چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۰۱
طفلکی پیرمرد حق دارد او نحیف است و داغ تو سنگین
سروده ای از محمدجواد الهی­پور

ساعتت را به دست بسته پدر،سهم من هم چفیه­ای خونین

رفتی و آنچه از تو برگشته، ساعت و چفیه و پلاک و همین

سیزده سال خوب و شیرین را گریه کردیم شب به شب با هم

پدر از کار و غیرتت می­گفت من هم از حسن خلق و دین و یقین

مشهد سال شصت یادت هست؟ روی دوش پدر سوار شدی

آرزویت چه بود پای ضریح که بریدی دل از زمان و زمین

کمرش درد می­کند پدرت نصف شب ناله می­زند از درد

طفلکی پیرمرد حق دارد او نحیف است و داغ تو سنگین

من کمر خم نکرده­ام اما تو مرامت کجاست...خوش غیرت

دوستانت تمام برگشتند آخری این دو هفته پیش...امین...

پیکرش را میان اشک و گلاب صبح جمعه به خانه آوردند

محشری آفریده شد که نگو یا به قول خودت...بیا و ببین


سیزده سال مادری کردم بعد از آن هم که خون دل خوردم

بعد پنجاه و پنج سال امروز سر راحت گذاشتم به زمین


منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده