شهدای دانشجو
شهید سید جواد صباغ فرزند سید ابراهیم یکم اردیبهشت ماه سال یکهزار و سیصد و چهل و شش در شهر سمنان دیده به جهان گشود و پس از گذراندن مراحل تحصیلی در مدرسه به دانشگاه راه یافت و در رشته پزشکی مشغول تحصیل شد اما زمانیکه احساس کرد جبهه نیاز به نیرو دارد درس را کنار گذاشت و بار دیگر از طرف پایگاه مالک اشتر در تاریخ 18 آذر ماه 64 در صف راهیان کربلا این رهروان واقعی راه ابا عبدالله (ع) عازم جبهه جنوب گردید و در بیست و هفتم بهمن ماه سال یکهزار و سیصد و شصت و چهار به فیض شهادت نائل آمد.

حمد و سپاس خدای را که بر ما منت نهاد و شهادت را روزی ما قرار داد و بار دیگر شهیدی شاهد را به حضور طلبید تا بدین وسیله درخت خونبار انقلاب و اسلام را آبیاری کرده و بشریت گمراه را به راه راست آورد.

کاروان سینه سرخان عاشق در دشتهای گلگون غرب و جنوب همچنان در حرکت است تا با حرکت حماسه آفرین خویش بار دیگر به زندگی مردگان و مغلوکان ، این بسته شدگان به زنجیرهای هوا و هوس و شهوات حیوانی حیات و ارزشی دوباره دهد و جانی دوباره به ارزشهای اصیل اسلامی و انسانی ببخشد .

مرغان خونین بال و پری که در این دنیای فانی به هیچ چیز دل نبستند جز به معبود خویش و به هیچ چیز عشق نورزیدند جز به معشوق خویش و به هیچ چیز راضی نشدند جز رضایت خدای خویش و هیچ چیز در این دنیای به ظاهر بزرگ و وسیع مانع از پرواز ملکوتی و معنوی آنها نشد.

حتی بهترین مقامات دنیوی، و سرانجام نیز با پیکری خونین و سوراخ سوراخ بسوی معشوق خویش شتافتند و شهید ما نیز همسفر با این مرغان خوش پرواز عاشقانه بر ندای حسینش لبیک گفته و به صف سینه سرخان مهاجر پیوست.

وای خدای شهیدان، چگونه در این حماسه زیبا بیندیشم که توان اندیشیدن را ندارم و چگونه در مورد آن سخن گویم و حال آنکه زبانم از گفتن قاصر است و چه سان این قصه چگونه زیستن و چگونه رفتن را در خطوط بی جان کاغذ جاری سازم در حالی که قلم از نوشتن باز میماند و چگونه میتوان این همه ایثار و ایمان، فداکاری و جوانمردی، دلاوری و شجاعت، شور و شوق و عشق به الله را در این چند صفحه گنجانید و خدایا چگونه از شهادت سیدمان بگویم که تو خود ناظر بر شهادت زیبایش بودی.

و اما چگونه باید نوشت زندگی کوتاه ولی پر ثمر سید جواد را ، سخن گفتن درباره تاریخ زیبا و پر شکوه زندگی 19 ساله جواد این سید شهیدمان کاری بس دشوار و ناممکن است و تنها خداست که از زندگی سراسر روحانیت و معنویت و ملکوتی سید جواد آگاه است و هر کس او را از آن جنبه ایکه با او زندگی کرده می شناسد.

انسان نمی داند که از کجای آن شروع نماید، از تولد زیبایش بگوید که در عید غدیر بود یا از شهادت زیباترش که ملائک را می گریاند، شهید سید جواد صباغ در عید غدیر سال 1346 در شهرستان سمنان و در خانواده ای مذهبی و از دودمان پیامبر دیده به جهان گشود، بلافاصله بعد از تولد به همراه خانواده اش به تهران آمده و سکونت گزیدند گویی سرنوشت از همان اوان کودکی مرگ سرخ را بر پیشانی اش رقم زده بود، چرا که در همان زمان چندین بار به صورت علی اصغر حسین (ع) در دسته های عزاداری قرار گرفته بود آری او طعم شیرین شهادت را از همان زمان چشیده بود .

دوران ابتدائی را در دبستان کمال گذرانید در حالی که همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود سپس دوران راهنمایی را در مدرسه عاصمی و بعد دوران متوسطه را در دبیرستان دارالفنون سپری کرد، از همان اوان کودکی عشق و علاقه وافری به مسائل مذهبی و دینی داشت ،نماز خواندن را از سن 9 سالگی شروع نمود نمازی که تا لحظه شهادت از او جدا نشد، در سخترین شرایط و بحرانی ترین زمانها در حالت نماز خواندن او تغییری ایجاد نمیشد، در هنگام نماز بقدری در برابر پروردگارش مودب و متواضع بود که انسان را به تفکر وامیداشت، سجده های طولانی اش که گاهی از نیم ساعت نیز تجاوز میکرد انسان را به تعجب و اندیشه فرو میبرد که او در چه عالمی سیر میکند، با وجود اینکه چندین سال قبل از سن تکلیف روزه هایش را گرفته بود باز هم در بسیاری مواقع روزه مستحبی میگرفت بدون اینکه کسی اطلاع پیدا کند ، به نماز جمعه و جماعت اهمیت بسیاری میداد و امکان نداشت بدون عذر موجه در آن شرکت نکند، انس عجیبی با وی داشت بطوری که در دعاهای کمیلش ترک نمیشد، به علت زیاد بودن حجم درسش شبها تا دیر وقت بیدار بود و بعد آن هنگام که شب از نیمه میگذشت و همگان در خواب بودند به زیر زمین منزل میرفت و نماز شب میخواند، گریه ها و ناله‌های سوزانی که از دل بر می کشید گاهی اوقات افراد خانواده را از خواب بیدار میکرد .

این تحول روحی از همان سن 14 یا 15 سالگی در او بوجودآمد، معلوم نبود که او برای کدامین گناه می گرید او که اصلا انسی با گناه نداشت بی شک از برای رفتن بود که می گریست ،استراحت و راحتی در نظرش واژه ای بی معنا بود و روحیه خستگی ناپذیرش مانع از این بود که به خو د اجازه استراحت چندانی بدهد همیشه با چهره ای خندان و بشاش با دیگران برخورد مینمود، همواره ساده لباس می پوشید و هیچ گاه حاضر نبود که لباس یا کفش نو بپوشد.

از همان سن 13 سالگی بنا به امر امام امت وارد بسیج گردید و فعالیت خویش را شروع نمود، زحمات خالصانه ای که در بسیج می کشید بر دوستان بسیجی اش پنهان نیست طوری که خودشان میگویند هر مشکلی که برایمان پیش می آمد به جواد مراجعه می کردیم و بعد از شهادتش نیز گفتند که بسیج بدون جواد یتیم گشته است.

تقوای بیش از حدش باعث شده بود که خیلی ها او را الگو قرار دهند حتی خیلی از شهدا منظور دوستانش هستند که شهید شده اند عاشق فراگیری علوم اسلامی بود و علاقه وافری به ادبیات عرب داشت طوری که در دبیرستان دبیر درس عربی گمان کرده بود که جواد عرب است ،رئیس دبیرستان در صحبتی که با پدرش داشته گفته بود که ما فقط یک دانش آموز خوب داریم و آن سید جواد است و از طرف امام جماعت مدرسه که روحانی معظمی بود انتخاب شده بود که در غیاب او نماز جماعت را عهده دار شود .

در حین درس خواندن چندین بار به جبهه رفت ، اولین بار چندین ماه در جبهه مهران بود، در تمام مدت سال سوم دبیرستان مشغول آموزش تاکتیک های مختلف جنگی بود و چندین ماه نیز در مناطق کردستان مشغول نبرد گردید و درس سال سوم را در تابستان و در عرض یکماه خواند با وجود اینکه در دوران دبیرستان تمام هوش و حواسش در جبهه بود و اغلب ساعات درسش را برنامه های غیر درسی پر میکرد بلافاصله بعد از اخذ دیپلم در رشته دلخواهش که پزشکی بود قبول شد ولی قبول شدن برایش مانع ایجاد نمیکرد.

خصوصیات اخلاقی و روحی سید جواد طوری بود که تمام افراد خانواده مطمئن بودندکه او دیر یا زود به صف شهدا خواهد پیوست، چرا که تمام سخنان حرکات و زندگی شهید گونه اش گویای این مطلب بود حتی بیشتر افراد خانواده به گونه های مختلف در عالم رویا دیده بودند که سید جواد شهید خواهد شد.

از جمله یکی از بستگان دو شب قبل از شهادتش در خواب می بیند که منزی بسیار شلوغ است و همه در حال گریه هستند وقتی علت را می پرسند میگویند مگر نمی دانی که پیامبر وفات نموده است حالت خواب طوری بوده که گویا پیامبر تازه وفات کرده است و براستی که شهید سید جواد هم فرزند جسمانی پیامبر بود و هم فرزند روحانی ایشان، او معلمی بزرگ و دلسوخته از برای خانواده اش و همچنین دوستانش بود.

عشق و علاقه زیادی به شهادت و جهاد در راه خدا داشت کمترین توجهی به دنیا نداشت، آینده روشن و درخشانی که هر انسان دنیا طلبی آرزوی آن را دارد به او روی آورده بود ولی او بر همه اینها پشت پا زد و سربلند و سرافراز از این امتحان سخت الهی بیرون آمد و فقط خدا را برگزید.

در یادداشتی که بعد از قبولی دانشگاه از خود بجا گذاشته است می نویسد: اکنون که دنیا با تمام وجود خویش بسوی من روی آورده است من نیز با تمام وجود او را رها خواهم کرد اما نه نه چنین فکر نکنید که من تارک دنیا خواهم شد نه من چنین کاری نمی کنم ولی هرگز با حرص و طمع بسوی دنیا پر نخواهم گشاد بلکه بجای اینکه به دنیا و دنیائیان سواری دهم بر پشت دنیا سوار خواهم شد تا با پای پیاده این راه طولانی را نرفته باشم بلکه با وسیله ای سریع به سوی دیار ابد خواهم رفت .

نور ایمان به همراه نور سید بودنش آنچنان بر پیشانی بلندش نمایان بود که انسان را شیفته خویش مینمود بطوری که همگان را در برابر خویش به تواضع وا میداشت در حالی که خود از همه متواضع تر و خاضعتر بود ،علاقه زیادی به مطالعه کتابهای استاد مطهری آ یت ا... دستغیب و دیگر کتب علمی داشت و شاید چندین بار کتاب حماسه حسینی استاد را مطالعه کرده و به دیگران نیز سفارش خواندنش را میکرد.

در زندگی هیچگاه سعی نداشت که زحمتی برای دیگران حتی خانواده اش ایجاد کند و همواره کارهای شخصی اش را خود انجام میداد طوری که اجازه نمیداد کسی لباسش را بشوید، بسیاری از بزرگان و روحانیونی که با ایشان آشنایی داشتند احترام فوق العاده ای برایش قائل بودند، ایمانی را که خدا در قلب پاکش نهاده بود با هیچ چیز عوض نمیکرد ،علم و تقوا را آنچنان به هم آمیخته و گره زده بود که با هیچ
وسیله ای نمیشد آنها را از هم جدا کرد.

حجاب چشم را به تمام معنا رعایت مینمود حتی در فیلمها و سریالها از دیدن تصاویر خانمهای بی حجاب امتناع می ورزید، تمام وجودش مملو بود از عشق به امام ،او به معنای واقعی کلمه عاشق و دلباخته امام بود و مطیع اوامر ایشان و این را نه فقط در شعار بلکه در عمل نیز ثاب نمود وقتی به او گفتند که فعلا جبهه را کنار بگذارد و درست را بخوان تا بعدا بهتر بتوانی به این ملت مسلمان و مستضعف خدمت کنی میگفت و این طور مینویسد :

فکر میکنید من درس میخوانم که به چه مردمی خدمت کنم ، من درس میخوانم که به اسلام خدمت کنم و اگر قرار باشد که اسلامی در میان نباشد من نیز هرگز آرزو نخواهم کرد که با از دست دادن دینمان دیگر به هیچ احدالناس خدمت کنم که اگر من بخواهم به اسلام خدمت کنم به آنهایی خدمت خواهم کرد که به اسلام خدمت کرده باشند، من آرزو میکنم به آن پیرزنی خدمت کنم که پسران رشیدش را از دست داده است، به آن زنی که شوهر از دست داده و به آن خواهری که برادر از دست داده نه به آن مردمی که گوشه ای نشسته اند و فقط ادعای مسلمانی دارند.

آری درس خواندن خوب است اما وقتی که کسی حریم اسلام را پاره نکرده باشد وقتی که اسلام در خطر نباشد، آری تهیه معیشت خانواده و زن و فرزند خوب است اما وقتی که جنگی نباشد ،در زندگی دنیا همه رفتنی هستند و هیچ کس برای انسان نمی ماند و انسان موقعی چشم می گشاید که می بیند در زندگی دنیا تنها مانده و هیچ دوست و یاوری برایش نمانده و همه از دوروی پراکنده شده اند و او را تنها گذاشته اند، پس بفکر خود خودت باش.

علت پافشاری بیش از حدش را برای رفتن به جبهه این طور می نویسد:

ای برادر بسیجی ای برادر سپاهی، ای برادر ارتشی ، ای برادر دانشجو ،ای همه شمایانی که ادعای اسلام دارید و ... من رفتم تا دیگر بهانه ای برای شما نباشد که اگر قرار بود کسی بماند، من باید می ماندم که به قول همگان در آینه بهتر بتوانم خدمت کنم ، من رفتم تا دیگر آن برادر محصل نگوید سلاح ما قلم است، آری اگر قرار باشد سلاح کسی قلم باشد، آن کس میتوانستم من باشم و شما ای جوانان
نمی دانم که نسبت به من چه قضاوت خواهید کرد، فقط این را بگویم که اگر قدرت دارید خود را به جبهه برسانید که وا... حسین (ع) در انتظار است و اگر بدون عذر شرعی نروید واقعا برای این انقلاب که چون شمایی در آن باشید باید تاسف خورد، وای تشنگان که بدنبال آب زلال میروید تا سیراب نشوید باز مگردید که قسم به آن کس که جان پسر ابی طالب مقهور اراده اوست هزار مرتبه در میدان پیکار به خاک و خون غلتیدن از مردنی که بر روی بستر صورت گیرد و ویژه پیرزنان باشد گواراتر و شیرین تر است و این ما هستیم که باید محیط استقلال و ناموس کشور را به حصار سرهای نترس و بی باک خود حفظ کنیم .

تمام هم و غم جواد این بود که باید بنابر امر امام جبهه را پر نگه داشت تا هر چه زودتر آتش این جنگ خانمانسوز خاموش گردد و سعی بسیار داشت تا دیگران را نیز تشویق رفتن به جبهه نماید حتی به بهای ریخته شدن خون خویش .

آری جواد در همین مدراس جنوب شهر با آن امکانات محدودش درس خواند و در بین همین طبقات محروم رشد نمود حتی اغلب اوقات کودکی اش را نیز با سر کار رفتن سپری کرد و سختی ها و مشکلات زندگی را از همان اوان کودکی لمس نمود و خیلی زود به ثمر نشست ولی او بسیجی بود و عاشق کربلا.

همیشه میگفت : چطور می توانیم بمانیم و به زندگی پر زرق و برق دنیا بچسبیم و شاهد اسارت سرزمینی باشیم که به هنگام نماز برخاکش سجده می نمائیم چطور می توانیم بمانیم و خود را مسلمان بدانیم در حالی که تمام دنیای استکباری اسلام عزیزمان را هدف قرار داده است و اینچنین بود که آخرین بار وقتی احساس کرد که جبهه نیاز به نیرو دارد درس را کنار گذاشت و بار دیگر از طرف پایگاه مالک اشتر در تاریخ 18 آذر ماه 64 در صف راهیان کربلا این رهروان واقعی راه ابا عبدالله (ع) عازم جبهه جنوب گردید.

با رفتن جواد جبهه نیز بار دیگر یار دیر آشنای خود را باز می یافت و وجودش در بین رزمندگان صفا و روحانیت خاص به جمعشان میبخشید. در آنجا نیز امامت نماز جماعت را بر عهده اش گذارده بودند.

همرزمانش می گویدند : جواد برای نماز صبح قبل از همه بر می خواست و هیچگاه مستقیمتا بقیه را برای نماز بیدار نمیکرد، بلکه باصدای بلند شروع به نوحه خواندن می نمود و به این ترتیب بقیه از خواب بیدار میشدند.

خداوند نعمت خوش صدایی را نیز به او عطا کرده بود طوری که برای همسنگرانش نوحه میخواند، نوحه‌هایی که با تمام وجود و از اعماق قلبش خوانده میشد هر شنونده ای را تحت تاثیر قرار میداد، هوش و استعداد و علاقه بیش از حدش به ریاضی باعث شده بود که در آنجا نیز هر وقت فرصتی پیش می آمد کلاس تشکیل میداد و به دیپلمه ها ، ریاضی درس میداد.

در احکام دین بسیار وارد بود بطوری که در جبهه در مسابقه احکام بیشترین امتیاز را کسب کرده و نفر اول شده بود و این بار آخر برای رزمندگان درس احکام نیز میگفته است ، این طور که دوستانش میگویند در مسائل مختلف طرح و پیشنهادهای جالبی میداد و بقول خودشان او لیاقت فرماندهی را داشت ولی همواره سعی میکرد که در لباس همان بسیجی ساده باقی بماند و شاید خیلی‌ها نمیدانستند که او دانشجوی پزشکی است ، زیرا خودش هیچ علاقه ای نداشت که به دیگران شناسانده شود و به راستی که بقول امام بسیجیان را همین بس که محبوب درگاه الهی هستند و سرانجام در عملیاتی که در شب 27/11/64 بهمن ماه در منطقه عمیاتی فاو صورت میگرفت در ساعت 2 بعد از نیمه شب وقتی هم رزمش که آرپی جی زن گروه بود زخمی میگردد بلافاصله سلاحش را از زمین برداشته و نبرد زیبایش را دنبال میکند بعد از اینکه دو تانک و یک کاتیوشا را از کار می اندازد داوطلب میشود که کاتیوشای دیگری را که بشدت بر روی نیروهایمان کار میکرده خاموش نماید ولی دیگر آن لحظه موعود فرا رسیده بود، آن لحظه رفتن ، آن لحظه رسیدن و رسیدن به آنچه که سالها از برایش می گریست، آن لحظه شیرین شهادت، آن لحظه ای که ملائک سر در گوش هم برده و بر این همه عظمت روح مرحبا میگفتند و ستارگان آسمان ناظر بر پرپر شدن گلی دیگر از بوستان علی و فاطمه بودند.

بله درآن هنگام تیرهای آتشین خصم زبون قلب پاک سیدمان را نشانه گرفت و سوراخ سوراخ نمود و قامت بلندش را در خاک و خون نشاند، قلبی که جز ایمان به خدا و عشق به حق در آن جای نداشت، قلبی که مملو از مهر به مردمی مظلوم و ستم کشیده بود ، صبحگاهان که بر بالینش میروند ، شاهد منظره بسیار جالبی میشوند که حکایت از حالات زیبای روحانی اش مینمود، میبیند که یک دستش بحالت مناجات باقی مانده و دست دیگرش در روی سینه و به حالت عرض ادب قرار گرفته است و روی به قبله زندگی فانی دنیوی را وداع گفته و با بال و پری خونین به دیدار معشوق شتافته است.

راه سرخ و پاکش پر رهرو و زندگی جاویدش مبارک باد.

انتهای پیام/

منبع: مرکز اسناد ایثارگران تهران بزرگ


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده