شهید آذر ماه
شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۷
شهید محمدحسین تسخیری فرزند علی اکبر در سال 1326 در نجف دیده به جهان گشود. او در تاریخ 9/9/60 در جبهه بستان در نبرد حق علیه باطل به دست مزدوران بعثی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

بسم الله الرحمن الرحیم

ـ خدمت به شهدای خیابان ژاله

محمد حسین فردی مومن و متعهد به دین بودند. انقدر خوش ­برخورد و مهربان بود که همیشه از ایشان تعریف می­کردند. ما کلاً 6 سال در کنار هم زندگی کردیم. در زمان انقلاب ایشان در تمام فعالیت­هایی که بر علیه رژیم شاه انجام می­شد شرکت داشتند. ولی بیشتر می­کوشیدند تا به مردم آسیب­دیده از سوانح کمک کنند. محمد حسین خودش افرادی را که زخمی می­شدند به بیمارستان­ها می­رساند حتی این کارها را هم در زمان جنگ ایران و عراق انجام می­داد. در جریان حادثه خیابان ژاله تهران شهید تا چند روز به خانه نیامدند و در این مدت در دفن شهدای این جریان در بهشت زهرا کمک می­کردند.

به یادم هست که شهید هر روز به خاطر حمل و نقل زخمی­ها و شهدای حوادث غسل میت را به جا می­آوردند. و همیشه لباس­های ایشان به خاطر شرکت در تظاهرات­ها پاره بودند یا اینکه خونی می­شدند. یکبار در زمان موشک باران محمد حسین در بیرون از خانه بود که موشک به یکی از خانه­های همسایه­ها برخورد کرد و ایشان مجروح شدند. محمد حسین بلافاصله آن مرد را در آغوش گرفت و به پشت یک راست حمل کرد و به سمت بیمارستان رفت. آن شب وقتی که به خانه رسید من یک لحظه از دیدن ایشان متعجّب شدم. تمام بدن ایشان غرق در خون بود. شهید آنقدر به دنبال خدمت­رسانی بودند که مدتهای زیادی به سر کار خود نمی­رفتند. بعد هم که ایشان خودشان عازم منطقه شدند و در آنجا مشغول به خدمت به کشور و مردم آن شدند.

ـ به خاطر کودکم می­آیم...

آن زمان ما منتظر به دنیا آمدن فرزندمان بودیم. به ایشان گفتم که شما کی برمی­گردید؟ و ایشان پاسخ دادند که: «برای تولد فرزندمان خواهم آمد.» آخر دکترها گفته بودند که تا 10 روز دیگر فرزندمان به دنیا خواهد آمد. و همسرم می­گفت که تا 10 روز دیگر بازخواهد گشت. وقتی هم که ایشان رفتند 10 روز بعد فرزندمان به دنیا آمدند و دقیقاً ایشان نیز همان روز به خانه بازگشتند در حالی که به آرزوی خویش که همان «شهادت» بود رسیده بودند.

ـ داستان عروج...

اوایل شهادت ایشان بود که در خواب محمد حسین را دیدم. ایشان در عالم خواب برایم تعریف کردند که چگونه شهید شده­اند. ایشان گفتند: ما پشت خاکریز بودیم و من یک آر پی جی داشتم و مشغول تیراندازی بودم که ناگهان یک آر پی جی به سر من اصابت کرد و من شهید شدم. بعد از این خواب وقتی از برادر همسرم جریان شهادت ایشان را پرسیدم متوجّه شدم که دقیقاً شبیه به جریان گفته شده از زبان محمد حسین بوده است.

راوی: همسر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده