شهید آذر ماه
يکشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۱۹
شهید داود ابرقوئی فرزند حسینعلی در سال 1347 در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. او در تاریخ 4/9/65 جهت مرخصی شهری به اندیمشک آمده بود که در بمباران وحشیانه هواپیماهای مزدوران بعثی به مناطق مسکونی و مردم بی دفاع بر اثر اصابت ترکش به ناحیه گردن به درجه رفیع شهادت نائل و به لقاءالله پیوست.

عنوان خاطره: خواب مادر شهید داود ابرقوئی

 

این خواب در 28 صفر مصادف با قتل امام حسن (ع) را مادر شهید داود ابرقوئی دیده است. خواب می­دیده که چند رزمنده را در اتاق ایشان کفن می­کنند و نوبت به پدر داود رسید که با عبای مشکی آمده و می­خواستند او را کفن کنند و در عالم خواب مادر داود داد و بیداد راه می­اندازد که چرا زنده زنده می­خواهی کفن شوی و فوراً کفن را تا می­زند و زیر بال پدر داود گذاشت. و پدر داود رفت و سیدی که تقریبا جوان بود آمد. مادر داود سوال می­کند که پدر داود کجا رفت؟ سید جوان جواب می­دهد رفت کربلا.

 مادر داود به آن سید سلام می­کند و به سید جوان می­گوید که پدر داود عبای مشکی بر تن داشت. سید جوان می­گوید آن کفن را امام (ع) به او داده است. مادر داود می­گوید که فرزندی دارم که کمی پایش ناراحت است هر چه به امام رضا و حضرت معصومه روی می­آ­ورم نتیجه­ای نمی­گیرم می­خواهم شکایت آنها را به حضرت ابوالفضل کنم. سید جوان می­گوید نگران نباش مشکلات تمام می­شود. صحنه اول را که دیدی صحنه دوم را ببین که دستش را رو قبله می­کند که بارگاهی و گنبدی است. مادر داود می­گوید که این زیارت حضرت معصومه است. سید جوان می­گوید زیارت امام حسین است که ناگهان سیل شدیدی روان می­شود و گل لای همراهش سیل می­آمد. که رزمنده­ها به سوی کربلا حسین می­رفتند. مادر داود به جوان سید می­گوید که امّا ما چه کنیم که ثوابی برده باشیم. سید جوان می­گوید جواهرات امام حسین را خیلی آب برده است شما می­توانید آنها را جمع کنید. مادر داود جواهرات را جمع می­کرده و دو دستی تقدیم سید جوان می­کرد. ناگهان مادر دید که خانومی یک دانه گوهر شب چراغ پیدا کرده است. فوراً در عالم خواب به سید می­گوید که این خانم گوهر شب چراغی پیدا کرده است سید جوان می­گوید این گوهر شب چراغ برای شما می­باشد.

مادر داود گوهر شب چراغ را از آن خانم گرفته و به سید جوان می­دهد. سید جوان می­گوید دست شما درد نکند. مادر شهید می­پرسد که این دانه گوهر را چه می­کنید سید جوان پاسخ می­دهد که می­برم کربلای حسین و سید جوان می­گوید که 22 روز دیگر به هدفش می­رسد یک مادر شهید از خواب بلند می­شود و انتظار بیست روز دیگر را می­کشد که ظرف 22 روز داود ابرقوئی به شهادت می­رسد.

 

به جبهه­ها تو ای داود ماه را شق القمر کردی     

برای حفظ دین خود را تو درگیر خطر کردی

به کار عاشقی داود نازم صد حسنه کردی

تو عاشق بودی و آخر به سوی معشوق سفر کردی

مبارک باد دامادیت                          

                                         لباس شهادت را به بر کردی

وجودت نازنین من سرا پا نور ایمان بود

                                                یکایک گفته­هایت معنی آیات قرآن بود

به چشم هر منافق صحبتت خار مغیلان بود       

                                                به جبهه رفتی و با رفتنت ترک پدر کردی

به فیض دیدنت پیش خدا ما محترم بودیم

                                                تو مهمان بودی و ای کاش با تو هم قدم بودیم

یگانه مادرت را پیش داور مفتخر کردی

 

عنوان خاطره: ایثار، عشق و علاقه به کار و وجدان کاری

 

شهید داود ابرقوئی چند سالی در این کارگاه میل­لنگ­تراشی مشغول به کار بود و از نظر اخلاق بسیار برجسته بود. برترین خصوصیت این شهید عزیز این بود که هرگز در کار جواب نه نمی­داد و پشتکار عالی داشت و همیشه سعی داشت که مشتریها را از خود راضی نگه دارد. فراموش کردنی نیست که روزی یکی از مراجعه­کنندگان که نسبتاً کار زیادی داشت در ماه مبارک رمضان حدوداً ساعت پایانی کار به کارگاه ما مراجعه کرد. از طرف دفتر کارگاه به مشتری پیشنهاد شد که فردا تشریف بیاورید چون کارگاه در حال تعطیل شدن است و کارگر خسته و روز­ه دار. اما مشتری بسیار رئوف و ملتمسانه به من گفت که اهل قم نیستم و برایم مشکل است تا فردا در قم بمانم و تمام زندگیم در شهرستان زمین می­ماند.

 بر حسب اتفاق کار این مشتری مربوط به دستجهی می­شد که مسئوول آن این شهید بزرگوار بود و در همین حال داود شهید عزیز از درب دفتر داخل شد با حالت سردرگم مشتری روبرو شد و با وجود گرمای شدید و روزه­دار بودن نتوانست دست رد به سینه مشتری شهرستانی بزند. رو به من کرد و گفت اگر شما اجازه می­دهید من کار می­کنم تا کار این برادر شهرستانی تمام شد و با خوبی و خوشی به کاشانه خود بازگردد. این حرف مثل اینکه به مشتری دنیای را داده باشند بود و همچون چراغی که در حال خاموش شدن از بی­نفتی بود که نفتش کنند و چقدر مشتری خوشحال شد.

بله داود عزیز به هر نحوی که بود کار را تا زمانی که صدای موذن بلند شد به اتمام رسانید و هر روز که نگاهمان به عکس مظلومانه­اش که در بالای دستگاهی نصب شده که نامبرده مسئول آن بود می­افتد، چون گذشته یکی پس از دیگری خاطرات این شهید به یادمان می­افتد و این واژه­ها در ذهن ما تداعی می­شود. وجدان کاری، احساس مسئولیت، رضای خدا را در نظر گرفتن، عشق در کار و  توکل بر خدا در تمامی کارها.

سرچشمه عشق است و جنون است شهید

                                                رسواگر هر خصم زبون است شهید

چون لاله به باغ زندگی می­بخشد

                                                زآن روی تنش غرق بخون است شهید.

 

شهید در اوایل انقلاب وقتی که کماندوها می­آمدند جلوی ماشین آنها لاستیک جمع­آوری کرده و آتش می زد. یک شب وقتی در جلوی یکی از ماشینها لاستیک آتش زده بود کماندوها دنبالش کردند تا در خانه شهید، که داود در آن هنگام وارد خانه­شان شده و از پلکان بالا رفته و در پشت بام مخفی شد. کماندوها نزدیک 20 فشنگ به خانه آنها تیراندازی کردند ولی وارد خانه نشدند.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده