آنان که غم عشق گزیدند همه در کوی شهادت آرمیدند همه
. . ملاک او در انتخاب همسر وقار ومتانت زن وحجاب زن بود .اهمیتی را که بر حجاب ،نماز وروزه می داد به چیزی دیگر نمی داد .او می گفت "همیشه در زندگی باید باطن را نگریست ونه ظاهر را "خواهرش را به خاطر حجاب وپوشش مناسب همیشه مورد ستایش قرار می داد . . .

 

آنان که غم عشق گزیدند همه   در کوی شهادت آرمیدند همه

عجبا که قلم را عجز مجال جولان نمی دهد چگونه از همچون توعزیزی چون من حقیری سخن گوید؟ توئی که عزت را از عزیز ازلی به رسم همنشینی دریافت کرده ای وخود جلوه ای گشتی از جمال یار خوشا به خجستگی جسمت ووارستگی روحت .خوشا به می سرخ رنگ عشقی که در جام بلورین دل ومست،مست وبی ریا به مدرسه که خرابات شدی وچه کسی را درک این مطلب میسر بود که تو عاشق و صاق در عشق .وعشق به تو فرمان داد که جان برای وصال به جانانه می باید گذشت وتو گوش به زبان عشق چه نیکو فرمان بردی وچه زیبا به طوبی رسیدی .ای جانان ،ای محمود جان این وصال ولقاء حق بر تو مبارک باد .

شهید محمود واحدی درچهاردهم فروردین ماه 1334 در خانواده ای مذهبی وپاک پا به عرصه وجود نهاد ،پدرش خداداد مردی ساده وزحمتکش بود . او در دامن مادری پاک وعفیف و مومن به نام تاج خانم فاضل پرورش یافت .محمود پنجمین فرزند خانواده در کنار یک خواهر وچهار برادر دیگرش روزها را سپری می کرد .از همان کودکی چهره ای مظلوم داشت وبا نگاهی معصوم به گذر روزهای زندگی نظر می کرد .دوران کودکی را در کنار پدری مهربان ومادری پاک دامن سپری کرد .

در سال 1341 تحصیلات ابتدایی خود را آغاز کرد ،دانش آموزی کوشا وفعال بود که با جدیت درس خواند و با موفقیت دیپلم تجرب را اخذ کرد ودر سنگر علم می کوشید .چندی از دوران نوجوانی او نگذشته بود که با غم جدایی وجانسوز برادر جوان خود مواجه شد ودر بهبهه جوانی اولین جدایی را مشاهده کرد .برادر ایشان جوانی بود بسیار پاک وبا ایمان وبی آلایش وگذشت وکمک او به فقرا زبانزد خاص وعام بود.

تلخی روزگار حس غریبی در او به وجود آورد ولی با توکل وایمانی که دراین خانواده موج می زد تلخی روزگار را با صبر وتحمل پشت سر نهاد ند.در مورد مرگ برادر ،خواهر ومادر که هنوز حیران از نا جوانمردی روزگار بودند خاطرات وعکسهای برادر را مخفی می کردند تا بچه ها با دیدن عکس ها خاطره دردناک جدایی وفراق او را به یاد نیاورند ولی محمود با اینکه نوجوانی بیش نبود خواهر را متذکر می ساخت که مرگ نیستی نیست بلکه ورود به جهانی برتراست ومی گفت با خاطرات وعکس ها هنوز بودن او را به یاد آورید.

دوره دبیرستان را با همت وپشتکار وبا موفقیت طی کرد .اوقات فراغتش را در این زمان به خواندن کتابهای مذهبی از جمله " مجلات مکتب اسلام که آن زمان در قم چاپ می شد وبرای او از قم فرستاده می شد "پرداختن به کارهای هنری گذراند .پس از اتمام تحصیلات دبیرستان وارد سپاه دانش کازرون شد .هنوز کلمات اعتراض  آمیز او در گوشمان طنین افکن است که معترض نظام حاکم بود .مخالف شدید بی بند وباری ومخلوط بودن دختر وپسر در سپاه ترویج وقت بود .در طی گذراندن این دوره به علت مخالفتش با نظام حاکم اورا به نقطه ای دور فرستادند.

در آنجادر اثر مصرف آب آلوده به بیماری حصبه مبتلا شد وچندی در بستر بیماری افتاد پس از اتمام این دوره پرمشقت به آغوش گرم خانواده باز گشت.

در سال 1356 به استخدام آموزش وپرورش در آمد ودر دبیرستان سید جمال الدین اسد آبادی مشغول به کار شد.این زمان مصادف شد با سالهای مبارزه با حکومت شاه ،او نیز در این پیکار بیکار نماند وفعالیتهای انقلابی داشت وهمراه دیگر دوستانش به مساجد و راهپیمائی می رفت وبا دست به دست کردن نوارهای سخنرانی امام وکتابهای مذهبی دیگران را آگاه می کرد .بعضی ها به او می گفتند که دست از این کارها بردار ولی او می گفت راهی را که انتخاب کرده ام روشن ومثمر ثمر است. پاکی وصداقت ومتانت وعفت کلام او زبانزد عام وخاص بود .حس همنوع دوستی وخدمت هرگز از او جدا نگردید . هرکسی دست یاری به طرفش دراز می کرد دست رد به سینه او نمی زد وعاشق کمک ویاری به همنوعان خود بود.

در سال 1358 ازدواج کرد .ملاک او در انتخاب همسر وقار ومتانت زن وحجاب زن بود .اهمیتی را که بر حجاب ،نماز وروزه می داد به چیزی دیگر نمی داد .او می گفت "همیشه در زندگی باید باطن را نگریست ونه ظاهر را "خواهرش را به خاطر حجاب وپوشش مناسب همیشه مورد ستایش قرار می داد .در سال1360 صاحب فرزند پسری شد وبه خاطر عشقی که به مولای خود داشت نام او را علی نهاد وشاید از سرنوشتی که خدا برایش مقدر ساخته بود آگاهی داشت در لفافه سفارش فرزندش را می کرد.می گفت نمی خواهم هر کسی فرزندم را به آغوش بگیرد بلکه دلم می خواهد فقط پاکان صورتش را بوسه بزنند وچه زیبا بود عشق او به خانواده ،همسری بود متین وپاک ،پدری بود با ایمان هرچند زندگی خانوادگی اش چندی بیش دوام نیافت وخزان مرگ بر آنها وزید وفرزند شش ماهه اش را با هزاران امید به دامن پرگل لطف الهی سپرد وبه دیدار حق نائل گردید .روح او با نماز ویاد الهی عجین شده بود .هرگز دیده نشد که نمازی را قضا وروزه ای را ترک کند بسیار مقید به مسائل دینی واخلاقی بود .دروغی از او نشنیدیم ولب به غیبتی باز ننمود .با وقار وصبور ومهربان بود .بسیار مزمت غیبت می کرد .روحی پاک وبی ریا ودلی داشت مشتاق دیدار یار .

رانده شدم زدل ومجنون وزخود شدم     دیدار دوست آمد وبیخود زخود شدم

عاشق طبیعت وشیفته هنر بود هنوز دیوارهای خانه اش گلهای زیبا ساخته دستهای او که به آنها جان داده بود فریاد فراق او را دارند .خط زیبایش ،نقاشیهایش واز همه مهمتر سجاده ومهر نمازش غرق در اندوه جدایی او هستند وبا غبار سرد زندگی غمین شده اند .در سال 1359 به جبهه اعزام شد وچه زیبا وصف می کردی خاطره بودنت را هنوز به یاد دارم که چه عاشقانه به مادرت از صفای آنجا می گفتی ،چه زیبا وصف می کردی آن قربانگاه بی رحم را ،چه زیبا جام غربت ودرد را چشیدی،با چشمانی پاک وضمیری آگاه وقلبی روشن وبیدار وچه خستگی نا پذیر بودند دوستان پرتاشت وچه زیبا جانتان را تقدیم جانان کردید.

هنوز آخرین دیدارت ،آخرین خداحافظیت در جانم طنین انداز است.ای عزیز سفر کرده .ای مهربان یادم هست که به مادرت گفتی :مادر مبادا از اینکه پسرت در راه خدا کشته شدند ،این راهی بود که خود با دید وسیع انتخاب کردم ومشتاق بودم در این راه جان ناقابل خود را هدیه کنم.توفیق به من رو آورده تا بر تربت گلگون کربلای ایران اسلامی قدم برداشتم وتنفس کنم در آن هوایی که شهدا با دم گرم ومعطر حبس شد.حسی غریب به من می گفت که این دیدار آخر ماست . مادر دست نوازشگری بر موهایت کشید دیگر نه کلام گویای نا گفته ها بود ونه توان ابراز احساسات که از وجودمان شعله می کشید آنگاه برای آخرین بار تو را در آغوشش فشرد .عطر تنت را بوئید وچون عزیز ترین هدیه ها به خدا سپرد.باز به یاد می آورم که خطاب به برادرانت وخواهرت گفتی :اگر این لیاقت نصیب من شد وشهید شدم هرگز ناله وزاری نکنید وبرای من سیاه نپوشید چون شهادت زنده شدن است وپیروزی چون مجاهد با قربانی ساختن خویش در آستانه معبد آزادی ومهراب عشق می ایستد.

خواهرم در مرگ من ماتم نگیرید وسیاه نپوشید وگریه نکنید که راه من راه سعادت است ،اگر در پی شادی روح منی راستگو ودرستکار باشید.

وآخرین کلمات او این بود :ای صد افسوس که رسم پرواز نمی دانم وچاره را نیافته ام ولی چاره ساز را می شناسم وانتظار امداد او را دارم که شاید استغاثه ام را بی جواب نگذارد.

تو رفتی ای عزیز،ای بزرگ منش در پائیزی خون رنگ ،در سن 26 سالگی ،در هشتم آذر ماه 1360 در جبهه بستان ،در حالیکه دل از همه چیز واز همه کس حتی فرزند شش ماهه ات که به اندازه تمام دنیا دوستش داشتی ودر لحظات آخر هم او را صدا کردی . نمی دانم شاید هم مولای خود را بر بالین دیدی واو را صدا زدی ،ولی می دانم که عاشق بودی وچه عاشقانه غرق شدی در حالیکه ذکر حق در دل داشتی وتنت را حصار خصم پلید کرده بودی تا دین وشرافت و آبروی ایرانی را حفظ کنی .وچه بی رحم بود خمپاره هایی که بر تن نازنینت فرود آمد،تو به خاک افتادی در حالیکه راضی بودی به رضای حق ،وچه زیبا کبوتر جانت  به دیدار معبود پر کشید ،چه زیبا لبیک گفتی .آرامگاه ابدی این شهید در کنار دیگر همرزمانش در گلستان شهدای شهر کرد می باشد .

یاد ونامت همیشه در خاطرها جاودانه باد     یادتان همیشگی ،راهتان پر رهرو باد

                                             والسلام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده