خاطراتی از همرزمان شهید رشید جعفری
گفت:«ماها رو! خدا ما رو قبول کرده.». همان‌شب رشيد شهيد شد.

شب عمليات شد. آقاي آهنگران براي بچه‌ها مداحي مي‌کرد. همه داشتند گريه مي‌كردند. فضاي معنوي خاصي بود. سيدمحمود زرگر کنار من نشسته بود. رشيد را ديدم. دورتر از ما ايستاده بود و به ما نگاه مي‌کرد. داشت مي‌خنديد. تعجب کردم و گفتم:«به چي داره مي‌خنده؟ يعني او به راز و نياز بچه‌ها داره مي‌خنده؟».

با آرنجم سُقُلمه‌اي به پهلوي سيدمحمود[1] زدم و رشيد را نشانش دادم. رشيد با قد بلند و قامت رعنا چفيه را دور گردنش انداخته و ايستاده بود. خودمان را به او رسانديم و گفتيم:«چته رشيد؟».

با نگاه پر معني گفت:«بچه‌ها! خدا قبول کرده.».

با انگشت اشاره کردم:«هيس! آروم باش! خدا چي رو قبول کرده؟».

گفت:«ماها رو! خدا ما رو قبول کرده.». همان‌شب رشيد شهيد شد.

احمد سلطان همرزم شهيد


«جنگ و گريز، دود و آتش، دست و پا و فرياد الله اکبر»

در بحبوحة عمليات بوديم. رشيد به سيدمحمود گفت:«آرزومه اگه قراره شهيد بشم، پيروزي بچه‌ها رو ببينم.». در چند متري جاده اهواز خرمشهر بوديم.

خاکريز آخر را فتح کرديم. ديگر ما بوديم و جاده پاکسازي شده. چند نفر پشت گودال کوچکي کمين کرده بوديم. رشيد آزادي خرمشهر را ديد و رفت.

احمد سلطان همرزم شهيد


همراه اکيپي به جبهة گيلانغرب اعزام شديم. آن‌جا را دو منطقه کرده بودند. بچه‌هاي بسيج، سپاه و ارتش ادغام شدند. همة دلها يکي شد تا به هدف مهم دست پيدا کنيم. هر کس مسؤول کاري شد. همه سعي مي‌کردند در انجام کار سخت، سبقت بگيرند. از جملة اين افراد رشيد بود. يک قسمت از گيلانغرب که سخت‌ترين جا بود، تنگه‌اي بود که کار تخريب را بايد انجام مي‌دادند. بهش گفتيم:«کار سخت و طاقت فرساييه.».

با متانت جواب داد:«اگه کارهاي مشکل رو من و شما انجام نديم، سختيها آسون نمي‌شه و از رسيدن به هدف مي‌مونيم.». کار تخريب در آن تنگه را به خوبي پيش برد.

عليرضا خسروي همرزم شهيد


نيروهايي را كه از سمنان اعزام شده بودند، در منطقه‌هاي مختلف تقسيم كردند. از صالح‌آباد كه جنوبي‌ترين جبهه مياني بود تا گيلانغرب. اين‌كار، رسيدگي به نيروها را با مشكل روبه‌رو كرده بود.

با رشيد و تعداد ديگري از بچه‌ها براي رسيدگي به نيروهايي كه در جبهه صالح‌آباد مستقر بودند، رفتيم. در برگشت، هوا خيلي خراب شده بود. برف سنگيني شروع به باريدن كرد. مسير جاده مشخص نبود. پرتگاه‌هاي زيادي در مسير وجود داشت. چاله و چوله‌هايي در اثر توپخانه و خمپاره در كنار جاده به وجود آمده بود. قسمتهاي زيادي را بايد پياده مي‌رفتيم.

رشيد با قد و قامت بلند و ورزشكاري‌اش جلوي كاروان حركت مي‌كرد. خودش جلو مي‌رفت و ديگران را تشويق به رفتن مي‌كرد. مسير تويوتا باز شد و ماشين توانست راهش را پيدا كند.

گفتم:«رشيد! واقعاً از خودت رشادت نشون دادي.».

گفت:«شجاعت شما كه بيشتره. از چه نظر اين‌قدر تعريف مي‌كني از من؟».

گفتم:«هميشه در انجام كارهاي سخت پيش‌قدمي. واقعاً شايستة اسم رشيدي.».

لبخندي كه بر لبش نشست، چهره‌اش را زيباتر كرد و گفت:«خدا كنه بتونيم سهم‌ ملتمون رو از صدام جنايتكار بگيريم و شرمنده‌شون نشيم!».

عليرضا خسروي همرزم شهيد



1 - شهيد سيدمحمود زرگر.


منبع : برگرفته از کتاب پسران گلبانو / منتشر شده توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده