شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۷
مجموعه" ستارگان حرم کریمه" روایت سرداران و فرماندهان شهر مقدس قم است. این کتاب به قلم معصومه یوسف پور است و سرپرست نویسندگان زهره شریعتی است. این کتاب در پاییز 1393 انتشار یافته است.

بخشی از کتاب:

زندگی نامه شهید علی اکبر نظری ثابت:

خدا را شاهد گرفت وقتی داشت در نامه برای همسرش می نوشت " اگر به خاطر خدا و حفظ اسلام نبود، اگر همه ی دنیا را به من می دادند، حاضر نبودم این دوری ها را تحمل کنم. "

علی اکبر بود؛ فرزند حسین. با نان کارگری بزرگ شد. عشق به خدا از همان کودکی و نوجوانی مجنونش کرد؛ لیلی اش هم میدان رزم. برایش هم فرقی نداشت کجا و با چه مسئولیتی. آخر مگر آن زمان هم که معاون واحد اطلاعات شد به کسی فخر فروخت بابتش، یا کسی اصلا متوجه شد که علی اکبر 18 ساله جانشین واحد است، از بس که خاکی بود و همه دوستش داشتند. آنقدر شیدا بود که در 14 سالگی لباس رزم بر تن کرد و سنش را دو سالی بالا کشید تا مانع پروازش نشوند. تیز هوشی و شجاعتش باعث شد در همان ابتدای حضورش در جبهه، جذب واحد اطلاعات-عملیات لشکر 17 شود.

اخلاق خوبش را همه درک کرده بودند، اما پای اسراف و بیت المال که وسط می آمد با کسی شوخی نداشت. مرخصی هم که می آمد بیکار نمی نشست، می رفت ستاد مقاومت و کمیته مبارزه با مواد مخدر. خودش می گفت شهر برایم زندان است؛ از راه نرسیده دوباره برمی گشت جبهه.

سال 62 بود که عقد کرد و دو سال بعد هم عروسی، اما وفاداری به پیمانش با خدا باز هم قرارش نمی داد. سوادش دبیرستانی بود ولی معروف بود که نسبت به سنش بیشتر می فهمد. در کارهایش جدی بود. در شناسایی ها تا به هدفش نمی رسید بر نمی گشت. همیشه کاملترین گزارش ها را ارائه می داد. معبری را که شناسایی کرده بود، چشم بسته می شد داخلش رفت.

20 سال از خدا عمر گرفت. شش سال را رفت و آمد، گریه کرد و خندید، دفاع کرد و جنگید و سرانجام به قول خودش به نیت پنج تن آل عبا، کوپن مجروحیتش که پر شد، با فرقی شکافته به آرزویش رسید.

خاطره ای از شهید:

- داداش! می دونی دلم می خواد چه جوری شهید بشم؟

- انقلاب به نیروهایی مثل تو نیاز داره. حالا حالاها باید بمونی و کار کنی.

- شهادت زیباترین مرگیه که خدا نصیب هر کسی نمی کنه. از خدا خواستم اگه توفیقش رو نصیبم کرد، جوری شهید بشم که فاصله ای بین لحظه ی گلوله خوردن و جون دادن و شهادت نباشه؛ حتی یه لحظه.

- اکبر، برای خدا شرطم می ذاری؟ با این همه شجاعتت از درد می ترسی؟

- ترس چیه؟ اگه می ترسیدم که نمی رفتم جبهه. نگرانیم از اینه که بین گلوله خوردن و لحظه ی شهادتم، فاصله بیفته. تو همون فاصله شیطون بیاد و با وسوسه هاش فریبم بده که چرا جوونی و عمرت رو هدر دادی؟ خدا کنه تا لحظه ی حضور، پیش خدا پام نلرزه و از مسیر خارج نشم.

                                                                                                       راوی: علی اصغر نظری ثابت- برادر شهید

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده