چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۳۵
پرویز بلند شد بره، موقع رفتن دست گذاشت رو گلوم و گفت: رضا خبر داری عملیات بعدی از اینجا زخمی میشی!؟ منم به شوخی دست روی سینه اش گذاشتمو گفتم: نه خبر ندارم، ولی می دونم تو از اینجا تیر می خوری و شهید میشی.

تو منطقه با پرویز کنار هم نشسته بودیم و گرم صحبت. یادش بخیر چه لحظه های خوبی بود.

پرویز بلند شد بره، موقع رفتن دست گذاشت رو گلوم و گفت: رضا خبر داری عملیات بعدی از اینجا زخمی میشی!؟ منم به شوخی دست روی سینه اش گذاشتمو گفتم: نه خبر ندارم، ولی می دونم تو از اینجا تیر می خوری و شهید میشی.

عملیات بعد گلوله خمپاره به زمین نشست و ترکش های ریز و درشت همه جا پخش شد. از آن همه ترکش داغ و سوزان یکی سهم گلوی من شد و دیگری سهم سینه و قلب نازنین پرویز.

فرقش این بود که پرویز پر کشید و من همچنان اسیر زمین ماندم.

راوی: جانباز سرافراز رضا زیادی همرزم و دوست صمیمی شهید پرویز اسماعیلی عزت

اصابت ترکش به گلویم در عملیات بعدی را خبر داد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده