پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵ ساعت ۲۱:۲۵
چشمانم را مي بندم تا تنها تو را ببينم... تو که کودکيت را از دي ماه 1337 آغاز کرده و نوجوانيت را با شرکت در جلسات هفتگي قرآن و هيئات مذهبي سپري کردي. چقدر صبور و نجيب بودي. خويشتن داريت در بين همه ي کساني که تو را مي شناختند، زبانزد بود. يادت هست حميد!

نام پدر: عزت الله

تاریخ تولد: ١٣٣٧/١٠/٣٠

محل تولد: اراک

نام عملیات: رمضان

تاریخ شهادت:

محل دفن: اراک

محل شهادت: پاسگاه زید

اقشار: ورزشکاران ، آموزش و پرورش ، مفقودین

در خواب شبي درد به جانم دادند        چون زلزله ناگــــهان تکــانم دادند
دنبال شهــــيد بي نشــــان مي گشتم        خــــاکستر لاله را نشـــــانم دادند
چشمانم را مي بندم تا تنها تو را ببينم... تو که کودکيت را از دي ماه 1337 آغاز کرده و نوجوانيت را با شرکت در جلسات هفتگي قرآن و هيئات مذهبي سپري کردي. چقدر صبور و نجيب بودي. خويشتن داريت در بين همه ي کساني که تو را مي شناختند، زبانزد بود. يادت هست حميد! مشتری مجله ي مکتب اسلام بودي.
پيش چشمانم بزرگ مي شدي. تحصيلات متوسطه ات که در دبيرستان صمصامي اراک تمام شد به سربازي رفتي. دوران آموزشي ات در شهرستان بيرجند سپري شد و بعد از دوران آموزشي براي ادامه خدمت به هوانيروز اصفهان منتقل شدي.همان موقع ها بود که قيام مردم شدت گرفت. امام اطلاعيه اي مبني بر ترک سربازخانه ها دادند تو مطيع امام بودي، فرار کردي و دو روز در بيت آيت الله طاهري مخفي شدي و بعد به تهران رفتي تا در قيام مردم شرکت کني. برايم گفته اند در فتح پادگان قصر فيروزه و خلع سلاح آن نقش بسزايي داشتي.
وعده هاي خدا محقق شد؛ پيروزي انقلاب اسلامي ايران همه ي قدرت ها را متحير کرده بود و تو لحظه اي غافل نمي نشستي. حضور مستمرت در پادگان ها براي تحويل سلاح هاي خارج شده از آن ها توسط مردم و کنترل امنيت آن زمان، تو را دوشادوش ديگر سربازان خميني قرار داده بود. با دستور امام به کليه سربازها، مطيعانه به اصفهان رفتي و بعد از اتمام خدمت سربازي به اراک برگشتي.
 
باز هم بي تفاوت نبودي، به محض بازگشت، وظيفه ي انسانيت تو را به حضور در کميته-ي مبارزه با مواد مخدر و اداره بهزيستي کشاند. در بهزيستي مسؤوليت کودکان بي سرپرست را به عهده گرفتي و تمام وقت خود را شبانه روزي به آن ها اختصاص دادي. چقدر برايت مهم بود تربيت قرآني و نماز و شرکت دادن آن ها در نماز جمعه. يادم هست کودکان را به خانه  مي آوردي تا آداب معاشرت را ياد گيرند. تازه جوان بودي اما چقدر دلسوزانه پدري مي کردي کودکان را. تا اينکه با توجه به گسترش فعاليت  گروه هاي ضد انقلاب و جنگ مسلحانه آن ها در کردستان با جمعي از اعضاي ستاد مبارزه با مواد مخدر به شهرستان پاوه اعزام شدي. حضور تو در پاوه همزمان شد با يورش دموکرات ها به آن شهر و تو باز  مبارز هميشگي و سربلند آن ميدان ها بودي، بعد از سرکوب آن ناجوانمردان به اراک برگشتي.
شهريور 1359 فرارسيد. با شروع جنگ تحميلي از همان آغاز جنگ با جمع آوري لوازم شخصي با خانواده خداحافظي کردي و راهي جبهه هاي جنگ در غرب کشور شدي. چند ماه بدون اين که به مرخصي بيايي در منطقه سر پل ذهاب و شهر پاوه حضور داشتي. ديوارهاي شهر هنوز خط زيباي تو را يادگار نگه داشتهاست. منطقه ي بازي دراز و قله هاي دالاهو مجاهدت هاي قهرمان مرا در عمليات به ياد دارد.
اوايل فروردين ماه سال1360 به صورت حق التدريس به آموزش و پرورش پيوسته و به تعليم بچه هاي روستاي کله نمک کور در منطقه ي شازند اراک همت گماردي و به خاطر روحيه و علاقه ات به فعاليت هاي پرورشي با درخواست خودت به امور تربيتي آموزش و پرورش شازند منتقل شدي.
در کنکور سراسري شرکت کردي و در دانشگاه تربيت معلم تهران پذيرفته شدي. دشمن تو را شناخته بود و خار چشمش بودي براي همين در مردادماه همان سال خانه ات مورد تهاجم منافقين قرار گرفت.
براي ثبت نام در دانشگاه به تهران رفتي اما دلت آرام و قرار نداشت. طولي نکشيد که از دانشگاه مرخصي گرفتي و براي اعزام به جبهه به اراک برگشتي. با توجه به اعزام برادرانت به منطقه ي جنگي، قبول کردي مدتي در اراک بماني. در اين زمان کارهاي فرهنگي و پشتيباني از رزمندگان اسلام را شبانه روز انجام مي دادي اما ديگر طاقتت تمام شد، تاب ماندن نداشتي. به همراه دو برادر کوچکترت جهت شرکت در عمليات بيت المقدس راهي جبهه هاي جنوب شدي.
 
بعد از فتح خرمشهر مدت کوتاهي به اراک برگشتي. خيلي زود براي شرکت در عمليات  ديگر ٍبار عازم جبهه شدي. پنجم مردادماه سال 1361 همراه با نيروهاي گردان شهيد بختياري در عمليات رمضان، براي اينکه سبکبال باشي با کتاني و شلوار کردي، کمر همت را با چفيه محکم کرده و طبق عادت پيشاني بند را به گلويت بستي. و در حملاتت به خط مقدم دشمن، لحظه اي آرام و قرار نداشتي.
سينه خيز و نارنجک به دست، به خاکريز دشمن نزديک شده و امان تيربارچي عراقي ها را مي بريدي. پيشروي زياد تو و ترکش هاي خمپاره و رگبار تيرهاي عراقي بال هاي زميني ات را آسماني کرده و زمين ايستگاه حسينيه و پاسگاه زيد شاهد عروج آسمانيت شد. جسم تو نيز تاکنون در خاک مقدس جبهه هاي نبرد باقي مانده و همچنان تابش نور از استخوان هاي تو در آن سرزمين، آسمان را روشن مي کند و تو به صف مؤمناني پيوستي که خدا را بهترين مشتري خود يافتند و با شوق سجده ي عبوديت به جا آوردند.
چشمانم را مي بندم و به تو فکر مي کنم، به تو که قهرمان من هستي. به لحظه هاي غرور آفرين زندگيت، به عشق الهي ات و مجاهدتي که تو را براي خدا اين همه دوست داشتني کرد. برادرت محمود را نيز به سوي خود دعوت کردي آنگاه که بيرق فرماندهي گردان قمر بني هاشم(عليه السلام) را بر دوش گرفته بود. محمود جهان پناه در منطقه ي عملياتي فکه مورد اصابت گلوله مستقيم تانک قرار گرفت و در بيست و دوم ارديبهشت ماه سال 1365، سرداري بي سر، در ملکوت اعلا، دست به دست تو داد و در آغوش تو آرام گرفت.
چقدر حقيريم در برابر شما. شما قهرمانانه ميدان زندگي را ترک کرديد و ما در حسرت آسماني شدن در خاک مانده ايم.
در حسرتت آسمــــان و بالم مي سوخت        با يـــاد تو بودم و خيــــــالم مي سوخت
من خسته ميان خــــاک ها جــــــا ماندم        اي کاش کمي دلت به حالم مي سوخت

 

منبع : پله های آسمانی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده