براي من نكته عجيبي بود. سال 1382 بود درمناطق جنگي بوديم ، ايام فروردين بود ديدم كه يك گروه تلوزيوني ازشبکه 5 سیما گروه معارف اومدن كه خاطرات روحانيون شهيد رو ضبط ‌كنن.

براي من نكته عجيبي بود. سال 1382 بود درمناطق جنگي بوديم ، ايام فروردين بود ديدم كه يك گروه تلوزيوني ازشبکه 5 سیما گروه معارف اومدن كه خاطرات روحانيون شهيد رو ضبط ‌كنن.

يك دفعه مسئول اين گروه بنام آ قای میرزا مطلب گفت : كه داريم خاطرات روحانيون شهيد روبالاخص خاطرات شهيد شريف قنوتي روضبط مي‌كنيم . گفتم : كه ازكي داريد اين خاطرات روجمع مي‌كنيد؟ گفتند :ازهمرزمانش . گفتم : تا اونجايي كه من يادم هست . فكرنمي‌كنم كه چندان ازهمرزمانش باقي مونده باشن . گفتن : مگه شما شهيد رومي‌شناسي؟ گفتم : بله. گفتن : پس چه خوب . ما دنبال همچين مواردی مي‌گشتيم . با فرزندش هم مصاحباتي داشتيم . باخانوادشون،‌ بارانندشون هم مصاحبه‌اي داشتيم. با امام جمعه وروحانيون شهرکه ازايشون خاطره‌اي داشتن وليكن الآن كه شما هستيد، شما بايد با ما بياييد خرمشهر و توضيح بديد . كه اين شيخ دركجاها ،چه فعاليت‌‌هايي مي‌‌كرده. خلاصه اينها برنامه خودشون رو پركردن ودرمراجعت ازخرمشهر به من گفتند: كه شما تا حالا سرمزار شهيد رفتي؟ گفتم: نه مگرمزارشهيد كجاست؟ گفتن : شما نمي‌دوني؟ گفتم : من تصورمي‌كردم كه شهيد روبه منطقۀ خودشون برده باشند. من فكرنمي‌كردم كه شهيد اينجاست. آنهاگفتند : شهيد درگلزارشهداي آبادان هست. اگرتمايل داريد برويم كه برسرقبرشهيد هم يك صحنه‌اي بگيريم وكارروتمام كنيم . گفتم : بريم . راه افتاديم وبه گلزارشهداي آبادان رفتيم . از مسئولين حراست اونجا پرسيديم كه ما مي‌خوايم بريم بالاي قبر شهيد شريف قنوتي . گفتند: ما شيفت هستيم وبلد نيستيم قبرحاج آقا كجاست. گلزار شهداي آبادان هم يه تعداد شهيد گمنام مي‌آوردن و 2 كيلومترهمين طورگلزارادامه داشت . آنها گفتند : ما ازاين شهدا هيچ اطلاعي نداريم وتازه اينجا اومديم . ما نگاه كرديم ديديم اولا" شب بود و تاريك . بعد هم گلزارچقدر طولاني است . هيچ كس هم نيست به ما بگه اين شهدا مال كجاي جنگ هستند. به رفقاي تلوزيون گفتم : خوب ما كه تااينجا اومديم . بريم يه فاتحه‌اي براي شهدا بخونيم .که كارمون روهم با نام شهيد تموم كرده باشيم . همين طوركه ما توي ماشين حركت مي‌كرديم . مي‌خواستيم يه جاي مناسبي پيدا كنيم . ديديم كه ازلابه لاي درختاني كه توي گلزار بود. يك سگ بسيار بزرگ وسياهي بيرون اومد و پارس كرد . راننده پاترول يك دفعه جا خورد وترسيد. ماشين درهمون لحظه خاموش شد . چون فضا خيلي تاريك وساكت بود. آن سگ پريد طرف شيشه . اون خيلي ترسيد، همه يه حالتي بهشون دست داد. بعد ازيك دقيقه‌اي كه همه به وضع عادي برگشتند . خواستند ماشين روروشن كنند. من گفتم : حالا كه ماشين اینجا ايستاده وكنار شهدا هم هست . همين جا توي همين قطعه مي نشينيم بالاي قبرشهدا و آخرين صحنه هم كه مي‌خوايد ، اینجابگيريد. ما وارد اين قطعه شديم . گفتيم : حالا كناركدام قبربايستيم؟ ديديم كه يك تابلويي اون قسمت هست . گفتيم : پيش يك قبري بشينيم كه عكس داشته باشد. درحاليكه رفتيم كناراون عكس ديديم كه اين يك شهيد روحاني است، تعجب كرديم . اين آقا گفته بود من سراغ ندارم كه توي اين قبرستان شهيد روحاني باشه. نگاه كردم . تا عكس روديدم گفتم اين خود شهيد قنوتيه . بچه‌ها همه تعجب كردن، گفتن : توي اين خيل شهدا . توي اين فضاي تاريك چطوري ايشون رو شناختيد؟ من گفتم : اولين باره بعد از23 سال كه مي‌يام اينجا . يه دفعه يه حالت معنوي عجيبي من احساس كردم و رفقايي هم كه همراه ما بودن اين احساس رو داشتند . كه خود شهيد ما روبه اينجا آورد وهمين نقطه ما رومتوقف كرد وخود شهيد ما رودعوت كرد كه روي قبرش بيايم . ما اونجا احساس كرديم . كه شهدا روفكر نكنين كه مردند ، اينها زنده هستند . اينجا ، اين منظره به ما ثابت كرد كه شهدا زنده هستند . در حاليكه هيچ كس هيچ نشاني ازاين شهيد نداشت. توي اون تاريكي شب ، شهيد ما رو دعوت كرد وما رو مستقيما" بالاي سرخودش برد. ما فهميديم كه جاي اين شهيد كجاهاست ودرچه جاهاي بلند معنوي داره زندگي مي‌كنه .

راوی:  حضرت حجه‌الاسلام و المسلمين حاج آ قا نری موسی آزاده عزيزازرزمندگان دلاوردوران مقاومت خرمشهر همچنين ازياران شهید شریف قنوتی وشهيد دقايقي و شهید حاج آقا ترابي در دوران اسارت . 


منبع: نفر هفتاد و سوم

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده