بمناسبت تولد شهید بهرام گل آور؛
در جزیره مجنون رزمندگان اسلام چشم امید به ما دارند و ما موظف هستیم که به طریق ممکن ارتباط آنان را عقبه حفظ نماییم تا روحیه آنان بالاتر رود.

شهید بهرام گل آور

فرمانده گردان زرهی جهاد گیلان

تاریخ تولد: ۲۵ آذر ۱۳۳۷

محل تولد: گیلان، بندر انزلی

تاریخ شهادت: ۴ تیر ۱۳۶۷

محل شهادت: آبادان، جزیره مجنون

محل دفن: گلزار شهدای بندر انزلی



"بیست شب بی خوابی"


نوید شاهد: ماهها بود که از او خبری نداشتیم. بچه ها و اهل منزل سراغ او را می گرفتند. برای دیدن او به ناچار رهسپار جزایر مجنون شدم و در آنجا پسرم را ملاقات کردم.تا مرا دید مثل همیشه خندان به استقبالم آمد به او گفتم: اگر می توانی چند روزی به انزلی بیا، زیرا بچه ها برایت دلتنگی می کنند. او ضمن بازگویی حساسیت جبهه از این خواسته ام اطاعت کرد تا اینکه به طرف انزلی راه افتادیم .در مسیر او را بسیار خسته دیدم.حالش را جویا شدم. او نگاهی به من کرد و گفت: پدرجان بیست شب است که نخوابیده ام.

راوی برادر پاسدار پورمحمدی/مربوط به شهید بهرام گل آور

"فروتن"

پس از پایان عملیات بیت المقدس 7 در شلمچه که در سال 67 انجام گرفت ما به عقب آمدیم .البته عملیات طوری طرح ریزی شده بود که نباید می ماندیم که البته فشار رو پاتک های عراق مزید بر علت شده بود و ما قبل از موعد مقرر عقب آمدیم. در این میان وارد حرضه اهواز شدیم .در مقرر با شهید بهرام گل آور مواجه شدیم. همه ما را شرمندۀ اخلاق خود کرد که هرگز فراموش نمی کنیم. نقطه بارز این شهید قدرت کلام و سخنوری او بود که همچون یک روحانی زبردست مسائل را مطرح میکرد و ما از سخنان او سیر شدیم و محو تماشای چهره دوست داشتنی او شده بودیم که البته بعد از شهادتش فهمیدیم که ولی فرمانده گردان صاحب الزمان (عج) جهادسازندگی بود که آن روز خودش را معرفی نکرد.

راوی برادر بسیجی مهدی غلامی/مربوط به شهید بهرام گل آور

"بحث آزاد"

در اوایل انقلاب بحث خیابانی رواج داشت. در هر گوشه ای عده ای جمع می شدند و تا نیمه شب به جدال لفظی می پرداختند .در میان آنان از هر قشری به چشم می خورد از فدایی گرفته تا توده ای و بیکاری و ... که در بسیاری موارد کار آنان به زد و خورد کشیده می شد. دراین میان شهید بهرام گل آور با تشکیل کلاسهای قرآن به دنبال آن تحلیل سیاسی مقدمات برخوردهای فرهنگی با گروهها را فراهم میکرد .در این میان با تلاش فراوان به دکه ها که محل برخورد افکار مختلف سیاسی بود سر می زد و با روش شهید مظلوم بهشتی که خشونت در آن نقش نداشت به بحث می پرداخت و در بسیاری از موارد حقانیت اسلام و قرآن را اثبات و جوانان را از کجروی بر حذر و راه راست را به آنان نشان می داد. یک شب خبر رسید که تعداد به اصطلاح چریک فدایی از دانشگاه تهران جهت بحث به انزلی آمده اند. در مقابل شهرداری انزلی گروهی با آنان به بحث می پرداختند و کار میرفت که به خشونت بینجامد تا اینکه سر وکله شهید گل آور از در پیدا شد. با مشاهده از همگان کنار رفته و ادامه بحث را به وی واگذار کردند که پس از نیم ساعت این شهید بزرگوار با تکیه بر دلایل اسلامی و بهره گیری از آیات نورانی قرآن و آنان را بطور کامل ضربه فنی نمود و راهی برای بحث آنان باقی نگذاشت جز اینکه دست از پا درازتر پی کار خود بردند.

راوی برادر حجت سعیدی مسئول حراست شیلات استان گیلان/مربوط به شهید بهرام گل آور

"خستگی ناپذیر"

در اوایل سال 66 وارد هورالهویزه شدیم تا کار نیمه تمام ولی پوریان را با تمام برسانیم من هم به عنوان فرمانده گروهان راه سازی انجام وظیفه میکردم در این میان مصمم شدیم که به هر قیمت آن جاده معروف که جزیره مجنون را به عقبه متصل می کرد را به پایان برسانیم در شروع کار از طرفی با آتش بی امان توپخانه و خمپاره اندازان عراق مواجه بودیم که آنان ادوات و امکانات جاده سازی ما را هدف قرار می دادند و کار ما را مختل میکردند که در این میان برادری مهربان و خوش سیما ولی بسیار کاردان توجهه مرا جلب کرد در اولین برخورد شیفته اش شدم .باری از مشکلات گفتم و از سختی کار، بخصوص از 1.شهید ولی پوریان اهل سرستان و از دانشجویان علوم سیاسی و از جهادگران مخلص بود که قرار بود دکترا بگیرد ولی در سال 65 به شهادت رسید .این شهید هر وقت در جمع گیلانیان حضور می یافت ، لب گشوده و می گفت: من بچه های گیلان را خیلی دوست دارم آنان خیلی مهربان هستند و من به آنان غبطه می خورم فقط به آنان سفارش می کنم که به هیچ قیمتی این صمیمیت را از دست ندهند.حملات پی در پی هوایی دشمن که یک آن ما را راحت نمی گذاشتند ولی او هربار به نزد برادران می امد و از همه مقاومت و صبر علی گونه طلب میکرد که پس از هربار سخنرانی او ، ما آرام میگرفتیم. با جدیت به کار و جاده کشی ادامه میدادیم . بخصوص این شهید بزرگوار دائماً می گفت: در جزیره مجنون رزمندگان اسلام چشم امید به ما دارند و ما موظف هستیم که به طریق ممکن ارتباط آنان را عقبه حفظ نماییم تا روحیه آنان بالاتر رود.نبرد بین آتش بارها و نیروی هوایی دشمن با ما ادامه داشت ولی کاردانی و سخت کوشی و شجاعت شهید گل آور تمامی اقدامات آنان را بی اثر میگذاشت و جاده هر روز طولانی تر میشد و آتش باری بعثیان هر روز افزونتر تا اینکه در یک روز فهمیدم آن کسی که دستورات را صادر می کند وکارها را پیش میبرد کسی که دستورات را صادر می کند وکارها را پیش میبرد کسی نیست جز این فرمانده بزرگوار که خودش را معرفی نکرد. با شناختن او عشق و علاقه ما به کار بیشتر شد و ما فهمیدیم که فرمانده گردان ما کسی است که خودش علاوه بر رهبری و نظارت دوش بدوش جهادگران کار می کند و به استقبال خطر می رود و خستگی نمی شناسد و سرانجام با جدیت او آن جاده به اتمام رسید و ارتباط مورد نظر بین عقبه و خط مقدم برقرار شد.

راوی سرهنگ پاسدار عاشورنیا/مربوط به شهید بهرام گل آور

"شب شکن"

در رژیم سابق که جوانان به سوی فساد سوق داده می شدند او نمونه کامل یک جوان مسلمان بود. هوش و استعداد سرشار او نشان از آینده ای روشن داشت. تا اینکه انقلاب پیروز شد. انزلی دگرگونی پس از انقلاب را آغاز کرد. اما با موضوع مهر خونین انزلی به ناگهان همۀ زحمات به باد رفت و یاس و نومیدی بر انزلی حاکم شد. در این میان گروهکهای گوناگون که همچون قارچ روییده و از شهرهای دیگر به انزلی نفوذ کرده بودند سپاه پاسداران را مجبور به ترک شهری می کنند. گروهکها با پخش اعلامیه اعلام می کنند که حزب الله دیگر نباید در صحنه ظاهر شود چنانچه از دستورات سرپیچی کنند باید مسئولیت سنگین آن را بپذیرند تا اینکه در یک شب شهید گل آور با پوشیدن کفن به عرش در می آید و از مردم انزلی یاری می طلبد دریک آن صحنه شهر چهره عوش میکند.مردم قهرمان انزلی بنا به شکسته شدن فضای رعب و وحشت توسط شیرزنی جوان که یک تنه عزم میدان نموده چون سیل به حرکت در می آیند .و ضد انقلاب فرصت طلب را که قصد بد نام کردن مردم جوانمرد شهر را داشتند را چون خار وخاشاک را با خود برده چهره شهر؟ را از وجود آنان پاکسازی می کنند.و به دنبال آن خواهان بازگشت سپاه پاسداران به شهر شده و پس از چند روز با گوسفند قربانی و دسته های گل به استقبال آنان می روند و بدین ترتیب حاکمیت و امنیت دوباره به انزلی قهرمان پرور باز می گردد.
 
راوی برادر ناطق پورهادی کارمند جهاد کشاورزی بندر انزلی/مربوط به شهید بهرام گل آور

"تشویق"

دستگاه کرین که در کندن کانال در تالاب نقش ارزنده ای دارد در حد فاصل نیروهای اسلام و بعثیان گیر کرد و بدنبال آن با آتش توپخانه دشمن به طور کامل زمینگیر شد. شهید گل آور در بازدید از منطقه از همه خواست که به هر قیمتی این دستگاه را به جبهه اسلام انتقال دهند. گفتن این دستور آسان بود ولی انجامش کارستان. زیرا آن دستگاه حجیم با کمترین حرکت مشکوکی هدف قرار می گرفت .در این میان شهید گل آور رو کرد به من و گفت :برادر اگر این بیت المال را به این طرف انتقال دهی خدمت بزرگی به اسلام و رزمندگان منطقه کرده ای و ضمناً یک تشویقی بزرگ هم از طرف من داری. از فردا ،شناسایی جهت انتقال کرین به عقب را آغاز کردم ولی آن چیزی که مرا دلواپس میکرد گشتی های عراق بود که گاهی به منطقه ما نفوذ می کردند.سرانجام با توجه به اهمیت دستگاه که در سخنرانی شهید گل آور متجلی شده بود وارد عمل شدم و پس از رفع تناقص دستگاه آنرا بحرکت درآوردم که بلافاصله با آتش بی امان بعثیان مواجه لذا بهتر دیدم که به کار خود خاتمه دهم مشکل انتقال را با شهید در میان گذاشتم .که ایشان ضمن قدردانی از اقدام من چگونگی انتقال را به من گوشزد و راهنمایی های لازم را نمود لذا از فردا با بکارگیری دستورات شهید در طول 20 روز توانستم آن دستگاه حجیم را به جبهه ایران انتقال دهم. و شهید گل آور به قولی که داده بودند عمل کردند.
 
راوی برادر ناطق پورهادی کارمند جهاد انزلی/مربوط به شهید بهرام گل آور

"بمباران هوایی"

با آغاز سال 67 جنگ به وضعیت حساسی رسیده بود و هر آن انتظار حادثه ای جدید می رفت. بر اثر آتش گسترده عراق تعداد زیادی از ادوات مهندسی منهدم شده بود و ما گرفتار کمبود وسایل مهندسی جهت راه سازی شدیم.به ما دستور دادند که یک دستگاه بولدوزر را جهت راه سازی به جزایر مجنون و در اطراف پاسگاه ترابه 1 انتقال دهیم.با ورود به ابتدای جاده خاکی که توسط شهید گل آور احداث شده بود متوجه شدیم که از رفت و امدهای معمول خبری نیست هر قدر جلوتر می رفتم دلشوره ما بشتر می شد تا اینکه به انتهای جاده رسیدیم. محل در زیر غباری از دود فرو رفته بود از تریلی به سرعت پیاده شدیم که در یک آن شهید گل آور را با بدنی خونین دیدیم ولی بقیه نیروها خبری نبود. با اشاره شهید به کناری آمدیم که در یک آن بدنهای پاره پاره شهدا از آن جمله شهید کوچک نژاد نمودار شد .در یک آن صحنه کربلا در مقابل چشمان ما مجسم گشت و ما که گریه امانمان نمی داد یکدیگر را بغل کردیم وگریستیم تا اینکه در منطقه قرار در اسفند سال 63 و در عملیات بدر آزاد شده بود.شهید گل آور بحرف آمد و از بمباران سنگین هوایی گفت و به جستجو پرداختیم ولی هرکجا که قدم می گذاشتیم جز لخته های خون و خودروهای منهدم شده چیزی نمی یافتیم که بعدا می بردیم مجروحین توسط شهید گل آور به عقب منتقل شده اند و شهدا هم آخرین لحظات زندگی خود را در اغوش شهید گل آور طی کرده اند.

راوی ناطق پورهادی کارمند جهاد کشاورزی انزلی/مربوط به شهید بهرام گل آور

"حکم بازداشت پسر"

در یکی از روزها مرحوم حسن گل آور (پدر شهید گل آور) برای سرکشی فرزند به جزیره مجنون آمد،و با ماهی های صیدشده از هورالهویزه از وی پذیرایی کردیم. در این میان از پدر خواستیم خاطره ای از پسرش بگوید... او پس از مدتی مکث نگاهی به چهره شهید انداخت و گفت: حکم بازداشت این آقا پسر در جیبم بود. از این حرفش تمامی بچه ها گوش هایشان را تیز کردند و از پدر خواستند به حرفش ادامه دهد. گفت:آن زمانیکه که ما مشغول خدمت شهربانی در شهرستان انزلی بودیم خبری آوردند که تعدادی از جوانان اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) را تکثیر می کنندو... تا اینکه در سال 57 که مبارزات مردم به اوج خود رسیده بود حکم بازداشت پسرم را به من دادند و گفتند :برو پسرت را بیاور .من به مافوقم رو کردم و گفتم: پسرم که جرمی مرتکب نشده .ولی او فریاد زنان گفت :پسرت آشوب گراست. او بر علیه شاه یعنی شخص اول مملکت حرف می زند. مرتب در مساجد انزلی سخنرانی می کند.می گوید این رژیم سلطنتی،آمریکایی است و از خودش اختیاری ندارد و ... من آن حکم جلب که غیر از پسرم تعداد دیگری از جوانان مبارز را شامل می شد همچنان در جیبم نگه داشتم تا اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد.

راوی برادرقاسم صیاد نورد کارمند جهاد کشاورزی انزلی/مربوط به شهید بهرام گل آور

"تدریس در خطوط جنگی"

شهید گل آور از ان جائیکه خود آدم باسوادی بود لذا به درس خواندن اهمیت زیادی می داد از این رو به کلیه جهادگران تکلیف نمود که باید ساعاتی را به درس خواندن اختصاص دهند بدین منظور با برنامه ای دقیق خود را به مقرهای مختلف جهاد درهورالهویزه می رساند. دروس مختلف را برای رزمندگان تدریس میکرد. به طوریکه تعداد زیادی از آنان توانستند به مدارک بالا برسند .و از این رو خود را مدیون شهید می دانند.

برادر محمد رسول روزرخ کارمند جهاد کشاورزی انزلی/مربوط به شهید بهرام گل آور

"استراحت فقط در خطوط جنگی "

ما در جنوب دارای دو ستاد بودیم .یکی در اهواز دیگری در هویزه .این دو ستاد ازامکانات مناسبی برخوردار بودند .ولی شهید گل آور هیچ علاقه ای به استراحت در این دو ستاد نداشتند. بلکه هرشب به یک مقر در هوالهویزه عزیمت و پس از رسیدگی و رفع مشکلات آنان شب را در کنار رزمندگان می ماند و صبح زود پس ازبرپایی نماز وصرف صبحانه راه مقرهای دیگر را در پیش می گرفت کسی ندید که این شهید بزرگوار یک شب را دور از خطوط جنگی به استراحت بپردازد.

راوی: مرحوم حسن گل آور پدر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده