هر روز یک شهید شاخص
هشتم تیر سالروز شهادت محمد کچویی توسط منافقین کوردل می باشد. در این روز محمد کچویی یکی از یاران اسلام و انقلاب در اثر جنایت دیگری به دست منافقین کوردل در محوطه زندان اوین به شهادت رسید.

زندگینامه

شهید محمد کچویی

فرزند رمضان

شهید کچوئی، یاور مخلص اسلام و انقلاب


شهید کچویی در سال 1329 در یک خانواده محروم روستایی دیده به جهان گشود. او پس از طی سنین کودکی و جوانی با نزدیک شدن وقایع 15 خرداد وارد مبارزات مذهبی شد. سپس شهید کچویی با عضویت در هیأت های موتلفه اسلامی به فعالیت ها و مبارزات خویش ادامه داد تا اینکه در سال 50 و 51 با اوج گیری خفقان رژیم امریکایی شاه، تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و پس از بازداشت مورد شکنجه واقع شد.

پس از پایان محکومیت از زندان آزاد شد و مجدداً فعالیت مبارزاتی خود را آغاز نمود و در سال 53 مجدداً دستگیر شد و به حبس ابد محکوم گردید. وی پس از اوج گیری انقلاب اسلامی آزاد شد و پس از پیروزی انقلاب نیز اداره زندان اوین را عهده دار شد و سرانجام در 8 تیر 1360 توسط یکی از منافقین شقی به شهادت رسید.

اینک از زبان خود شهید به گوشه ای از زندگی و مبارزاتشان می پردازیم:

من محمد کچویی هستم، مدرک تحصیلیم ششم ابتدایی است. کلاس اول راهنمایی را هم در زندان خواندم که موفق به اتحان دادن نشدم چون
نزدیکی های امتحان ثلث آخر ما را به زندان دیگری انتقال داد، تا حدودی مطالعات مذهبی دارم مقداری هم عربی خواندم. شغلی که در آن تخصص دارم نیز صحافی است که در حدود 7-8 سال سابقه دراین کار دارم. پدرم به این دلیل که من از یک سری استعدادها برخوردار بودم علاقه زیادی داشت که من تحصیل کنم و لذا من را در شمیران منزل یکی از آشنایان گذاشت. خانواده ام نیز در هر سه ماه یک بار سری به من می زدند.

بعد از کلاس ششم تصمیم گرفتم که بروم کارگری.

اولین جایی که انتخاب کردم در بازار، موسسه ملی بود و شغل دفترسازی و آلبوم سازی و این آغاز کار ما در صنف صحاف بود.

با روزی دو تومان شاگردی را در آنجا شروع کردم، بعد از یک مدت کوتاهی، استادمان دید که من در کار استعدادم خیلی زیاد است و رشد زیادی پیدا
کرده ام این بود که ما را آوردند دم دست خودشان توی دفتر، در دفتر کار مرتب با افرادی که به آنجا می آمدند و از همانجا مسایل سیاسی برای من مطرح شد. یکی از افراد مذهبی که آن زمان ها در مغازه ما می آمدند محمد بخارایی بود.

با آن روحیه مذهبی که من داشتم جذب او شدم. بخارایی یک مقدار از جزوه «چگونه قرآن را بیاموزیم» داده بود برایش صحافی کنیم وجود اینگونه افراد و مسئله درگیری ساواک با مغازه ما و استاد ما هم بود و کلاً اینها بود که ما را به متن مبارزه انداخت. انگیزه ام نیز فقط مذهب بود که مرا به طرف مسایل مبارزاتی سیاسی کشاند.

بخارایی را که گرفتند من تازه 14 سالم بود، استادم که زمینه را در من یافته بود یک مقدار روی من کار می کرد، کتاب هایی به من می داد که مطالعه کنم، برادر استادم هم اعلامیه به من می داد که بخوانم و من از همان موقع رساله آقا را تهیه کرده بودم. اصولاً قبل از آن هم هر مسئله ای که رنگ و روی مذهبی داشت من را جذب می کرد مثلاً یک جزوه ای بود که مال آقا بود، عکس آقا هم رویش بود و این جزوه را همیشه در جیب داشتم، یک بار مسئله ای در مغازه اتفاق افتاده بود و استادمان جیب ها را گشته بود، وقتی سر جیب من می رسد جزوه را می بیند و از آن موقع به قول خودش فهمیده بود که ما سر و گوشمان می جنبد، این بود که شروع کرده بود روی ما کار کردن.

بخارایی را که گرفتند استادمان آمد مغازه و گفت قرآن را کنار بگذاریم و جمع کنیم چیزی هم به ما نگفتند. شب که به خانه رفتم عکس بخارایی را در روزنامه دیدم. به برادرم گفتم این همان محمد بخارایی است که می آمد در مغازه ما، وقتی این مطلب را با پدرم مطرح کردیم، خوب پدرم یک مقدار می ترسید؛ او ما را هم ترساند که این مسائل را جایی نگویید که برای خودتان ایجاد ناراحتی
می کند.

حرکت بخارایی و گروه موتلفه جرقه ای دیگر بود برای شعله ور تر کردن آتش ما در رابطه با مسائل مذهبی و دینی، از آن به بعد مسئله هیئت را داشتم، جلسه می رفتیم، فکرمان روز به روز در این جلسات و هیئت ها بیشتر شکل
می گرفت. ما شروع کردیم به یاد گرفتن قرآن.

بعد از مدتی چون در ارتباط با افرادی بودیم که افراد مذهبی بودند اولین سخنرانی که به جلسه ما آمد آقای هاشمی رفسنجانی بود. ایشان یکی از روحانیون متعهد و مبارز بودند. جلسه ای را هم که ما تشکیل داده بودیم اکثر تیپ های جوان بودند، بعد هم سوال می کردند ایشان به هیئت انصار الحسین هم می رفتند و همان روش هیئت انصار الحسین را ولی به صورت فشرده تر برای ما درس می دادند.

این هیئت ها در دهه هایی که داشتند آقای خامنه ای را دعوت می کردند و معمولاً آقای خامنه ای هر سال دهه آخر ماه صفر را در این هیئت ها بودند و صحبت هایی هم که ایشان در این جلسات مطرح می کردند، مشخص بود. من یادم می آید که در جلسات هیئت انصارالحسین که می رفتیم، آقای خامنه ای می آمد و مسئله امر به معروف و نهی از منکر و مسئله ولایت فقیه مهمترین صحبت های ایشان بود و یا به هیئت خود ما که می آمدند صحبت هایی داشتند که تحت عنوان سیمای عموم و راجع به خصوصیات مومن سخن می گفتند.

در این هیئت ها باز با افراد جدیدی آشنا شدیم که اینها سابقه مبارزاتی مذهبی داشتند. در هیئت انصار الحسین که بودیم آن موقع امام در نجف برای طلاب نجف درس هایی می گفتند. ما صحبت های آقا را با کمک بعضی دوستان پیاده می کردیم و به صورت جزوه در می آوردیم. شش درس اول آقا را پلی کپی کرده بودیم و می فروختیم، من نقش مهمی در تهیه و فروش آن درس ها که تحت عنوان ولایت فقیه بود و بعد به صورت کتاب حکومت اسلامی درآمد داشتم. این کتاب را آنها که می خواندند برایشان مایه ای بود تا به مبارزات مذهبی کشیده شوند.

در کنار این برنامه ها در جریان کارهایی هم که آنجا می شد بودیم مثل جریان گروه ال ال که ساختمان هواپیمایی ال ال را که مربوط به اسراییل بود منفجر کردند و تظاهرات پس از آن به راه انداختند. آن موقع در امجدیه مسابقه ایران و اسرائیل بود و پس از آن یک سری تظاهرات در خیابان به راه افتاد. ما با افراد آشنا بودیم و خودمان هم در جهت دادن به مردم و جهت دادن به شعارها نقش داشتیم.

منبع: مرکزاسنادبنیادشهیدوامورایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده