خاطره
خاطره اي از خواهر شهيد برزو احمدي

(بي شك اگرلحظات پرمعنا و

پر ماجراي هر يك ازاين شهادتها وحماسه ها ثبت شود)

(غني تريت ميراث معنوي براي تاريخ بجا مي ماند)

 < مقام معظم رهبري >

اولين خاطره من اين است كه پدرم چون كشاورز بود واين برادرم تنها كمك وي بود.به هنگام رفتن به جبهه به شهيد گفته كه من پيرمرد و تنها هستم شما به جبهه نرويد,من سربازي شما را ميخرم ولي برادرم قبول نكرد و در جواب گفت:مملكت مورد تجاوز دشمن قرار گرفته همه مردم درحد وظيفه خود كمك مي كنند من هم وظيفه دارم براي حفظ دين و مملكت آنچه در توان دارم به خرج بدهم و بايد به جبهه بروم و دفاع  نمايم.

دومين خاطره من اين است كه براي آخرين بار هنگامي كه برادرم قصد رفتن به جبهه را داشت به او گفتم برادر چرا حرف پدر را قبول نمي كني به جبهه نرو,پدر به تو احتياج دارد.در جواب گفت برو افتخار كن كه درآينده خواهر شهيد مي شوي و اين حرف را گفت و سوار ماشين شد و رفت كه اين ديدار آخر ما بود و اين حرف او همچنان در گوشم زمزمه مي كند....

مركز اسناد ايثارگران استان مازندران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده