پنجشنبه, ۰۷ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۰۰:۵۰
مکه بودیم که دیدیم یک جایی درگیری شده است. پلیس های سعودی به جان هم افتاده بودند؛ هر کدام یک عکس امام خمینی (ره) به کمرشان چسبیده بود. آنها سعی می کردند عکس را از خودشان جدا کرده و در همان حال یکدیگر را متهم به بی دقتی می کردند. بعد فهمیدیم آن که ایم معرکه را راه انداخته است، کسی نیست جز علی.

نوید شاهد: مکه بودیم که دیدیم یک جایی درگیری شده است. پلیس های سعودی به جان هم افتاده بودند؛ هر کدام یک عکس امام خمینی (ره) به کمرشان چسبیده بود. آنها سعی می کردند عکس را از خودشان جدا کرده و در همان حال یکدیگر را متهم به بی دقتی می کردند. بعد فهمیدیم آن که ایم معرکه را راه انداخته است، کسی نیست جز علی موحد دانش.



خاطره ای از سردار شهید علی رضا موحد دانش

علی جلو می آمد با یکی از پلیس های سعودی خوش و بش می کرد، او را بغل کرده، عکسی از امام به پشت او می چسباند. بعد در میان جمعیت گم می شد و باز می رفت سراغ پلیس دیگری یکبار برای رد گم کردن با دست مصنوعی می امد و بار دیگر آن را در می آورد.

به این ترتیب توانسته بود پلیس های سعودی را گیج کرده، و به جان یکدیگر بیندازد. بالاخره پلیسها، علی را شناسایی می کنند. او را با چادر انتظامات می برند. سرهنگی که در چادر است به علی می گوید، کارش خلاف قانون آن جاست. علی هم که عربی را تا حدودی یادگرفته بود، می توانست جوابشان را بدهد، می پرسد: خلاف یعنی چه؟

جرو بحث علی با سرهنگ بالا می گیرد. سرهنگ عکس امام را پاره کرد و می گوید: این عکس اینجا جایی ندارد. علی اسکناس سعودی را از جیبش در می آورد به عکس پادشاه عربستان که روی اسکناس بود، اشاره می کند و می پرسد: این عکس کیه!؟

سرهنگ سعودی متوجه منظور علی شده، دستش را گرفته و مانع پاره کردن اسکناس می شود و علی را به بازداشتگاه می فرستد.

علی را به سلول انفرادی بردند. به محض آن که پلیس ها رفتند و تنها ماند، عکس پادشاه عربستان را از روی دیوار سلول پائین آورد و به جای آن عکس امام را از توی دست مصنوعی اش بیرون آورد و روی دیوار بالای سرش نصب کرد.

مدتی بعد زندانبان ها برای سرکشی به علی آمدند و عکس امام را دیدند، جا خوردند. ابتدا به علی پرخاش کردند که عکس را از کجا آوردی؟

بعد هم یکدیگر را سرزنش کردند که چرا این را خوب نگشتند؟ علی را این بار حسابی می گردند. بعد هم عکس پادشاه سعودی را روی دیوار نصب می کنند و می روند.

بعد از رفتن آنها، علی کارش را به همان صورت تکرار می کند و عکس امام خمینی روی دیوار زندان نصب می شود.

شب که برای زندانی شام آورند با عکس اما روبرو شدند، با عصبانیت علی را تحت فشار می گذارند که تو این عکس را از کجا می آوری؟

علی هم با خونسردی یک جمله را تکرار می کند: از غیب برایم می رسد؟ این بار سربازی را برای مراقبت از او می گمارند.

علی در تمام روز دنبال فرصت می گردد و این بار هم موفق می شود در فرصتی هر چند کوتاه، عکس ها را جابه جا می کند.

زندانبانها وقتی موضوع را فهمیدند، گیج شدند. علی را برای بار چندم گشتند و بعد سلولش را تغییر دادند.

دو سرباز هم برای او گماشتند تا چشم از علی برندارند. نیمه های شب وقتی دو سرباز خواب آلود شده و به چرت زدن افتادند، عکس امام روی دیوار نصب شد. نزدیک صبح مسوول سلول از قضیه مطلع شد و سربازان را زیر سیل ناسزا و تهدید گرفت.

تا این زمان چهل و هشت ساعت از بازداشت علی گذشته بود و در تمام این مدت عکس امام مرتب روی دیوار سلول بالای سرش نصب بود بالاخره مسئول زندان خسته شد و به علی گفت: تو آدم عجیبی هستی، بهتر است تا دردسر بیشتری درست نکردی از اینجا بری. علی را آزاد کردند و سرانجام هم نتوانستند بفهمند عکس ها از کجا می آمد.

تقی خانی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده