یاد یاران
شنبه, ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۶
او که نامش جاودانه ایام شد شهید علیرضا امامی در اولین روز بهمن ماه 1344 در روستای جاورسیان ازتوابع اراک دیده به عالم هستی گشود. بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بودند و در کوچکترین فرصت به نزدیکان سرمی زدند.

نام پدر: محمد قاسم 

تاریخ تولد: ١٣٤٤/١١/٠١ 

محل تولد: جاورسیان 

نام عملیات: کربلای 4  

تاریخ شهادت: ١٣٦٥/١٠/٠٤ 

محل شهادت: شلمچه 

اقشار: آموزش نظامی ،  تیپ 71 روح الله  ،  گردان قمر بنی هاشم 

زندگینامه:

او که نامش جاودانه ایام شد شهید علیرضا امامی در اولین روز بهمن ماه 1344 در روستای جاورسیان ازتوابع اراک دیده به عالم هستی گشود.

بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد بودند و در کوچکترین فرصت به نزدیکان سرمی زدند.

زمانی که به سن نوجوانی رسید با دوران انقلاب همراه شد.

کوچکترین صحبت دربارة مسائل انقلاب و سختی هایی که مردم داشتند او را به شدت رنج می داد. او همواره سفارش می کرد تا جنگ هست من به جبهه می روم و پیام او خدمت به اسلام و قرآن بود.در حد توان به فقرا کمک می نمود و بسیار خوش برخورد بود.

خاطرات

مربی تاکتیک های نظامی

علیرضا یکی از بچه های سپاهی بود که همه ی پاسداران زمان خودش علیرضا را دوست داشتند. خیلی زود با بچه ها گرم می گرفت و جای خود را در دلهاشان باز می کرد و اینگونه بوده که همه او را می شناختند. از لحاظ چابکی و بشاشی در بین بچه ها مثال زدنی بود، بسیار آدم خوش سلیقه ای بود و به خودش می رسید شیک پوش بود، حتی روی لباس های رزمی که می پوشید حساس بود کاملاً مرتب و همیشه لباس هایش اتو کرده بود. کارها را با جدیت پیگیری می کرد، در زمانی که وارد آموزش نظامی شد به دلیل خوش برخوردی همه علی را دوست داشتند، بسیار زبر و زرنگ بود و مربی تاکتیک نظامی شده. از ویژه گی های علی خوش چهره بودن او خندان و روحیه بسیار خوب او بود.

در عملیات هایی که به جبهه اعزام شدیم به منطقه جنوب و لشگر علی بن ابیطالب در قسمت واحد آموزش اعزام شدیم در مجموعه لشگر خیلی زود توانست بین مسئولین جای خود را باز کند حتی بیشتر از بچه هایی که چندین ماه بود وارد لشگر شده بودند . با شوق و علاقه کلاس های گردان را اداره می کرد و سعی می کرد تمام آموخته هایش را به بچه ها آموزش دهد. سخت گیری های بجایی داشت و حتی فراتر از ظرفیت نیروها به آنها آموزش می داد. کلاس های میدان تیر سنگین را به تنهایی اداره می کرد، احساس خستگی در او دیده نمی شد. هنگام عملیات که می رسید بچه های مربی در بین معاونت ها تقسیم می شدند و او اکثراً به عنوان همراه فرمانده محور یا فرمانده گردان حضور پیدا می کرد و از زرنگی و هنرهای او استفاده   می شد. در سال های آخر جنگ من در کردستان بودم و مجروح شده بودم در دوران مجروحیتم علی با چند نفر از دوستان به شهادت رسیده بودند وقتی جویای شهادت علی شدم همرزمانش گفتند: در شب عملیات تنها چیزی که از علی دیده نمی شد ترس بود او با دشمن جنگ مردانه ای داشت علی رو در روی عراقی ها در حین پاکسازی کانال نارنجک می انداخته که تیر می خورد و نارنجک دشمن در کنارش منفجر می شود و از شدت ترکش ها و خونریزی به شهادت رسید ولی پیکرش به عقب بازنگشت مدتی مفقود الأثر بود پیکرش توسط گروه تفحص بازگشت. هنگامی که اسکلت علی را دیدم می شد چهره ی شاد او را از درون استخوان ها دید.

یادش در دل و خاطره ی بچه های همکار و همرزمش زنده است. روحش شاد.

راوی: برادر علی جلالی

لحظه هاي عروج :

واحد اطلاعات عمليات لشكر 17 علي ابن ابيطالب به منظور شناسايي و آماده سازي راه كارهاي مورد نظر براي عمليات كربلاي 4 در منطقه شلمچه مستقر بود، حدود 3 كيلو متر از خط پدافندي نيرو هاي خودي در اختيار بچه هاي اطلاعات بود.محور لشكر ما مقابل جزيره بوارين قرار داشت و بطور ميانگين بين 500 تا600 كيلومتر با عراقي ها فاصله داشت .فاصله خط ما و دشمن آبگرفتگي پوشيده از نيزار بود كه بچه ها براي شناسايي مواضع دشمن از همين نيزارها استفاده مي كردند بعد از اين كه شناسايي هاي منطقه تمام شددر حدود 10ـ 15 روز قبل از عمليات گردان حضرت ابوالفضل علیه السلام كه همه نيرو هاي آن پاسدار وظيفه بودند به خط آمده و استقرار پيدا كردند تا بدين وسيله بچه هاي اطلاعات براي شب عمليات آزاد شده و به گردانهاي عملياتي مأمور شوند.

همچنين طبق روش جاري چند روز قبل از عمليات نيرو هاي واحدهاي ستادي لشكر هم به واحد هاي رزمي مأمور مي شدند. از اين رو برادر امامي كه جزء مربيان آموزشي بود به گردان امام حسين علیه السلام مأمور شد. من هم از واحد اطلاعات عمليات به همين گردان مأمور شدم و براي شب عمليات در كنار هم بوديم .

شب سوم دي 1365 حدود ساعت 10 شب از خط خودي به طرف خط دشمن رها شديم همه بچه ها لباس غواصي به تن داشتند در بين راه عليرضا شوخي ميكرد و به بچه ها روحيه مي داد تقريباً ساعت 11 بود كه با دشمن درگير شديم و با رشادتهايي كه بچه ها از خود نشان دادند مواضع دشمن در هم شكست و بچه ها وارد خط دشمن شدند.

خط پدافندي دشمن عبارت بود از يك دژ بلند و مستحكم كه كاملاً روي خط قبلي ما ديد و تير داشت و عراقيها مواضع و سنگر هاي خودشان را در داخل يك كانال تي دژ احداث كرده بودند بدنه كانال سيماني بود و تيربارهاي سبك، دوشكا،آر پي جي و حتي تير بارهاي 2 لول به طور منظم تعبيه شده بودند و در فواصل هر50 متر يك بشكه 220 ليتري گازوئيل قرار داشت كه مواد آتش زا را به آب گرفتگي انتقال مي داد و در زمان لازم توسط عراقيها آتش زده مي شد در ضمن تمام سنگر ها برق كشي شده بود و داراي تلفن جنگي بود و اين يعني عراقي ها براي دراز مدت برنامه ريزي كرده بودند

خلاصه بعد از اين كه بچه ها وارد كانال شدند مشغول پاكسازي سنگر هاي دشمن شدند هوا خيلي تاريك بود و به اصطلاح چشم، چشم را نمي ديد عليرضا هم در حال پاك سازي سنگر هاي اطراف خود بود. بعضي سنگر ها پاكسازي نشده بودند و عراقي ها با پرتاب نارنجك داخل كانال به بچه ها آسيب مي زدند من براي حدود 20 دقيقه از عليرضا جدا شدم و زماني كه بر گشتم ديدم ايشان به روي زمين افتاده پرسيدم چي شده گفت: «يه نارنجك جلوي پام منفجر شد.» به سختي صحبت مي كرد تمام ناحيه سينه اش تركش خورده بود و چون از جست و خيز افتاده بود و هوا هم سرد بود و لباس غواصي هم آزارش ميداد به من گفت «خيلي سردم شده » اطرافم را گشتم چيزي نبود بالاخره يك تكه گوني پيدا كردم داخل كانال محل عبور بچه ها بود به ناچار عليرضا را كنار كشيدم تا زير پا نباشد و با گوني بدنش را پوشاندم و به او گفتم چه كار بكنم؟ گفت: «الان جاهاي ديگر به كمك تو نياز دارند برو به بقيه كمك كن » درآن وضعيت مجبور بودم بروم چون هنوز با گردانهاي سمت چپ و راستمان الحاق نكرده بوديم در نتيجه به سمت گردان كوثر كه سمت راست ما بود رفتم.

مدتي گذشت برگشتم تا از حال عليرضا مطلع شوم بالاي سرش كه رسيدم او را صدا زدم ولي جواب نمي داد.گوشم را جلوي دهانش بردم تا بلكه صدا و گرمي نفس كشيدنش را متوجه شوم ولي خبري نبود.آري صداي دلنشينش به سكوت و گرمي نفسش به سردي گرائيده بود و اينگونه به ديدار معبود و معشوقش شتافت.

 راوي : برادر رضا صفري

 

شهید علی رضا امامیشهید علی رضا امامی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده