هرچه به یاد او می‌افتم، ایام کودکی‌اش در ذهنم تداعی می‌شود. چهره‌ی نورانی و لبخند زیبایی که همیشه بر لبان او نقش بسته بود....

شهید همایون صابر

هرچه به یاد او میافتم، ایام کودکیاش در ذهنم تداعی میشود. چهرهی نورانی و لبخند زیبایی که همیشه بر لبان او نقش بسته بود. در همان جوانی، مؤمن و متعهد و اهل نماز و روزه بود. هر وقت او را میدیدی زیر لب ذکر میگفت، در میان خانواده به هوشنگ معروف بود. در شهر سنندج دیده به جهان گشود. پدرش جعفر کاسب بود و از این طریق زندگی خانواده را اداره میکرد، مادرش هم عزیزه نام داشت. در کانون گرم خانواده رشد و نمو یافت و با رسیدن به سن هفت سالگی در دبستان محل ثبت نام گردید، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر نهاد و پس از اخذ مدرک سوم راهنمایی به استخدام نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی درآمد.

پس از چندین سال خدمت در نظام به درجهی استوار یکمی ارتقا پیدا کرد. سی و دو بهار از عمرش میگذشت. ثمره زندگیاش یک فرزند پسر و یک دختر بود. در عملیاتهای متعددی علیه متجاوزین عراقی شرکت کرده بود. در مهرماه سال 1363 مأموریت پیدا کرد تا به منطقهی عملیاتی ایلام سفر کند. در این مأموریت عملیاتی، در روز سیام مهرماه سال1363 بر اثر تصادف، به شهادت رسید و پیکر پاکش را در گلزار شهدای بهشت محمدی سنندج به خاک سپردند.

  ذکر خیر

... یک ماه بعد از شهادتش او را به خواب دیدم، در عالم خواب به من گفت که به یکی از دوستانش مبلغی بدهکار است، دین او را ادا کنند. فردای آن روز به سراغ دوستش رفتم. وقتی ماجرا را برایش تعریف کردم. گفت من پولی به او ندادهام اگر هم طلبی داشته باشم یاد ندارم. من او را حلال کردم. بعد از این واقعه دچار وسواس شدم و به سراغ تمام دوستان شهید رفتم که مبادا به کسی بدهکار باشد. همهی آنها وقتی نام شهید را میبردم به نیکی از او یاد میکردند و اظهار میداشتند که طلبی از او ندارند.

ابراهیم صابر برادر شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده