يکشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۸
نگاه حاج ابراهیم که به حاج حسین همدانی افتاد غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. همه نیروها علاقه او را به شهبازی می‌دانستند برای همین قبل از اینکه حاج حسین سخنی بگوید، گفت: «به نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو می‌روند.»

دقایقی از شهادت شهبازی می‌گذشت که حاج ابراهیم همت کنار پیکر او آمد. ترکش تمام صورت شهبازی را مجروح کرده بود.

موهای خاکی اش میان لایه‌ای از خون قرار داشت. حاجی به یاد ساعتی پیش افتاد که حاج محمود در سنگر تاکتیکی بود و آخرین نماز شبش را می‌خواند.

چفیه خون آلوده‌اش را از دور گردن او باز کرد و بر صورت مهربانش انداخت و اندوهگین به طرف دیگر دژ رفت.

نگاه حاج ابراهیم که به حاج حسین همدانی افتاد غم بر اعماق جانش پنجه انداخت. همه نیروها علاقه او را به شهبازی می‌دانستند برای همین قبل از اینکه حاج حسین سخنی بگوید، گفت: «به نیروها بگو تا آفتاب نزده نمازشان را پشت دژ بخوانند. پس از نماز همه نیروها جلو می‌روند.»

حاج حسین پرسید: «محمود کجاست؟» همت به طرف خرمشهر نگاه کرد و گفت: « الحمدالله محاصره خرمشهر کامل شده و بچه‌ها به نهر عرایض رسیده‌اند» حاج حسین دوباره پرسید: «حاجی، محمود کجاست؟» اشک در چشمان حاجی غلطید و صورتش را در میان دستانش پنهان کرد.

همدانی خودش را به بالای دژ رساند. زانوانش سست شد، باور نداشت که سردار دلها با پیکری آغشته به خون بر روی زمین افتاده است. شهادت شهبازی قلب متوسلیان، همدانی، همت و تمام رزمنده‌‌های لشگر را پر از اندوه کرده بود.

به روایت یکی از همرزمان شهید

حاج حسین همدانی: ابراهیم بگو، محمود کجاست؟

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده