پاسداشت شهدای مدافع حرم (4)
شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۳۰
آن روز مشهد حال و هوای دیگری داشت. شهر پر شده بود از تصاویر چند شهیدی که قرار بود تشییع شوند. با یک نگاه به تصاویر آنان و چشمان بادامی این دو شهید می شد حدس زد کار اتباع کشور همسایه یعنی افغانستان هستند.

آن روز مشهد حال و هوای دیگری داشت. شهر پر شده بود از تصاویر چند شهیدی که قرار بود تشییع شوند. با یک نگاه به تصاویر آنان و چشمان بادامی این دو شهید می شد حدس زد کار اتباع کشور همسایه یعنی افغانستان هستند. اما حال و هوای شهر تغییر کرده بود. گروه موزیک برای تشییع آنان مارش عزا می نواخت و جمع زیادی از ایرانیان در این مراسم حضور داشتند.

این آغاز یک تغییر فرهنگی و ترویج نگاه انسانی به شهید افغانستانی متولد و ساکن جمهوری اسلامی بود.

سرداران بزرگ نظامی ما سر بر تابوت شهدا گذاشته و گریه می کردند. سربازان نیروی انتظامی همراه مردم زیر تابوت شهید را گرفتند. انسانها براساس تقوایشان ارج نهاده شدند. اینجا زیر پای شهیدان، دیگر قومیت ملاک نبود. روز بعد سرداران بزرگ نظامی ما برای ادای احترام به منزل این شهدا رفتند و ماجرا ادامه پیدا کرد...

اما یکی از این شهدا جوانی بود که سمت جانشینی یگان فاطمیون را برعهده داشت. برادر «رضابخشی» معروف به فاتح.

اما سوالی که برای بسیاری ایجاد شد این بود که؛ برادر «فاتح» که بود و چه کرد که مشهد عزادارش شد؟!

به سراغ زندگی این سردار بزرگ می رویم. خیرمحمد بخشی، پدر شهید فاتح، مثل بسیاری از مهاجران افغانستانی ساکن ایران، یک کارگر سخت کوش است. رضا و همه ی خواهران و برادرانش در همین مشهد به دنیا آمدند. وقتی از محل تولد پدر سوال کردیم جواب شنیدیم که: «مهم نیست، مهم این است که مسلمان و شیعه هستیم. از همین خاک هستیم.»

قبل از انقلاب به ایران آمدند. پدربزرگ رضا را خیلی ها می شناسند. مشهور است که در راه پیروزی انقلاب بسیار زحمت کشید. ایرانی و افغانستانی با هم علیه استبداد پهلوی متحد شده بودند.

همه یک رهبر می شناختند: «امام خمینی».

اما رضا با نام مستعار فاتح در سال 1365 در مشهد به دنیا آمد. بزرگ ترین برادر او، در دوران نوجوانی به حوزه ی علمیه علاقه مند می شود. رضا که شانزده ساله شد دست او را می گیرد و او را همراه خود به حوزه ی علمیه حضرت قائم (عج) می برد.

مدتی دروس حوزوی می خواند و بعد در جامعه المصطفی تحصیلات حوزوی خود را ادامه داده و مدرک لیسانس حوزوی خود را دریافت می کند.

او برای دوره ی کارشناسی ارشد هم پذیرفته شد. قبل از رفتن به سوریه مدتی بود که روی پایان نامه خود درباره ی این کشور و تحولات آن کار می کرد.

فردای شهادت او خیلی تصادفی از دانشگاه با منزل آن ها تماس می گیرند و اعلام می کنند مدرک ایشان آماده شده.

رضابخشی، افغانی به دنیا آمده در مشهد، امروز قهرمانی است که دانشجویان ایرانی و افغانستانی برای او در دانشگاه مراسم بزرگداشت می گیرند.

خواهر شهید، دکترای علوم سیاسی دارد و امروز استاد دانشگاه است. او می گوید: «شهید رضا بخشی علاوه بر تسلط علمی که در رشته های تحصیلی خود پیدا کرده بود بر زبان انگلیسی و عربی به صورت کامل مسلط بود.

یکی از دلایل موفقیت او در سوریه و اینکه خیلی زود به عنوان معاون فرمانده فاطمیون انتخاب شده بود، به همین مسئله برمی گشت.»

حرف های خانواده ی شهید رضا بخشی، جانشین فرمانده فاطمیون که این رزوها به یک یگان با شهرت جهانی تبدیل شده است در وصف روحیات او، به رغم همه ی افتادگی و کتمانی ک در میان خانواده داشت، بوی خاصی دارد. خانواده از موقعیت برادر بی اطلاع بوده.

هیچ کس تصور نمی کرد، برادری که چنان بی پیرایه با همه آنان بگو و بخند داشته یک نیروی زبده و توانمند در تراز یک فرمانده جنگ های چریکی و نامنظم بوده است و چنین بی ادعا روزگار می گذرانده است.

اما رضا از طریق حجج اسلام شهید محمود کلانی و شهید محمد رضایی که از دوستان صمیمی او بودند، با هم عازم جبهه های جنگ در سوریه می شوند. مدت زیادی از حضور ایشان نمی گذرد که به جهت قابلیت ها و توانایی هایی که داشته، بعد از شهادت شهید سید محمد حسینی، که اولین شهید فاطمیون بود، ایشان به عنوان جانشین فرمانده انتخاب می شود. از آن زمان به بعد نام «فاتح» را برای او انتخاب می کنند. اگر به شخصیت ایشان دقیق تر نگاه کنیم، متوجه می شویم که اخلاق ایشان از زمانی که وارد حوزه شدند، به گونه ی دیگری شد.

احترام ایشان به خواهران و برادران کوچک تر و بزرگ تر و پدر و مادر و سایر اقوام و دوستان به عنوان یک ویژگی ملموس زبانزد بود.

خواهرش ادامه داد: هیچ وقت ما را با اسم کوچک و تنها خطاب نمی کرد. حتماً از لفظ «خانم» یا «آقا» استفاده می کرد. از در که وارد می شد، بلا استثنا دست پدرم را می بوسید. در درس هم همین طور بودند. در دانشگاه شاگرد ممتاز بود. در حوزه هم سواد علمی و رشد و پشتکار ایشان زبانزد بود.

آقا رضا اهل قرآن بود. من خوب به یاد دارم که برای شرکت در کنکور سراسری چقدر تلاش کرد و درس خواند و هم زمان درس حوزه را می خواند. به او گفتم یکی را کنار بگذار و دیگری را بخوان تا فشار روی تو کمتر شود. به من گفت: خواهر من، حوزه و دانشگاه مکمل هم هستند.

چندی پیش که درباره ی دروس دکترای خودم با ایشان مشورت می کردم به من می گفت علاقه مند است که بعد از دفاع از پایان نامه اش برای دکترا آماده شود و در رشته ی حقوق، ادامه تحصیل دهد و برای ادامه به تهران برود. رضا علاقه مند بود در هر مسیری بهترین باشد.

از چهره اش هیچ گاه نمی شد پی به اسرار درونش برد. خوب به یاد دارم که در دوران تحصیل دکترا در چند زمینه ی مرتبط با متون تخصصی دچار اشکال شدم، رضا با حوصله برای من وقت گذاشت و مرا حسابی در آن زمینه راهنمایی کرد. شاید باورتان نشود، ظرف چند ساعت همه نگرانی های من با راهنمایی و کمک ایشان حل شد. آنجا بود که متوجه شدم ایشان چقدر مسلط بر زبان های خارجه انگلیسی و عربی بودند.

بار آخری که می خواستند بروند، خیلی جدی با ایشان صحبت کردم و گفتم من از شما خواهش می کنم که نروید، بمانید و این روزهای پایانی درستان را تمام کنید. برای دکترا برنامه ریزی کنید. به هر حال کشور افغانستان امروز به بچه هایی که در مقاطع تحصیلی ارشد و دکترا هستند، خیلی نیاز دارد. این بچه ها اگر وارد کشور شوند بلافاصله موقعیت های شغلی خوب خواهند داشت و می توانند به راحتی جذب سیستم شوند. آنها با حقوق بسیار عالی می توانند مشغول فعالیت شوند. با توجه به اطلاع دقیقی که از سیستم افغانستان داشتم، به ایشان گفتم که اگر با این رده ی علمی شما وارد کشور شوید حداقل ماهی هفت تا هشت میلیون درآمد خواهید داشت و می توانید در رده های متعالی وارد سیستم شده و مشغول به کار شوید. به رغم همه ی توضیحات من و آگاهی ای که خودشان داشتند و از نفع مادی ماجرا آگاه بودند، اما به هیچ عنوان زیربار نرفتند. به من گفتند: «خواهرم، من هدفم را انتخاب کردم. ولی چون شما اصرار می کنید و بزرگتر هستید من گوش می کنم. فقط اجازه بدهید من این بار آخر را بروم و قول می دهم که دو هفته دیگر برگردم و این مسیر را پیش بگیرم.»

رفت و به دو هفته هم نکشید که برگشت.

اما از بُعد دیگر رضا مداح اهل بیت علیه السلام بود. همیشه ده روز اول ماه محرم مجلس روضه ای را که مادر ما برگزار می کردند ایشان پیش می بردند. همه ی روضه های خانه را شهید فاتح می خواندند. جای دیگر منبر نمی رفتند، حالا حساب همین تواضع بود یا مشغله ی کاری زیادشان، نمی دانم اما غیر از خانه ی خودمان جای دیگری روضه نمی خواندند. صدای فوق العاده ای هم داشتند. همه ی اقوام و خویشاوندان در خانه جمع می شدیم و هیأت ما را ایشان می گرداند. فقط این را هم اطلاع دارم که صبح های جمعه هم برای تعدادی از بچه های مسجد سخنرانی می کرد و در باره ی مسائل روز دنیا حرف می زد و شرایط را تحلیل می کرد. برای هیأت خیاطان افغانستانی ساکن مشهد هم ایشان هم منبر می رفت هم در مناسبت های مذهبی مداحی می کرد.

عکسی که از شهید فاتح در روزها مشهورشده است حتما دیده اید. روی سینه ی ایشان نوشته شده است: یا فاطمه الزهرا علیه السلام». یکی از رزمندگان برای من تعریف می کرد برخی نیروها هستند که بنا به دلایلی حاضر نیستند آن اوایل نام و نشانی این چنین روی لباس هایشان هک شود، اما شهید فاتح شجاعانه ایدئولوژی و آرمان و هدفش را با یک شعار بر روی پیراهنش نقش می کرد و پا به میدان می گذاشت. پا به میدانی که به دلیل جنگ تن به تن و چریکی، احتمال اسارت در آن بسیار جدی بود.

ما اصلاً تصور نمی کردیم که رضا شهید شود، چون وقتی از او پرسیدیم که تو آنجا چه کار می کنی به ما گفت که من آنجا یک مقدار کار دفتری می کنم تا امورات طی شود. بعضی مواقع هم با این رزمنده هایی که می جنگند به حرم حضرت زینب علیه السلام می روم وآنجا برایشان مداحی می کنم و بعد مجدداً بر می گردم به محل کارم.

بعدها فهمیدیم که رضا فردی بوده که چندین عملیات نظامی را فرماندهی کرده! اما حالا می فهمیم که چقدر از درونیات ایشان بی اطلاع بودیم...

در حرم رضوی و بعد که براساس هماهنگی ها پیکرشان در بهشت رضای علیه السلام مشهد به خاک سپرده شد، جمعیت خیلی عجیب بود. مشهد پر شده بود از تصاویر فاتح و شهید ابوحامد. رضا برای دین رفت و امروز شهادتش افتخاری برای همه ی مسلمانان شده است.

بدون تعارف، رضا جبهه ی سوریه را جبهه ی مقابله با صهیونیست ها دیده بود. لب مرز آنان بود که به شهادت رسید. در دست نوشته هایش هست که چیزی نمانده تا با مادر اصلی این تکفیری ها و داعشی ها که همان صهیونیست ها هستند، رودررو شویم. او از ابتدا هم برای جنگ با صهیونیست رفته بود. میان مسلمانان و برادران شیعه و سنی، با تکفیری ها فاصله و زاویه خیلی زیاد است. با این حال شهید فاتح دشمن اصلی را تکفیری ها نمی دید، آن ها را عروسک دست صهیونیست ها می دید و می گفت: فاطمیون برای نبرد نهایی در سرزمین قدس آماده اند. شهادت ایشان این مسیر را محکم می کند. بعد از شهادت او خون خیلی ها اعم از ایرانی و افغانستانی به جوش آمد.

منبع: مدافعان حرم/1395/ زندگینامه و خاطرات چهل شهید مدافع حرم حضرت زینب علیه السلام به همراه زندگینامه، کرامات و عنایات حضرت زینب علیه السلام / گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده