اي طلاب! شما بايد شيره هاي علم را از حجره هاي خويش بيرون بكشيد و آنها را مثل عسل كنيد و به مردم بنوشانيد تا بهتر دين اسلام و دين خدا را بشناسند و از همه شما طلاب مي خواهم كه درستان را خوب بخوانيد و توطئه دشمنان را سركوب كنيد.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، سيد محمود اسدي در بهمن ماه سال 1349 مصادف با شهادت حضرت زهرا (س) در روستاي خانوك از توابع كرمان متولد شد.
 دوران طفوليت را در كنار ساير برادران و دوستان سپري كرد و در 8 سالگي بود كه انقلاب  پيروز شد و با انقلاب رشد كرد در مدرسه فعاليتهاي خود را از قبیل خواندن قرآن و سرود و ديگر برنامه ها آغاز کرد.
در سال 1365 در ايام تعطيلات دوره آموزش نظامي را بعد از اتمام دوره راهنمايي گذراند و سپس وارد حوزه علميه قم گرديد و پس از چندی به علت شور انقلابي و عشق به امام حسين (ع) قبل از عمليات كربلاي 4 عازم جبهه گرديد و به انجام امور تبليغي و رزمي مشغول شد، او در گردان كمك آرپي جي زن بود.
وي درمرحله دوّم عمليات كربلاي 5 یعنی در روز شهادت بزرگ بانوي اسلام حضرت زهرا (س) در سال 65 در سن 16 سالگي بدلیل اصابت تركش خمپاره به پهلو روحش به ملكوت اعلي پيوست .

خاطراتی از شهید اسدی :

به او مي گفتم : مادر تو شانزده سال بيشتر نداري و لازم نیست جبهه بروی ، مثل ابر بهار اشك مي ريخت و مي گفت: چشم مادر به جبهه نمي روم ، اما فرداي قيامت اگر فاطمه زهرا (س) از تو شكايت كرد و فرمود: آيا خون فرزندت از خون علي اكبر من رنگين تر بود، خودت جوابش را بده و با حرفهايش دلم را لرزاند و اجازه دادم ور فت. و فاصله ها بعد از رفتن تمام شد خبر آوردند كه در سالروز شهادت فاطمه زهرا (س) در عمليات كربلاي پنج با رمز (يا زهرا) با پهلويي تير خورده در آخرين زمزمه هاي يا زهرايش به باغ ملكوت و به سوي دوستان شهيدش پر كشيده است.
راوی: مادر شهيد

هنگام عزيمت به عمليات كربلاي پنج وقتي به سيد رسيدم، بي اختيار يكديگر را در آغوش گرفتيم . نگاهم به چشمان نافذ و زيبايش خيره ماند. محو وقار و متانتش شده بودم و براي لحظاتي فقط او را نگاه كردم. خدا ميداند چشمان سيد آن روز درخششي ديگر داشت. زلال اشك در چشمانش بي تابي مي كرد و گويا حكايت از سفري طولاني داشت. چشمان زيبايش را بر روي هم گذاشت و قطرات اشك به زلالي باطن صافش آرام و آرام از گوشه چشمش بر گونه هايش جاري شد.  نگاهش كردم و نگاهم كرد و دوباره يكديگر را در آغوش گرفتيم.
سكوت را با صداي بغض آلود شكستم و گفتم: سيد فراموش نكني ،  آنجا دست ما را هم بگير كه محتاج شفاعت شماييم.
تبسمي مليح بر روي لبهايش نشست و گفت: « اي بابا ما كجا و شهادت كجا؟» نگذاشتم حرفش تمام شودو سراسيمه گفتم: ولي سيد مي دونم كه تو شهيد مي شي. با گوشه چشمش نيم نگاهي به صورتم انداخت و گفت: « شما كه اهل شهادتيد، بايد دست ما را بگيريد . پس...»
توي دلم به حرفش خنديدم و گفتم: ولي من مي دونم كه شهيد نمي شم و تو هستي كه بايد بروي. پس سيد انصاف بده و آنجا دست ما را بگير. گفت به يك شرط. گفتم: چه شرطي؟ گفت: اگر تو هم شهيد شدي ، دست من را بگير.
راوی:  همرزم شهید 

وصيتنامه شهید سید محمود اسدی:
«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.»

به نام او و به ياد او و براي او و به نام آن كس كه جان داد و جان مي گيرد و به نام الله ، پاسدار حرمت خون شهيدان. و با سلام و درود بر منجي عالم بشريت ، آقا امام زمان – عجل الله فرجه الشريف – روحي لتراب مقدمه الفداء – و سلام و درود بر نايب برحقش، رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامي ، امام خميني – روحي له الفداء – و سلام و درود بر رزمندگان اسلام.
سلام بر پدر و مادرم، سلام بر مادرم كه زحمت كشيد و شب و روز خواب خود را گرفت و مرا به طور احسن بزرگ نمود. سلام من بر مادري كه اجازه داد فرزندش به جبهه برود و دين اسلام و دين خدا را ياري كند. ان شاءالله خداوند به شما مادران زينب گونه توفيق بندگي و ستايش بدهد.

مادرجان! مي دانم كه شهادت من و جدايي بين من و تو براي تو خيلي دشوار است. مادر! در شهادت من صبر كن كه خداوند صابران را دوست مي دارد.

مادر! اگر امروز با مرگ جاودانه از اين دنيا نرويم، خلاصه يك روزي بايستي از اين دنياي فاني برويم. چه خوب است كه رفتنمان از اين دنيا شهادت در راه خدا باشد و در زمره شهيدان باشيم. پس مادر! افتخار كن بر چنين فرزندي كه در راه خدا جان داد و خون خود را به خداي خود هديه نمود.

مادرجان! در شهادت من گريه نكن، بلكه گريه براي مصيبت و مظلوميت حسين (ع) و ياران و اهل بيتش كن. و در آخر از تو مادر عزيزم مي خواهم كه شير پاكت را حلالم كني و مرا به خوبي خودت ببخشي.

و اما تو اي يگانه خواهرم! تو بايد رسالت زينب گونه را بر دوش بگيري و پيام برادرت را به جهانيان برساني و همچنان حجابت را حفظ كن كه حجاب تو كوبنده تر از شهادت من است. در پايان از تو مي خواهم كه مرا ببخشي.

سخني دارم با برادرانم، شما بايد راه من و ساير شهيدان را ادامه بدهيد و اسلحه بر زمين افتاده مان را برداريد و با د شمن بجنگيد.

و اما سلام بر پدرم، پدري كه زحمت كشيد و بچه هايش را مؤمن و مسلمان تربيت نمود و به جامعه تحويل داد. پدرجان! در شهادت  من باید مثل ابا عبدالله (ع)که در شهادت فرزندانش صبر كرد – صبر كنی و هميشه در روضه هايت مصيبت حسين (ع) را فراموش نكني و تا زنده هستي مراسم عاشورا و مجلس ابا عبدالله (ع) را در خانه برگزار كن كه ما هر چه داريم از حسين (ع) و اهل بيت او (ع) داريم. در پايان ازتو طلب عفو و بخشايش دارم.

پدر و مادر! در مدت عمر عزيزتان نگوييد كه فرزندتان ناكام از اين دنيا رفت. مجلس دامادي او مجلس عزاي او شد. نه مادر جان و پدرجان ، من در جبهه عاشق دختري شدم كه ازتمام دخترهاي جهان زيباتر و انسان را سعادتمند مي كند. اين دختر شهادت نام دارد و چنان عشقش مرا فرا گرفته كه از خداوند مي خواهم كه هر چه زودتر من را به او ملحق كند و مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد و شهادت من مجلس دامادي من باشد. و انشاءالله كه هست.
و اما سخني دارم با طلاب محترم، اي طلاب! شما بايد شيره هاي علم را از حجره هاي خويش بيرون بكشيد و آنها را مثل عسل كنيد و به مردم بنوشانيد تا بهتر دين اسلام و دين خدا را بشناسند. در پايان از همه شما طلاب مي خواهم كه درستان را خوب بخوانيد و توطئه دشمنان را سركوب كنيد و از شما مي خواهم كه مرا ببخشيد.
و اما سخني دارم با امت حزب الله،‌خصوصا امت شهيد پرور و هميشه در صحنه «خانوك». اي مردم! شما همچنان راه شهيدانتان را ادامه بدهيد و جبهه و پشت جبهه را خوب نگه داريد و فرزندانتان را براي ياري دين اسلام به جبهه بفرستيد. در پايان از شما طلب عفو و بخشايش دارم.
از شما دوستانم مي خواهم كه راه ما را ادامه بدهيد و اسلحه بر زمين افتاده مان را برداريد و جايمان را پر كنيد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده