خاطرات فرزند شهيد قدرت ا... حسن زاده رضائي
دوشنبه, ۰۴ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۵۸
در اواخر مسير به علت نداشتن غذاي كافي مجبور به خوردن ريشه و برگ هاي درختان كوهستاني شدند و هنگامي كه رسیدند، ما متوجه نبوديم كه به علت يخ زدگي پاهايش كبود شده و تورم كرده بود ولي بدون هيچگونه شكايتي گفت: اين پاها بايد حتما عوض شوند.

نوید شاهد ارومیه: شهید قدرت اله حسن زاده رضایی متولد سال 1318، که به عنوان گروهبان دوم ژاندارمری خدمت می کرد با آغاز جنگ ، با شجاعت تمام در این عرصه پا می نهد و خدمات شایانی ارائه می کند تا اینکه بعد از آن همه عشق و شهامت در چهارم بهمن ماه در سه راهی ایواوغلی خوی بر اثر سانحه رانندگی حین ماموریت جام شهادت را سر می کشد.

 

چه شمعي است كه بعد از مرگ خود مي تواند درخشش بيشتري داشته باشد. مگر در اين دنياي خاكي مرگ به معني اتمام تمامي آثار موجوديت نيست. مگر مرگ به معني بستن پرونده پر حوادث زندگي يك شخص نيست. حال چگونه است كه موجودي خاكي بعد از مرگ خود جاودانه می شود.

در گوشه ای از همین دنياي خاكي از ميان ظلمات تاريكي، نوري سوسوزنان آشكار شد و گرمي خاصّي به ساكنان رنگ باخته آن ديار داد.

 آري،‌ ديار ايران و نام پرآوازه‌ آن به جهت پروردن مردان و زنان از جان گذشته، زبانزد تمامي جهانيان است. آري، در اين ديار بود كه شمعي مي توانست با خاموش شدنش، نورش بيشتر و بيشتر شود.

آن شمع نامي جز شهيد ندارد.

من شاهد تولّد و مرگ يكي از شمعها بوده ام كه نبود آن را هيچگاه حس نكرده ام چرا كه نبود او عين بودنش هست، او از ميان حوادث تلخ و شيرين زندگي، تنش را با سختي سنگ هاي خارا پُخت و روحش را با سپردن به درگاه حق آبديده نمود.  من هرگز بوي خاك را كه از حضورش در خانه مي آمد،  فراموش نمي كنم. پوتين های گل آلوده اش را كه حكايت دور و درازي دارد،  با من حرف مي زنند.

به ياد دارم روزي من با پوتين هاي خسته و رنجور پدرم سخن مي گفتم و از‌ آنها می خواستم حكايت خود را براي من تعريف كنند و وقتي آنها لب به سخن می گشودند من شيفته آن كلمات روح بخش مي شدم. وقتي سخن از پوتين هايي مي كرد كه غرق خون و خاك بودند من ناباورها را باور مي كردم.

تا اينكه روزي پدرم گفت: فرزند دلبندم چرا با خود من سخن نمي گويي. من خودم يكي از ناباورها هستم. من مي توانم روايت عشق را براي تو بازگو كنم. من قسمتي از روايت عشق هستم كه همچون كارواني مسافران ديار صالحين را به سر مقصد نهائي مي رساند.

آري سخن گفتن من با پوتين هاي گل آلودة پدرم كه خبر از ايثارهاي هم قطاران او مي داد خاطره اي بس فراموش نشدني است كه از ذهن من هرگز فراموش نمي شود. چرا كه به گونه يك شمع هر قطره آن براي ديگران مي سوخته و فرو مي افتاده است.

حال هر گاه پوتين هاي خاكي را مي بينم تجسم آن خاطره ها ميسرتر مي شود و ناخودآگاه زبان به ستايش ياران گذشته كه سفر كردند و شاهد ما در آينده هستند مي گشايم. پس چگونه مي تواند با حركتي نابخردانه دل اين شاهدان را به درد آورد.

او بدون هيچگونه چشم داشتي در تمامي جبهه هاي حق و باطل شركت داشت. نيروهاي مخصوص ضربت از جمله نيروهائي بود كه در آنها شركت فعال داشت. هميشه در عمليات خطير و حساس جزء نفرات اول بود.

به ياد دارم در يكي از عمليات ها و درگيري با اشرار كومله، پدرم با لباس مبدل وارد نيروي كومله شده بود و بعد از وارد آوردن خسارات چشمگيري به پايگاه برگشته بود.

چندين بار نيز در عمليات برون مرزي شركت داشته و ماهها دور از خانه بوده و ما هيچگونه خبري از او نداشتيم و هنگامي كه بر مي گشت و ما مي پرسيديم در مورد غيبت چندين ماهه اش مي گفت رفته بودم به ديار شيران همين دور و برها.

مرزباني از خطة عزيز ايران تنها كاري بود كه به او رضايت خاطر مي داد. چرا كه او هميشه مي گفت تمامي فرزندان ايران مانند فرزندان خود من هستند و بايستي در امنيت كامل به اهداف عالي زندگي در ايران برسند و نام ايران را پرآوازه نمايند.

هر چند كه با داشتن 5 فرزند خردسال خودش در مشكلات زندگي غرق بود، اما هيچگاه آنها را جدا از ديگر فرزندان ايران نمي دانست و مي گفت: فرزندان انقلاب بايد با كمبودها و سختي ها آشنا باشند تا راه آينده را آسوده تر بپيمايند.

به ياد دارم شبي زمستاني او وارد خانه شد در حالي كه برف سنگين محاسن اش را تبديل به يك توده كوچك يخي كرده بود و به سختي مي توانستم چهره خسته اش را تشخيص دهم ، پدرم گفت تمامي رزمندگان اين خطه در بارگاه الهی به سفيدي اين برفي كه در سر و صورت من نشسته خواهند شد. ولي من دقيقا اين جمله او را نفهميدم و حال كه مردم با شكوه و عظمت از اين مردان ياد مي كنند واقعا در مي يابم كه آنها روسفيد و خوبرويان درگاه مقدس الهي مي باشند.

يك روز او تعريف مي كرد به علت نبود وسايل حمل و نقل آنها مجبور شدند يك مسير سخت را با پاي پياده در سرماي زمستان بپيمايند، مي گفت كه در اواخر مسير به علت نداشتن غذاي كافي مجبور به خوردن ريشه و برگ هاي درختان كوهستاني شدند و هنگامي كه رسیدند، ما متوجه نبوديم كه به علت يخ زدگي پاهايش كبود شده و تورم كرده بود ولي بدون هيچگونه شكايتي گفت: اين پاها بايد حتما عوض شوند.

اين خواست خدا بود كه مردي با تمام سختيها جنگید و در نهايت در يك سانحه تصادف خودرو در منطقه عملياتي در سه راهی روستای ایواوغلی خوی شربت شيرين شهادت را نوشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد. امّا من هنوز نبودنش را بيشتر از بودش حس مي كنم چرا كه به فرموده امام آنها شمع محفل بشريت هستند.

 

منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده