شهید دی ماه
يکشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۲
شهید احمدرضا رضی فرزند عزیزالله در سال 1345 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 4/10/65 در عملیات کربلای 4 در منطقه جزیره بوارین بر اثر اصابت ترکش به ناحیه شکم و سینه به درجه رفیع شهادت نائل و به لقاءالله پیوست.

زندگی‏نامه

رضا در شهریور سال 1345، مصادف با ایام فاطمیه، در شهر قم دیده به جهان گشود. او را احمدرضا می‏نامیدند.

احمدرضا کودکی آرام، کم‏حرف و قانع بود. دوران ابتدایی را به مدرسه‏ای در سه راه خورشید رفت. برای ادامه ي تحصیل در مقطع راهنمایی وارد مدرسه‏ی علامه ي حلی شد. او با نمرات خوب، گواهی‏نامه سه ساله ی این دوره را کسب کرد.

احمدرضا، نوجوانی درس‏خوان و سربه‏زیر بود. او روحی بلند و آرام داشت. از اشخاص دروغ گو و زشت‏گفتار به شدت ناراحت و عصبانی می‏شد.

وقتش را بیهوده تلف نمی‏کرد و در ایام فراغت از درس به ورزش می‏پرداخت.

با ثبت نام در دبیرستان کامکار، توانست با تلاش و پشت کار در رشته‏ی ریاضی، دیپلم بگیرد.

او هجده ساله بود که قهرمان کاراته در وزن 83 کیلو شد. قدرت بدنی او فوق‏العاده بود و قد بلندي داشت. در هنگام امر به معروف از قدرت‏نمایی و زورگویی پرهیز می‏کرد و در انتخاب دوست نهایت دقت را به کار می‏برد.

احمدرضا از توان بالایی در مدیریت برخوردار بود. با وجود او، در خانواده مشکلی پیش نمی‏آمد. اگر احساس می‏کرد کدورتی بین اهل منزل وجود دارد، با همان تبسم ملیحی که همیشه بر لب داشت، همه ي مشکلات را حل و فصل می‏کرد. هرگز برای خواسته‏ای از خانواده صدای خود را بلند نمی‏کرد و در کمال ادب و احترام با پدر و مادرش برخورد می‏کرد. در کارهای خانه به مادرش کمک می‏کرد. او فرزند مسجد بود و نماز اول وقتش ترک نمی‏شد.

با شروع جنگ تحمیلی، احمدرضا نیز مانند همه‏ی جوانان این مرز و بوم، تمام دغدغه‏اش حضور در جبهه بود. او با گذراندن دوره‏ی آموزشی وارد سپاه و در قسمت مخابرات مشغول به کار شد. در جزیره ي مجنون به عنوان بی‏سیم‏چی در کمین 4 شرکت داشت.

عملیات کربلای 4 با تمام سختی‏ها و کاستی‏ها، از طرف دشمنان داخلی لو رفت و مصادف با ایام فاطمیه‏ی اول، احمدرضا به همراه تعداد زیادی از رزمندگان در این عملیات محاصره و مفقود شدند.

پیکر پاک احمدرضا و برادرش محسن بعد از 25 روز گمنامی در جزیره‏ی بوارین کشف و در چهارم بهمن سال 1365، مصادف با ایام فاطمیه‏ی دوم به همراه 96 شهید دیگر تشییع و در گلزار علی بن جعفر(عليه السلام) قم به خاک سپرده شدند.


 

 

خدا را بیش تر دوست دارم

احمدرضا 4 ساله بود که به او گفتم: «احمدرضا! من را بیش تر دوست داری یا پدرت را؟» گفت: «هر دوی شما را.» باز گفتم: «مرا بیش تر دوست داری یا 14 معصوم را؟» گفت: «14 معصوم را.» دوباره گفتم: «14معصوم را بیش تر دوست داری یا خدا را؟» کمی مکث کرد، دیدم به فکر فرو رفت. گفت: «خدا را بیش تر دوست دارم.»

                                                                                       راوی: بتول وحیدی(مادر شهید)

 

سرباز باش

یکی از روزها که برای چهارمین بار می‏خواست به جبهه برود، بدرقه‏اش رفتم. وقتی ‏خواست خداحافظی کند، گفتم: «مادرجان! می‏خواهم سالم به خانه برگردی و زنده باشی تا در رکاب آقا امام زمان(عج) بجنگی!» گفت: «مادر، مگر تمام یاران و سربازان امام زمان(علیه السلام) هنگام ظهور حضرت زنده هستند؟» این را گفت و به سرعت دور شد.

                                                                                             راوی: بتول وحیدی(مادر شهید)

 

السابقون

احمدرضا در عملیات والفجر 8 جزو یگان دریایی و قایقران بود. ایشان از این طرف اروندرود وسایل و تجهیزات نظامی می‏برد و از آن طرف(جزیره فاو) مجروح می‏آورد. با احمدرضا در ارتباط بودم و گاهی محسن را می‏دیدم.

یک روز احمدرضا گفت: «پدر جان! اگر امکان دارد شما به پشت جبهه بروید؛ ممکن است در این مکان شیمیایی بزنند و شما به علت بالا بودن سن، نتوانید تحمل کنید.»

با اصرار ایشان قبول کردم و گفتم: «چطور بدون شما باز گردم؟» احمدرضا گفت: «شما که با حال و هوای جبهه آشنا هستید. ممکن است دو دوست در کنار هم، در عرض چند دقیقه از هم جدا شوند که آن هم دست خداست!»

                                                                                       راوی: عزیزالله رضی(پدر شهید)

منبع: کتاب لب تشنه

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده