پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۱
با چند نفر از دوستانم به نامهای حمید، صالح، محمد و جمیل ساعت5 صبح برای گرفتن صبحانه آماده شدیم، جلوی ستاد فرماندهی رفتیم و سه صف شدیم.

منبع : مرکز اسناد

 

نام: مجيد طالبي قهرمانلوي عليا

تولد: 1366

محل شهادت: توسط ضد انقلاب در زادگاهش

تاریخ شهادت: 1/8/1386

 

خاطرات نوشته شده توسط آقاي محمد طالبي قهرمانلوي عليا، برادر شهيد مجيد طالبي قهرمانلوي عليا

یک روز به یاد ماندنی از بیگاری ما تو آشپزخانه پادگان

با چند نفر از دوستانم به نامهای حمید، صالح، محمد و جمیل ساعت5 صبح برای گرفتن صبحانه آماده شدیم، جلوی ستاد فرماندهی رفتیم و سه صف شدیم، آقای قایمی ما را از صف بیرون کشید و با خلیل آقا، کمک آشپز به طرف آشپزخانه فرستاد و در آنجا شروع به کار کردیم و به شدت کار می کردیم و متوجه ساعت نبودیم. حدود ساعت7/45 صبح بود که شروع به خوردن صبحانه کردیم. از موقعی که تو آسایشگاه بودیم همچین صبحانه مفصلی نخورده بودیم، کره، عسل، مربا، پنیر و چای شیرین که تا خرخره خوردیم و بعد شروع به کار کردن کردیم، من با یکی از آموزشیها به اسم مجید که پسر خوبی هم بود و تجدید دوره شده بود داشتیم پیاز خرد می کردیم. صالح و حمید با ساتور گوشت های یخ زده رو خرد می کردند و جمیل هم هویج ها رو پاک می کرد و محمد هم داشت برنج ها را پاک می کرد. موقع نهار رسید. بعد از اینکه غذای گردان یک و بعد گردان دو را دادیم، نوبت خودمون شد که نهار رو هم درست مثل صبحانه مفصل خوردیم، نهار اون روز هم، چلو خورشت قیمه بود. بعد از خوردن غذا شروع به شستن4،5تا قابلمه خیلی بزرگ کردیم که تا ساعت3 طول کشید و بعد اومدیم و از آقای قایمی اجازه گرفتیم که داخل آسایشگاه بمونیم و استراحت کنیم. آقای قایمی هم لطف کرد و چیزی نگفت، بعد از3 ساعت با چند نفر از بچه ها به میدان صبحگاهی برای آموزش رژه رفتیم و من از آنجا به مخابرات برای زنگ زدن رفتم که خوشبختانه مخابرات هم خالی از سرباز بود و من بعد از صحبت با مادرم با دو نفر از دوستهایم به نامهای امیر ملک لی و امیر فرح زاده تماس گرفتم و مفصل صحبت کردیم. بعد بچه ها از میدان برگشته، بعضی از بچه ها توپ بازی می کردند. بعضی ها هم داخل آسایشگاه استراحت می کردند و بعد حدودهای ساعت6/5 به آشپزخانه برگشتیم و شام رو دادیم و بعد از اینکه قابلمه رو شستیم، آشپز که حسن آقا بود مردی بسیار مهربان و آرام بود، شام ما را که سوپ مرغ بود داد و بعد از خوردن غذا از آشپزخانه بیرون رفتیم و کار ما تمام شد و من فهمیدم که کار آشپزی چقدر کار سختیه بر خلاف تصوری که قبلاً داشتم و این روز که روز هشتم اردیبهشت ماه سال هزار و سیصد و شش بود یک روز به یاد ماندنی برای من و دوستانم بود و از بیگاری که داشتیم لذت بردیم .

مجید طالبی

1386/2/8

از زبان شهید مجید طالبی و از دفتر خاطرات خود شهید

 منبع : مرکز اسناد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده