شهدای انقلاب
شهید محسن بابا محمدی چهارم فروردین سال یکهزار و سیصد و سی و شش در شهر قم دیده به جهان گشود و در اوج تظاهرات واعتصابها و درگیریها بیست و یکم بهمن ماه سال پنجاه و هفت شب هنگام در حالی که در میان مردم و با مردم مشغول تظاهرات بودند حوالی میدان خراسان توسط یک نیروی ارتشی با اصابت گلوله به قلبش به فیض شهادت نائل می شود.

شهید محسن بابا محمدی از مادری به نام اشرف و پدری به نام غلامرضا در استان تهران دیده به جهان گشود محسن فرزند دوم خانواده بود.

دوران کودکی را در خانواده ای که معتقد به مسائل اخلاقی و شرعی بودند گذراند . او فرزندی متعصب بود که پایبند بسیاری از مسائل اخلاقی بود علی رغم اینکه هنوز سن چندانی نداشت.دوران ابتدائی را با موفقیت سپری کرد و از آنجائی که پدر را در تهیه معاش زندگانی دست تنها می دید دوران راهنمایی را شبانه خواند و روزها کمک دست پدر بود.

بدین ترتیب دوران راهنمایی سپری شد و از آنجائی که دوست داشت تا با کارکردن در امورات زندگی به خانواده کمکی کرده باشد استخدام ارتش در قسمت مخابرات درآمد.

مدت چهار سال از استخدام محسن می گذشت در تمام این دوران محسن هر روز با نارضایتی از سرکار باز می گشت و با نارضایتی به سر کار می رفت او می گفت و شما می دانید چه ظلمانی می شود. چه حقوقی پایمال می گردد چه مسائل ضد اخلاقی و اسلامی صورت می گیرد.

در همین دوران بود زمزمه های آمدن مردی که اهل حق و حقیقت است به گوش میرسد زمزمه فرو ریختن کاخ نظام شاهنشاهی .

محسن که منتظر چنین جرقه هایی بود و در طول مدت چهار سال استخدام به مخالفت بر خواسته و در محوطه کار خود به طریق مختلف اظهار مخالفت می کرد بر روی دیوای صبحگاه پادگان نوشته بود مرگ بر بی حجابی – مرگز بر نظام شاهنشاهی – و او را به زندان انفرادی انداخته بودند.

محسن در این دوران بسیاری از روزها را در زندان بسر برد و میله های زندان گواه دهنده دیوار بلند زندان گواهند که محسن بی گناه بی آنکه آب و نانی داشته باشد چه روزهای رنج آوری را سپری کرده بود.

آری در یکی از روزها که تاب و تحمل مادر به پایان رسیده بود به همراه پدر محسن میروند تا شاید بتوانند با او دیداری تازه کنند به اسرار فراوان، مسوول پادگان محسن را فقط برای چند لحظه از زندان بیرون آوردند تا والدینش او را ببیند ، او را به همراه 4 محافظ اسلحه بدست آوردند. و بعد از ؟؟ محسن گفت خوب شد آمدید تا کمی آب بنوشید اینجا ظالمانی هستند که آب هم برای خوردن نمی دهند و مادر که هندوانه ای آورده بود به او داد.

روزها و شب ها می گذشت و محسن به علت مخالفت شهید با بی حجابی و رژیم شاهنشاهی همچنان در زندان بود تا اینکه خبر رسید امام فرموده اند ارتشیان می توانند فرار کنند و به مردم به پیوندند. این شد که محسن به مدد الهی از زندان فرار کرد و دوشادوش مردم به مخالف رژیم پهلوی برخاست.

محسن اعلامیه های امام و زیر پیراهن خود پنهان می کرد و آن را میان مردم پخش می کرد. بر روی دیدار شعار می نوشت. خداگواه است- دیوارهای شهر تهران محسن را می شناسند که چگونه از جان گذشته بود می نوشت و پخش می کرد و هدفی جز رضایت خدا نداشت.

اوج تظاهرات واعتصابها و درگیریها بود که خلاصه در بیست و یکم بهمن ماه سال 57 شب هنگام در حالی که ضمن در میان مردم و با مردم مشغول تظاهرات بودند حوالی میدان خراسان نزدیکهای کلانتری 14 یکی از مامورین کلانتری محسن را شناسایی می کند که چرا یک نیروی ارتشی در بین مردم است و قلب او را هدف می گیرد و محسن را به شهادت میرساند و محسن با قطره های خونش فریاد می زند.

مرک بر رژیم پهلوی – مرگ بر بی حجابی

و روح بلندش پرواز می کنند تا برسد سفره عبدالله الحسین مهیمان باشد.

و من الله توفیق


منبع: اداره اسناد بنیاد شهید تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده