نظامیان به هلاکت می رسند. بلافاصله بشکه بنزین را در محل گذاشته و با پخش اعلامیه ها محل را ترک می کنند.

همان روز شهید حسن را دیدم گفتم چه خبر؟ گفت: امروز خدا رحم کرد و گفتم: چرا؟ در جواب گفت: من فکر می کرد نگهبان آنجا معتاد و بی حال باشد و کاری از او بر نمی آید ولی امروز فهمیدم از نگهبانای رسمی دولت با انگیزه تر می باشد. نزدیک بود امروز برایمان دردسر درست کند. چون امروز به علت تهدید عراق به اخراج حضرت امام، به کنسولگری عراق حمله ای شد و درگیری به وجود آمد. ما چهره مان را با نقاب پوشانده بودیم قصد تیراندازی نداشتیم اما نیروهای محافظ بدون مقدمه شروع به تیراندازی کردند و ما هم متقابلا پاسخ دادیم که دو نفر از آنها کشته شدند. قصد ما این بود که روبروی کنسولگری را با بنزین آتش زده تا موضوع به عراق منتقل شود و بدانند برخورد خشن با حضرت امام خمینی عوقب وخیمی را در بر دارد. لیکن این حادثه پیش آمد و ما با وانت فرار کردیم. نگهبان مزبور ما را با موتور تعقیب کرد و نزدیک بود دست خود را به میله وانت بگیرد و نسبت به شناسایی ما اقدام کند که به لطف الهی موفق نشد.

پرسیدم چرا به اطراف او تیراندازی نکردید؟ گفت: این بدبخت چه کاره است؟ تا اینکه ساعت 14 بعد از ظهر اخبار سراسری رادیو اعلام کرد: عده ای خرابکار مسلح که نقاب بر چهره داشتند به کنسولگری عرتق در خرمشهر حمله کردند و دو مامور کشته شدند و مامورین امنیتی تلاش خود را جهت شناسایی خرابکاران شروع نموده ولی به لطف خدا هیچ یک از عاملین شناخته نشدند.

ماجرای شهادت

در تاریخ 22 یا 23 آذر ماه سال 1357 (چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی) شهید حسن تصمیم گرفت دو نفر از دوستانش (شهید علی حیدری و شهید مرتضی عمادی) را برای ایجاد رعب و  وحشت در میان ساواکیهای جنایتکار به منزل یکی از آنها به نام " صفر ویسی" اعزام داشته تا نارنجکی را منفجر نمایند. طبق برنامه مقرر گردیده بود مه این دو نفر چنانچه مشاهده کردند برق آشپزخانه منزل ویسی ساواکی خاموش بود و کسی در آشپزخانه نبود نارنجک را از طریق هواکش به داخل آشپزخانه پرتاب نمایند و سپس محل را ترک کنند. اما انها موفق به انداختن نارنجک به داخل آشپزخانه نشدند و کنار پنجره منزل رها کرده و محل را ترک  می نمایند. شهید حسن که اطلاعی از اقدام دوستان خود نداشته و چون عملیات طولانی شده بود با خرید نان و پنیر برای عادی سازی با دوچرخه اش به طرف انتهای کوچه که در آنجا منزل ویسی قرار داشته حرکت می کند. وقتی ایشان به انتهای کوچه نزدیک شده بود ناگهان نارنجک منفجر می شود. صفر ویسی که در منزل بود با شتاب و هراس خارج شده و شروع به تیراندازی می کند. حسن که نزدیک محل بود از ناحیه گردن با گلوله مجروح می شود. در این حین صفر ویسی برای تماس با شهربانی وارد منزل می شود. دو نفر از بچه های خرمشهر که حسن را می شناختند وقتی می بینند او زخمی شده او را به بیمارستان شهیدی خرمشهر منتقل می کنند. در آنجا حسن مورد معاینه پزشکان قرار می گیرد. در این هنگام نیروهای امنیتی بیمارستان را محاصره کرده و چند نظامی وارد بیمارستان، داخل اتاق عمل می شوند و با برخورد وحشیانه و ایراد ضرب و جرح سرم خون را از دست حسن کنده و علی رغم خونریزی شدید وی را با اتومبیل نظامی به بیمارستان ساواک مستقر در محوطه نیروی دریایی منتقل می کنند.

یک هفته خانواده از شهید حسن خبر نداشته اما ماجرای حمله به بیمارستان را از پزشکان و پرستاران می شنوند. با این وجود از محل انتقال او بی خبر بودند. تا بالاخره بعد از مدتی بی خبری با جستجوی فراوان و تحقیق از افراد ساواکی و با وساطت یکی از آنها که در همسایگی قرار داشت موفق به اخذ ملاقات برای مادر، داماد و برادر شهید حسن می شوند.

ملاقات در حضور رئیس ساواک و معاونش و مسئولین نظامی و انتظامی وقت صورت گرفت با وجود اینکه شهید حسن دستها و پاهایش با زنجیر به تخت بسته شده بود، اعتراض مادر شهید به این عمل ناجوانمردانه نسبت به فرزند مجروحش بی نتیجه ماند.

آری شهید حسن که به هدف و آرمانش اعتقاد راسخ داشت علی رغم مجروحیت خم به ابرو نیاورده و در تمام مدت ملاقات با تبسم به خانواده اش برخورد می نماید و با درایت خاص و زیرکی همیشگی علیرغم حضور مسئولین ساوام در حین رو بوسی با شهید حسین محفل اختفای مهمات و اعلامیه های امام را می گوید تا حسین در وقت مناسب نسبت به محو کردن آنها اقدام نماید. اما پس از پایان ملاقات از رفتن شهید حسین به منزل ممانعت کردند.

چند روز پس از آزادی شهید حسین شایعاتی در مورد شهادت شهید حسن در سطح شهر پراکنده گردید. قوی ترین شایعه این بود که حسن زیر شکنجه دژخیمان به درجه رفیع شهادت نائل آمده است. پس از انقلاب اسلامی نامه ای از ساواک به دست رسید که در آن نامه رئیس ساواک برای تشویق بیگدلی برای شناسایی و دستگیری حسن او را به تهران معرفی کرده بود.

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۱
انتشار یافته: ۱
علی
|
United Arab Emirates
|
۱۵:۱۶ - ۱۳۹۶/۰۹/۰۹
0
0
سلام علیکم بسیار جالب و قابل استفاده بود. امیدوارم سید الشهدای خرمشهر در قبل از انقلاب به خوبی به نسل جدید معرفی گردد.انشاءالله باتشکر
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده